𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁵²"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁵²"
بی تفاوت سمت ماشین رفتم و سوار شدم...
نگاهی به ساعت کردم، هفت بود!
برام پیام اومده بود... وقتی بازش کردم ناخداگاه لبخند زدم:
آرا: "صبح بخیر"
با لبخند چند ثانیه به پیامش خیره شدم...
خیلی کم پیش میومد با کسی را..بطه عاطفی داشته باشم، هیچوقت نفهمیدم مادرم کیه و همیشه یک پدر بی احساس داشتم!
بعد مرگش هم راهش رو ادامه دادم و خلافکار بزرگی شدم... مابین زندگیم احساس معنا نداشت.
کوک: "صبح بخیر توت فرنگی کوچولو... این ساعتا بیدار میشی معمولا؟!"
گوشیم رو توی جاش گذاشتم و خیره بهش رانندگی کردم.
بالای ضبط میتونستم گوشیم رو توی نگهدارنده بزارم...
سریع سین خورد و جواب داد:
آرا: "نه راستش... حیح... من یکم تنبلم!"
خنده کوتاهی کردم و نگاهی به خیابون کردم.
چراغ که قرمز شد سریع براش تایپ کردم.
کوک: "از دخترای خنگ و تنبل مثل تو خوشم میاد..."
آرا: "نشد دیگه... نباید از دخترای مثل من خوشت بیاد! چون مثل من وجود نداره... و اگه وجود داره من باید تک باشم."
ابرو بالا انداختم.
کوک: "چرا اونوقت؟!"
چراغ سبز شد و گوشی رو دوباره توی نگهدارنده گذاشتم و میدون رو دور زدم...
و یه گوشه پارک کردم.
آرا: "خب چون... ما تو ر.ا.بطه ایم و خب... تو مطعلق به من محسوب میشی!"
اگه یکم دیگه ادامه بده مطمعنم دیوونه میشم...
اینجوری که حرف میزنه راحت میتونم براش جون بدم!
اما خب اذیت کردن تو خونمه...
کوک: "کی گفته ما تو را..بطه ایم؟!"
بی تفاوت سمت ماشین رفتم و سوار شدم...
نگاهی به ساعت کردم، هفت بود!
برام پیام اومده بود... وقتی بازش کردم ناخداگاه لبخند زدم:
آرا: "صبح بخیر"
با لبخند چند ثانیه به پیامش خیره شدم...
خیلی کم پیش میومد با کسی را..بطه عاطفی داشته باشم، هیچوقت نفهمیدم مادرم کیه و همیشه یک پدر بی احساس داشتم!
بعد مرگش هم راهش رو ادامه دادم و خلافکار بزرگی شدم... مابین زندگیم احساس معنا نداشت.
کوک: "صبح بخیر توت فرنگی کوچولو... این ساعتا بیدار میشی معمولا؟!"
گوشیم رو توی جاش گذاشتم و خیره بهش رانندگی کردم.
بالای ضبط میتونستم گوشیم رو توی نگهدارنده بزارم...
سریع سین خورد و جواب داد:
آرا: "نه راستش... حیح... من یکم تنبلم!"
خنده کوتاهی کردم و نگاهی به خیابون کردم.
چراغ که قرمز شد سریع براش تایپ کردم.
کوک: "از دخترای خنگ و تنبل مثل تو خوشم میاد..."
آرا: "نشد دیگه... نباید از دخترای مثل من خوشت بیاد! چون مثل من وجود نداره... و اگه وجود داره من باید تک باشم."
ابرو بالا انداختم.
کوک: "چرا اونوقت؟!"
چراغ سبز شد و گوشی رو دوباره توی نگهدارنده گذاشتم و میدون رو دور زدم...
و یه گوشه پارک کردم.
آرا: "خب چون... ما تو ر.ا.بطه ایم و خب... تو مطعلق به من محسوب میشی!"
اگه یکم دیگه ادامه بده مطمعنم دیوونه میشم...
اینجوری که حرف میزنه راحت میتونم براش جون بدم!
اما خب اذیت کردن تو خونمه...
کوک: "کی گفته ما تو را..بطه ایم؟!"
۳.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.