𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴⁸"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁴⁸"
پ.آ: آرا مگه نگفتم حق نداری...
حرفش رو قطع کردم و بی حوصله گفتم:
آرا: _بابا جون... بهتره منو زیاد تحت فشار قرار ندید! چون من حوصله ندارم و نمیخوام حرمت ها شکسته بشه...
_شما داری بابت دعوا با بردارم منو تنبیه میکنی؟!
پ.آ: متوجه هستی چی میگی آرا؟! تو به عنوان یک دختری که نزدیک نوزده سالشه اصلا عاقل نیستی! اینجا خونه ی برادرمه... آبروی من رو با کاراتون بردید...
آرا: _اوففف باشه بابا... شب خوش!
از کنارش گذشتم و وارد خونه شدم... مستقیم رفتم اتاق جییونگ و خودمو انداختم روی تشک.
هعییی وای تصور نیومدن هیون قلبم رو از جا میکنه...
( جونگکوک )
کوک: _وااای خفههه شووو
یکم از مش.....روب رو مزه مزه کرد و بازم بهم خندید.
تهیونگ: من نمیدونستم؟! نمیدونستم تو خنگییی... تورو چه به بو//سه!
حرصی نگاهش کردم...
کوک: _تهیونگگگ یه گلولههه حرومت میکنماااا
سری به نشونه تاسف تکون داد و بازم قهقهه سر داد... واااای داشت رو مخممم میرفتتتت..
کوک: _واییی تقصیر من چیه؟! اون داداش اسکلش اومدددد
بازم هیچی نگفت که حرصی تر شدم و پیکم رو سر کشیدم.
تهیونگ: ولی ناموصا این دختره چی داره که توجه ترو جلب کرده؟!
نفسمو آ//ه مانند بیرون دادم و گفتم:
کوک: _نمیدونم... انگار نگاهش که میکنم مستقیم تصویرش به قلبم متصله!
تهیونگ نگاهشو بالا آورد و عمیق نگاهم کرد:
تهیونگ: عشق خطرناکه جونگ کوک! عشق آدمارو ضعیف میکنه... تورو کور میکنه و بهت زخم میزنه، اونطوری که باورت نشه!
و پیک رو کوبنده روی میز گذاشت...
پ.آ: آرا مگه نگفتم حق نداری...
حرفش رو قطع کردم و بی حوصله گفتم:
آرا: _بابا جون... بهتره منو زیاد تحت فشار قرار ندید! چون من حوصله ندارم و نمیخوام حرمت ها شکسته بشه...
_شما داری بابت دعوا با بردارم منو تنبیه میکنی؟!
پ.آ: متوجه هستی چی میگی آرا؟! تو به عنوان یک دختری که نزدیک نوزده سالشه اصلا عاقل نیستی! اینجا خونه ی برادرمه... آبروی من رو با کاراتون بردید...
آرا: _اوففف باشه بابا... شب خوش!
از کنارش گذشتم و وارد خونه شدم... مستقیم رفتم اتاق جییونگ و خودمو انداختم روی تشک.
هعییی وای تصور نیومدن هیون قلبم رو از جا میکنه...
( جونگکوک )
کوک: _وااای خفههه شووو
یکم از مش.....روب رو مزه مزه کرد و بازم بهم خندید.
تهیونگ: من نمیدونستم؟! نمیدونستم تو خنگییی... تورو چه به بو//سه!
حرصی نگاهش کردم...
کوک: _تهیونگگگ یه گلولههه حرومت میکنماااا
سری به نشونه تاسف تکون داد و بازم قهقهه سر داد... واااای داشت رو مخممم میرفتتتت..
کوک: _واییی تقصیر من چیه؟! اون داداش اسکلش اومدددد
بازم هیچی نگفت که حرصی تر شدم و پیکم رو سر کشیدم.
تهیونگ: ولی ناموصا این دختره چی داره که توجه ترو جلب کرده؟!
نفسمو آ//ه مانند بیرون دادم و گفتم:
کوک: _نمیدونم... انگار نگاهش که میکنم مستقیم تصویرش به قلبم متصله!
تهیونگ نگاهشو بالا آورد و عمیق نگاهم کرد:
تهیونگ: عشق خطرناکه جونگ کوک! عشق آدمارو ضعیف میکنه... تورو کور میکنه و بهت زخم میزنه، اونطوری که باورت نشه!
و پیک رو کوبنده روی میز گذاشت...
۶.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.