𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁵⁰"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁵⁰"
عصبی نگاهش کردم و جدی گفتم:
کوک: _باشه... ولی من نباید از تو اجازه بگیرم...
کلافه پوف کشید و گفت:
تهیونگ: هر غلطی نکردی بکننن اصلا به من چععع...
سعی کردم نخندم... دقیقا تو دوران مدرسه امون هم همینو میگفت!
تهیونگ: گشنمه...
شیطانی نگاهش کردم: _عااا جدییی؟!
تهیونگ: آره چطور...
کوک: _خببب خوردنیها که زیااااده
تهیونگ: خفههه شوووو احمققق... آخ سرممم
انگشت هاشو روی شقیقه هاش فشرد و خندید...
تهیونگ: برای مافیا بودن زیادی اسکل نیستیممم؟! (با خنده)
منم قهقهه سر دادم و گفتم: _زیااااد خوردیممم
تهیونگ: خخخ دقیقاااا زده به مغزموننن
کوک: _خخخخ واااییی خخخ چرااا دارم میخندممم؟! آخخخ
تهیونگ: آهههه خفهه شووو داری منم میخندونییی
کوک: _وای خخخ دستتتت خودم نیستتت
***
بیدار که شدم طبق معمول دوش گرفتم و یه کافی تلخ خوردم...
گزارش روزانه رو گرفتم و برنامه جدید!
خب امروز کلی کار در پیش دارم...
تونستم رئیسشون رو گیر بیارم و امروز فاتحه اش خونده است!
تیپ مشکیم رو زدم و کت چرمم رو پوشیدم.
اسلحهام رو توی کم..ربند گذاشتم و از عمارت بیرون زدم.
شینجه: قربان بهترین وقت برای حمله است..
کوک: _اوهوم... ساعت چنده؟!
شینجه: شیش قربان!
کوک: _دقیقققق بگوووو
از دادم ترسیده گفت: ب..ببخشیدددد قربااان ساعت ۰۵:۵۶ است.
سوئیچ رو از جیبم در آوردم و سمت ماشینم رفتم...
پشت رول سوار شدم و با سرعت سمت مقصد روندم...
صبح امروز خیلی قرار بود دوست داشتنی باشه! چون قراره سوختنشون رو تماشا کنم:)
انتقام میتونه خیلی لذ...ت بخش باشه!
عصبی نگاهش کردم و جدی گفتم:
کوک: _باشه... ولی من نباید از تو اجازه بگیرم...
کلافه پوف کشید و گفت:
تهیونگ: هر غلطی نکردی بکننن اصلا به من چععع...
سعی کردم نخندم... دقیقا تو دوران مدرسه امون هم همینو میگفت!
تهیونگ: گشنمه...
شیطانی نگاهش کردم: _عااا جدییی؟!
تهیونگ: آره چطور...
کوک: _خببب خوردنیها که زیااااده
تهیونگ: خفههه شوووو احمققق... آخ سرممم
انگشت هاشو روی شقیقه هاش فشرد و خندید...
تهیونگ: برای مافیا بودن زیادی اسکل نیستیممم؟! (با خنده)
منم قهقهه سر دادم و گفتم: _زیااااد خوردیممم
تهیونگ: خخخ دقیقاااا زده به مغزموننن
کوک: _خخخخ واااییی خخخ چرااا دارم میخندممم؟! آخخخ
تهیونگ: آهههه خفهه شووو داری منم میخندونییی
کوک: _وای خخخ دستتتت خودم نیستتت
***
بیدار که شدم طبق معمول دوش گرفتم و یه کافی تلخ خوردم...
گزارش روزانه رو گرفتم و برنامه جدید!
خب امروز کلی کار در پیش دارم...
تونستم رئیسشون رو گیر بیارم و امروز فاتحه اش خونده است!
تیپ مشکیم رو زدم و کت چرمم رو پوشیدم.
اسلحهام رو توی کم..ربند گذاشتم و از عمارت بیرون زدم.
شینجه: قربان بهترین وقت برای حمله است..
کوک: _اوهوم... ساعت چنده؟!
شینجه: شیش قربان!
کوک: _دقیقققق بگوووو
از دادم ترسیده گفت: ب..ببخشیدددد قربااان ساعت ۰۵:۵۶ است.
سوئیچ رو از جیبم در آوردم و سمت ماشینم رفتم...
پشت رول سوار شدم و با سرعت سمت مقصد روندم...
صبح امروز خیلی قرار بود دوست داشتنی باشه! چون قراره سوختنشون رو تماشا کنم:)
انتقام میتونه خیلی لذ...ت بخش باشه!
۶.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.