فیک کوک(عشق مافیا) پارت۵
فیک کوک(عشق مافیا) پارت۵
از زبان کوک
یهو دیدم ا/ت چشماش رو باز کرد
سریع رفتم پیشش و گفتم: حالت خوبه؟
ا/ت: نه خیلی سرم درد میکنه
کوک: نگران نباش زود خوب میشی
ا/ت: میشه بگی دکتر بیاد میخوام ازش بپرسم چم شده
ذهن کوک: اگه بفهمه چیشده درجا سکته میکنه
کوک؛: دکتر به من گفت که اتفاق خاصی نیوفتاده فقط یک ضربه ی کوچیک بوده(داره با بغض میگه)
ا/ت: مطمئنی؟
کوک: آره
خلاصه منو ا/ت توی همون بیمارستان خوابمون برد
(چند روز بعد)
از زبان کوک
توی اتاق بودیم داشتیم حرف میزدیم که دکتر اومد و گفت: خانم ا/ت میتونن مرخص بشن
منو ا/ت خوشحال شدیم
خلاصه رفتیم خونه من یک قرص سردرد به ا/ت دادم تا راحت بخوابه
به ا/ت گفتم: ام خب میشه امشب رو کنار هم بخوابیم؟
ا/ت: من نمیدونم فقط بگم که من من زود خوابم میبره
کوک: این یعنی باشه
ا/ت: باشه فقط منو بغل نکن
خلاصه رفتیم خوابیدیم
از زبان ا/ت
رفتژم خوابیدیم که دیدم یهو...
از زبان کوک
یهو دیدم ا/ت چشماش رو باز کرد
سریع رفتم پیشش و گفتم: حالت خوبه؟
ا/ت: نه خیلی سرم درد میکنه
کوک: نگران نباش زود خوب میشی
ا/ت: میشه بگی دکتر بیاد میخوام ازش بپرسم چم شده
ذهن کوک: اگه بفهمه چیشده درجا سکته میکنه
کوک؛: دکتر به من گفت که اتفاق خاصی نیوفتاده فقط یک ضربه ی کوچیک بوده(داره با بغض میگه)
ا/ت: مطمئنی؟
کوک: آره
خلاصه منو ا/ت توی همون بیمارستان خوابمون برد
(چند روز بعد)
از زبان کوک
توی اتاق بودیم داشتیم حرف میزدیم که دکتر اومد و گفت: خانم ا/ت میتونن مرخص بشن
منو ا/ت خوشحال شدیم
خلاصه رفتیم خونه من یک قرص سردرد به ا/ت دادم تا راحت بخوابه
به ا/ت گفتم: ام خب میشه امشب رو کنار هم بخوابیم؟
ا/ت: من نمیدونم فقط بگم که من من زود خوابم میبره
کوک: این یعنی باشه
ا/ت: باشه فقط منو بغل نکن
خلاصه رفتیم خوابیدیم
از زبان ا/ت
رفتژم خوابیدیم که دیدم یهو...
۱۴۶.۸k
۲۹ دی ۱۴۰۱