پایان خونین ریون نبرد نهایی
"پایانِ خونینِ ریون: نبرد نهایی"
" طلسمِ فراموشی"
من و کیونگ به قلعهٔ متروکِ دنیای موازی میرویم، جایی که ریون در حال بازسازی قدرتاش است.
کیونگ را با حلقهای از نور محافظت میکنیمتا فقط تماشاچی باشد.و اون از اینکار به شدت تعجب کرد.
"صحنهٔ مقاومتِ حلقهٔ نور"
کیونگ در حلقهٔ نور زندانی است، دستانش به سمت من دراز شده، اما هر بار که میخواهد از آن خارج شود، نور مانند زنجیر سفت میشود
"حلقهٔ نور و عصبانیات کیونگ"
کیونگ با تمام نیرو به حلقهٔ نور مشت میکوبد، اما نور مانند دیوارِ نشکن میدرخشد.
کیونگ: با خشم، چشمانش از اشک برق میزند
"سِرا، این بازی نیست! اگه یه خراش هم بهت بخوره... من این دنیا رو تا آخرین ذرهاش میسوزونم! حتی اگه خودمم توی آتیش بسوزم!"
من: با آرامشِ ساختگی، دستم را به حلقه میزنم
"میدونی چرا این حلقه فقط تورو گیر انداخته؟ چون طبیعت میدونه اگه آزاد باشی، حتی ریون رو تکهتکه میکنی... و من نمیخوام دستهات به خون آلوده بشه."
کیونگ: پیشانیاش را به نور میچسباند، صدایش میلرزد
"پس انتظار داری تماشا کنم؟ مثل یه آدم بیغیرت؟ نه! من ترجیح میدم پشت این حلقه بمیرم تا بیرونش زنده بمونم"
"معاملهٔ نهایی"
نور حلقه برای لحظهای نرم میشود و اجازهٔ یک تماس را میدهد.
تو: انگشتهایم را بین حلقه میگذارم و دستش را میگیرم
"قرار نیست بمیرم... فقط یه ماه حالم خرابه. روزی دوبار از هوش میرم، سرگیجه میگیرم... ولی همیشه بیدار میشم. قول میدم."
کیونگ: نفسهایش تند است، دستم را آنقدر فشار میدهد که درد میگیره
"اگه دروغ بگی... هرچی تو دنیا دوست داشتی رو میسوزونم. حتی اون پروانههای سفیدِ احمق رو!"
من: با چشمگردانی اغراقآمیز
"عیب نداره، خودم از خاکسترشون پروانههای سیاه درست میکنم. قیافهت رو ببینم...وای خدا نگاش کن!"
کیونگ: ناگهان میخندد، ولی اشکها هنوز جاریاند
"خدایا... حتی الان هم مسخرهبازی درمیاری؟!"
حلقه دوباره سفت میشود، اما من خودم را به آن میچسبانم و صورتم را نزدیک میکنم:
"یادت نره... من اون فرشتهام که تورو تو بارون پیداش کرد. همیشه برمیگردم."
"پس بیا حالا بوسهام رو بده! اگه فردا از هوش رفتی، حداقل اینو به خاطر میآرم..."
و درست پیش از آنکه به سمت ریون برگردم، لبهایمان به هم میرسد گرم و تلخ.
"شاید این آخریش باشه!خداحافظ عشق من"
" طلسمِ فراموشی"
من و کیونگ به قلعهٔ متروکِ دنیای موازی میرویم، جایی که ریون در حال بازسازی قدرتاش است.
کیونگ را با حلقهای از نور محافظت میکنیمتا فقط تماشاچی باشد.و اون از اینکار به شدت تعجب کرد.
"صحنهٔ مقاومتِ حلقهٔ نور"
کیونگ در حلقهٔ نور زندانی است، دستانش به سمت من دراز شده، اما هر بار که میخواهد از آن خارج شود، نور مانند زنجیر سفت میشود
"حلقهٔ نور و عصبانیات کیونگ"
کیونگ با تمام نیرو به حلقهٔ نور مشت میکوبد، اما نور مانند دیوارِ نشکن میدرخشد.
کیونگ: با خشم، چشمانش از اشک برق میزند
"سِرا، این بازی نیست! اگه یه خراش هم بهت بخوره... من این دنیا رو تا آخرین ذرهاش میسوزونم! حتی اگه خودمم توی آتیش بسوزم!"
من: با آرامشِ ساختگی، دستم را به حلقه میزنم
"میدونی چرا این حلقه فقط تورو گیر انداخته؟ چون طبیعت میدونه اگه آزاد باشی، حتی ریون رو تکهتکه میکنی... و من نمیخوام دستهات به خون آلوده بشه."
کیونگ: پیشانیاش را به نور میچسباند، صدایش میلرزد
"پس انتظار داری تماشا کنم؟ مثل یه آدم بیغیرت؟ نه! من ترجیح میدم پشت این حلقه بمیرم تا بیرونش زنده بمونم"
"معاملهٔ نهایی"
نور حلقه برای لحظهای نرم میشود و اجازهٔ یک تماس را میدهد.
تو: انگشتهایم را بین حلقه میگذارم و دستش را میگیرم
"قرار نیست بمیرم... فقط یه ماه حالم خرابه. روزی دوبار از هوش میرم، سرگیجه میگیرم... ولی همیشه بیدار میشم. قول میدم."
کیونگ: نفسهایش تند است، دستم را آنقدر فشار میدهد که درد میگیره
"اگه دروغ بگی... هرچی تو دنیا دوست داشتی رو میسوزونم. حتی اون پروانههای سفیدِ احمق رو!"
من: با چشمگردانی اغراقآمیز
"عیب نداره، خودم از خاکسترشون پروانههای سیاه درست میکنم. قیافهت رو ببینم...وای خدا نگاش کن!"
کیونگ: ناگهان میخندد، ولی اشکها هنوز جاریاند
"خدایا... حتی الان هم مسخرهبازی درمیاری؟!"
حلقه دوباره سفت میشود، اما من خودم را به آن میچسبانم و صورتم را نزدیک میکنم:
"یادت نره... من اون فرشتهام که تورو تو بارون پیداش کرد. همیشه برمیگردم."
"پس بیا حالا بوسهام رو بده! اگه فردا از هوش رفتی، حداقل اینو به خاطر میآرم..."
و درست پیش از آنکه به سمت ریون برگردم، لبهایمان به هم میرسد گرم و تلخ.
"شاید این آخریش باشه!خداحافظ عشق من"
- ۳۵۵
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط