ارباب خشن🥂
#ارباب خشن🥂
part¹⁵
ویو ا.ت: چشمام سیاهی رفت و دیدم کوک با چا،قو داره ب سمتم میاد و لیا (خواهر کوک) سری امد منو بغل کرد و گفت هیچی نیس.. ا.ت باید بدونی ک وقتی کوک ی چی میگه باید سری ب حرفش گوش کنی یهو دیدی شوخی شوخی تو رو کشتا.
ا.ت: لیا من دیگه نمیخوام توی این خونه باشم
لیا: این ک اره باید از اینجا بری چون جونت تو خـ..ـ.ـطره ولی نترس من پیشت هستم بهت میگم چطوری از اینجا ف.رار کنی فقط باید همکاری کنی تا ی وقت جونکوک و یا تهیونگ یا جنی تو رو نبینن وگرنه از همین الان بهت بگم ک خودتو مرده فرض کن.
ا.ت: یعنی کوک.... یعنی کوک..... یعنی کوک جدی جدی میخواد منو بکشه:)؟
لیا:. ااااوای بس کن وقت این چییزاااا نیس فقط باید کاری ک میگمو کنی تموم!..
.....
تهیونگ: لیا سریع بیا اینجا
لیا: اوکی الان میام
تهیونگ: ی سوال دارم ازت لیا خانم؛
لیا: چی؟ بپرس ببینم
تهیونگ: میدونستی ک روی لباست کوک ی دستگاهی ظبط صدا گذاشته و حرفاتو میتونه بشنوه؟ برو دعا کن ی وقت نکشتت....
لیا:چی! 😐...
......
ویو لیا: همون دیقه دیدم ک تهیونگ سریع از پیشم رفتو صدای داد کوک میاد و داره بلند بلند منو صدا میکنه... رفتم دنبال ا.ت ک دوتایی از ابن عما.رت کوک فرار کنیم ک دیدم ا.ت نیست.... رفتم توی اتاقش دیدم دیوارا خو....نیه و ا.ت نیس.. از ترس نمیدونستم چیکار کنم ک گفتم حتما کوک ا.ت رو دیگه کشته.! توی این فکرا بودم ک یهو دیدم یکی دهنمو گرفت و....
part¹⁵
ویو ا.ت: چشمام سیاهی رفت و دیدم کوک با چا،قو داره ب سمتم میاد و لیا (خواهر کوک) سری امد منو بغل کرد و گفت هیچی نیس.. ا.ت باید بدونی ک وقتی کوک ی چی میگه باید سری ب حرفش گوش کنی یهو دیدی شوخی شوخی تو رو کشتا.
ا.ت: لیا من دیگه نمیخوام توی این خونه باشم
لیا: این ک اره باید از اینجا بری چون جونت تو خـ..ـ.ـطره ولی نترس من پیشت هستم بهت میگم چطوری از اینجا ف.رار کنی فقط باید همکاری کنی تا ی وقت جونکوک و یا تهیونگ یا جنی تو رو نبینن وگرنه از همین الان بهت بگم ک خودتو مرده فرض کن.
ا.ت: یعنی کوک.... یعنی کوک..... یعنی کوک جدی جدی میخواد منو بکشه:)؟
لیا:. ااااوای بس کن وقت این چییزاااا نیس فقط باید کاری ک میگمو کنی تموم!..
.....
تهیونگ: لیا سریع بیا اینجا
لیا: اوکی الان میام
تهیونگ: ی سوال دارم ازت لیا خانم؛
لیا: چی؟ بپرس ببینم
تهیونگ: میدونستی ک روی لباست کوک ی دستگاهی ظبط صدا گذاشته و حرفاتو میتونه بشنوه؟ برو دعا کن ی وقت نکشتت....
لیا:چی! 😐...
......
ویو لیا: همون دیقه دیدم ک تهیونگ سریع از پیشم رفتو صدای داد کوک میاد و داره بلند بلند منو صدا میکنه... رفتم دنبال ا.ت ک دوتایی از ابن عما.رت کوک فرار کنیم ک دیدم ا.ت نیست.... رفتم توی اتاقش دیدم دیوارا خو....نیه و ا.ت نیس.. از ترس نمیدونستم چیکار کنم ک گفتم حتما کوک ا.ت رو دیگه کشته.! توی این فکرا بودم ک یهو دیدم یکی دهنمو گرفت و....
۱۶.۴k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.