fake kook
fake kook
part*26
صبح
کوک: بیدار نمیشی
ا.ت: ها چیه
کوک: صبحه
ا.ت: چرا لباس تنم نیست
کوک: بخاطر دیشبه
ا.ت: اها
کوک: برو دوش بگیر
ا.ت: چرا
کوک: نمیدونی چرا
ا.ت: اها باشه رفتم
یک ساعت بعد
اجوما: آقا پدرتون اومدن
کوک: کی
اجوما: تازه رسیدن الان پایین
کوک: خب باشه عزیزم تو بالا بمون نیا پایین
ا.ت: باشه نمیام
رفتم پایین
کوک: چه عجب یه سر به پسرت زدی
پ: یه سوال داشتم
کوک: بپرس
پ: گفتی که یکی دوست داشتی ولی بهترین دوستت رابطتون خراب کرد خواهر دوستت رو گروگان گرفتی
کوک: اره
الهی قربونش بشم دوست دختر خوشگلم
پ: خب کجاست کشتیش یا هنوز زندست
کوک: زندست
پ: نمیخوای بکشیش
کوک: فعلا نه ولی بعدا میکشمش
اخه چطور دلم میاد بکشمش عشقمو
پ: خواستم واسه چند روز بیای عمارت ما
کوک: چرا
پ: مامانت که گفت بیای پیشمون
کوک: اخه
پ: اخه اخه نکن مجبوری بیای ماشین برات میفرستم که بیای راستی مهمون کوچولوت هم بگو بیاد
کوک: منظورت با کیه
پ: خواهر دوستت
کوک: اون چرا
پ: بیارش
کوک: خب باشه اجوما برو بیارش
اجوما: چشم
ا.ت: سلام
پ: این خواهر دوستته
کوک: اره
پ: برادر این بچه عشقتو ازت گرفته
کوک: اره
پ: برای یه مافیا این نباید شوخی باشه خب دستاشو ببند بزارش تو صندق عقب من تو ماشین منتظرتم
کوک: باشه
پدرم رفت
ا.ت: کجا میخوایم بریم
کوک: نترس عزیزم میریم عمارت مامانم و بابام فقط شاید یکم اذیت بشی
ا.ت: من چرا
کوک: پدرم گفته
ا.ت: خب من فرار میکنم
کوک: اسم فرار به سرت نزن تو که میدونی اگه فرار پیدات کنن چه بلایی سرت میارن صدتا شلاق بهت میزنن بیا بریم
ا.ت: باشه
کوک: بیا تا دستتو ببندم اروم میبندم دردت نگیره
ا.ت: میخوای بندازیم صندوق عقب
کوک: اره پدرم گفته ولی بیا این پنکه کوچولو بگیر گرمت نشه من پنجره پشت هم باز میکنم خنک بشی
ا.ت: باشه
یک ساعت بعد
پ: خب پسرم بنداز تو یکی از زندانا
کوک: باشه
دست ا.ت گرفتم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*26
صبح
کوک: بیدار نمیشی
ا.ت: ها چیه
کوک: صبحه
ا.ت: چرا لباس تنم نیست
کوک: بخاطر دیشبه
ا.ت: اها
کوک: برو دوش بگیر
ا.ت: چرا
کوک: نمیدونی چرا
ا.ت: اها باشه رفتم
یک ساعت بعد
اجوما: آقا پدرتون اومدن
کوک: کی
اجوما: تازه رسیدن الان پایین
کوک: خب باشه عزیزم تو بالا بمون نیا پایین
ا.ت: باشه نمیام
رفتم پایین
کوک: چه عجب یه سر به پسرت زدی
پ: یه سوال داشتم
کوک: بپرس
پ: گفتی که یکی دوست داشتی ولی بهترین دوستت رابطتون خراب کرد خواهر دوستت رو گروگان گرفتی
کوک: اره
الهی قربونش بشم دوست دختر خوشگلم
پ: خب کجاست کشتیش یا هنوز زندست
کوک: زندست
پ: نمیخوای بکشیش
کوک: فعلا نه ولی بعدا میکشمش
اخه چطور دلم میاد بکشمش عشقمو
پ: خواستم واسه چند روز بیای عمارت ما
کوک: چرا
پ: مامانت که گفت بیای پیشمون
کوک: اخه
پ: اخه اخه نکن مجبوری بیای ماشین برات میفرستم که بیای راستی مهمون کوچولوت هم بگو بیاد
کوک: منظورت با کیه
پ: خواهر دوستت
کوک: اون چرا
پ: بیارش
کوک: خب باشه اجوما برو بیارش
اجوما: چشم
ا.ت: سلام
پ: این خواهر دوستته
کوک: اره
پ: برادر این بچه عشقتو ازت گرفته
کوک: اره
پ: برای یه مافیا این نباید شوخی باشه خب دستاشو ببند بزارش تو صندق عقب من تو ماشین منتظرتم
کوک: باشه
پدرم رفت
ا.ت: کجا میخوایم بریم
کوک: نترس عزیزم میریم عمارت مامانم و بابام فقط شاید یکم اذیت بشی
ا.ت: من چرا
کوک: پدرم گفته
ا.ت: خب من فرار میکنم
کوک: اسم فرار به سرت نزن تو که میدونی اگه فرار پیدات کنن چه بلایی سرت میارن صدتا شلاق بهت میزنن بیا بریم
ا.ت: باشه
کوک: بیا تا دستتو ببندم اروم میبندم دردت نگیره
ا.ت: میخوای بندازیم صندوق عقب
کوک: اره پدرم گفته ولی بیا این پنکه کوچولو بگیر گرمت نشه من پنجره پشت هم باز میکنم خنک بشی
ا.ت: باشه
یک ساعت بعد
پ: خب پسرم بنداز تو یکی از زندانا
کوک: باشه
دست ا.ت گرفتم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.