پارت آخرینتکهقلبم نویسنده izeinabii
#پارت_۱۰۹ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده izeinabii
این یکی ازبهترین پارتامه ک عاشقشم♡
آهو:
زمزمه کردم:
_هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنِ..
یعنی کی الان با خودش می گه:
_ای ترس تنهایی من این جا چراغی روشنه!
درست کنار من دراز کشید.
دستشو گذاشت زیر سرش و اشاره کرد که سرم و بزارم روی دستش.
_نمیخوای حرفی بزنی؟نمیخوای بپرسی دیروز چیکار کردمو چیا دیدم؟نمیخوای بگی چه اتفاقی افتاد برات؟
چشممو بستم.
_نه..
_هر وقت خواستی بگو.
_اگه به من باشه دلمه دیگه هیچ وقت ازش حرف نزنیم!
_نه این حقو بهت نمی دم!
_چرا؟
_چون اینجوری تو به تنهایی داری درد می کشی!
_باشه مشکلی نیست من حاضرم برای همیشه تنهایی این دردو به دوش بکشم.
_اما برا من مشکله!
برگشتم سمتش.
نیم رخت ، نیمه ی ماه منِ..
برگشت سمتم:
_آهویی من.
تبسمی زدم به لبای بی جونم.
لبخند پررنگی زد و گفت:
_آهاا لبخند بزن!
_چرا اینجوری شد سیا؟
_چی چجوری شد؟!
_امید روزای سرد و نسیم روزای گرمم..همشون به یغما رفت!
تو همانی که امیدم بودی؟
دستشو گذاشت روی موهامو نوازششون کرد.
_ببین منو.
زل زدم توی شب چشماش..از اون قهوه ای سوخته خبری نبود!
_دارم می بینمت..از همیشه دقیق تر!
_راستکی؟
_نه الکی..
خندید و غنچه ی لباش شکفت ..
قطره های بارون آروم روی صورتم نشستن، زل زدم به آسمون..
_خدایا تو داری جای من گریه می کنی نه؟!
_تو رو دیدن..زیر بارون با تو خندیدن..
آخ ..قلبم..هردومون عاشق این آهنگ بودیم!
عاشق سیروان!
لبخند زدم و دستم و روی موهاش گذاشتم و همرامیش کردم:
_مثل یه خوابه واسه من،کاش بازم خوابتو ببینم
_تو راحت از عشقم گذشتی و بازم ؛ من آرزوم اینه برگردی پیشم..
_همیشه تو ذهنم، میمونی اما من ،تو خاطرات تو ، کم کم گم میشم!
سرمو گذاشتم روی بازوی سفتش و چشمامو بستم.
_کاش میشد بخوابم و بیدار شم ببینم همه ی اینا خواب بوده!
_همه ی اینا رو یکی یکی درست می کنیم،باور کن این یه خواب بده ، زمانی که مشکلاتو حل کنیم بیدار میشی و به همه ی اینا میخندی یا لاقل دیگه ناراحت نمیشی واسشون.
نفسی کشیدم و گفتم:
_یعنی میشه؟!
_آره دوتایی درست می کنیم همه چیو !
_دلم تنگ میشه..
_واسه چی؟
_واسه روزایی که امید من بود،حضورش و حتی یادش!
_یعنی الان نیست؟
_نه نیست..دیگه تموم شد..دیگه من خوب نمی شم.. یه آتیشی روشن کرد که دیگه خاموش نمیشه .. خودشم سوخت اما دیگه قلب من ، واسه من خونه ی آرزو هام نمیشه!
_همه ی آتیشا بالاخره یه روز خاموش میشن.
_نه این آتیش زیر خاکسترِ بمون و ببین چه بلایی قراره سر من و خیلی های دیگه بیاد.
_میخوای چیکار کنی؟
_حالا که قراره بسوزم اون آتیش و شلعه ور تر می کنم،درخت من که سوخت بزار کل جنگل بسوزه!
_انتقام؟
_نه احتیاجی به انتقام گرفتن نیست روزگار برا هممون سوپرایز داره!
یه جفت چشم بسه هممونه!
این یکی ازبهترین پارتامه ک عاشقشم♡
آهو:
زمزمه کردم:
_هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنِ..
یعنی کی الان با خودش می گه:
_ای ترس تنهایی من این جا چراغی روشنه!
درست کنار من دراز کشید.
دستشو گذاشت زیر سرش و اشاره کرد که سرم و بزارم روی دستش.
_نمیخوای حرفی بزنی؟نمیخوای بپرسی دیروز چیکار کردمو چیا دیدم؟نمیخوای بگی چه اتفاقی افتاد برات؟
چشممو بستم.
_نه..
_هر وقت خواستی بگو.
_اگه به من باشه دلمه دیگه هیچ وقت ازش حرف نزنیم!
_نه این حقو بهت نمی دم!
_چرا؟
_چون اینجوری تو به تنهایی داری درد می کشی!
_باشه مشکلی نیست من حاضرم برای همیشه تنهایی این دردو به دوش بکشم.
_اما برا من مشکله!
برگشتم سمتش.
نیم رخت ، نیمه ی ماه منِ..
برگشت سمتم:
_آهویی من.
تبسمی زدم به لبای بی جونم.
لبخند پررنگی زد و گفت:
_آهاا لبخند بزن!
_چرا اینجوری شد سیا؟
_چی چجوری شد؟!
_امید روزای سرد و نسیم روزای گرمم..همشون به یغما رفت!
تو همانی که امیدم بودی؟
دستشو گذاشت روی موهامو نوازششون کرد.
_ببین منو.
زل زدم توی شب چشماش..از اون قهوه ای سوخته خبری نبود!
_دارم می بینمت..از همیشه دقیق تر!
_راستکی؟
_نه الکی..
خندید و غنچه ی لباش شکفت ..
قطره های بارون آروم روی صورتم نشستن، زل زدم به آسمون..
_خدایا تو داری جای من گریه می کنی نه؟!
_تو رو دیدن..زیر بارون با تو خندیدن..
آخ ..قلبم..هردومون عاشق این آهنگ بودیم!
عاشق سیروان!
لبخند زدم و دستم و روی موهاش گذاشتم و همرامیش کردم:
_مثل یه خوابه واسه من،کاش بازم خوابتو ببینم
_تو راحت از عشقم گذشتی و بازم ؛ من آرزوم اینه برگردی پیشم..
_همیشه تو ذهنم، میمونی اما من ،تو خاطرات تو ، کم کم گم میشم!
سرمو گذاشتم روی بازوی سفتش و چشمامو بستم.
_کاش میشد بخوابم و بیدار شم ببینم همه ی اینا خواب بوده!
_همه ی اینا رو یکی یکی درست می کنیم،باور کن این یه خواب بده ، زمانی که مشکلاتو حل کنیم بیدار میشی و به همه ی اینا میخندی یا لاقل دیگه ناراحت نمیشی واسشون.
نفسی کشیدم و گفتم:
_یعنی میشه؟!
_آره دوتایی درست می کنیم همه چیو !
_دلم تنگ میشه..
_واسه چی؟
_واسه روزایی که امید من بود،حضورش و حتی یادش!
_یعنی الان نیست؟
_نه نیست..دیگه تموم شد..دیگه من خوب نمی شم.. یه آتیشی روشن کرد که دیگه خاموش نمیشه .. خودشم سوخت اما دیگه قلب من ، واسه من خونه ی آرزو هام نمیشه!
_همه ی آتیشا بالاخره یه روز خاموش میشن.
_نه این آتیش زیر خاکسترِ بمون و ببین چه بلایی قراره سر من و خیلی های دیگه بیاد.
_میخوای چیکار کنی؟
_حالا که قراره بسوزم اون آتیش و شلعه ور تر می کنم،درخت من که سوخت بزار کل جنگل بسوزه!
_انتقام؟
_نه احتیاجی به انتقام گرفتن نیست روزگار برا هممون سوپرایز داره!
یه جفت چشم بسه هممونه!
- ۱۰۷.۴k
- ۱۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط