my fierce daddy
#my_fierce_daddy
#P_24
رفتم سمت اتاق ات و در زدم
تق تق تق
ات: بله
ته: منم ات
ات:بیا تو
رفتم تو که حس کردم داشته گریه میکرده
ات: صبر کن برم دستشویی الان برمیگردم
دستش و گرفتم و نزاشتم بره کشیدمش سمت خودم
ته: ببینم تو رو . سرت و بیار بالا و تو چشام نگاه کن
سرش و آورد بالا که با چشمای بادومی خیسش مواجه شدم.
ته: چیشده ات
چیزی نگفت
ته: ات دارم میگم چی شده( یکم صداشو بالا میاره)
بازم چیزی نگفت ایندفعه با صدای بلند داد زدم
ته: جواااب منووو بدههه
ات: هیچی نشده به تو هیچ ربطی نداره که چیشده برو از اتاقم بیرون
بغلش کردم و گفتم
ته: ببخشید که سرت داد زدم جواب منو قشنگ بده من دیوونم دست خودم نیست ات نفسم بگو چی شده لطفا
ات: چیزی نیست ته دیشب خواب مامانم و ن
دیدم
نشستم رو صندلی و ات رو روی پاهام نشوندم و سفت بغلش کردم
ات: کاری داشتی اومدی اتاقم؟
ته: عاااام میخواستم یه چیزی بهت بگم
ات:خب؟ بگو
ته: ات من عاااام چطوری بگم هووووف
ات: راحت باش ته بگو
ته: ات من میخوام باهم ازدواج کنیم
ات: چ ....چی؟
ته: مامانم و همه رو راضی کردم
ات: نمیدونم یکم شوکه شدن
ته: باشه ات فرصت بهت میدم ولی خواهشا درست فکر کن
ات: باشه
رفتم از اتاق ات بیرون و تلفن و برداشتم
زنگ زدم به بادیگاردم و گفتم یک عالمه خوراکی بگیره برای ات
خودمم رفتم یکم به کارام برسم
رفتم سر لپ تاپ و با نوتیفی از طرف کوک تو اینستا دیدم بازش کردم که نوشته بود
( سلام ته چطوری؟
میگم داداش امشب یه پارتی داریم حتما با ات
بیایید خوشحال میشم.
اینم لوکیشن باغ:****)
منم در جواب گفتم:
( سلام خوبم تو چطوری.
ببین کوک خودت به ات بگو و جوری رفتار کن که به من نگفتی تا اگه خودش خواست بیاییم .
چون حس میکنم امروز خالش خوب نبود)
و رفتم سر سایت تا کارمو انجام بدم
......ادامه دارد.........
#P_24
رفتم سمت اتاق ات و در زدم
تق تق تق
ات: بله
ته: منم ات
ات:بیا تو
رفتم تو که حس کردم داشته گریه میکرده
ات: صبر کن برم دستشویی الان برمیگردم
دستش و گرفتم و نزاشتم بره کشیدمش سمت خودم
ته: ببینم تو رو . سرت و بیار بالا و تو چشام نگاه کن
سرش و آورد بالا که با چشمای بادومی خیسش مواجه شدم.
ته: چیشده ات
چیزی نگفت
ته: ات دارم میگم چی شده( یکم صداشو بالا میاره)
بازم چیزی نگفت ایندفعه با صدای بلند داد زدم
ته: جواااب منووو بدههه
ات: هیچی نشده به تو هیچ ربطی نداره که چیشده برو از اتاقم بیرون
بغلش کردم و گفتم
ته: ببخشید که سرت داد زدم جواب منو قشنگ بده من دیوونم دست خودم نیست ات نفسم بگو چی شده لطفا
ات: چیزی نیست ته دیشب خواب مامانم و ن
دیدم
نشستم رو صندلی و ات رو روی پاهام نشوندم و سفت بغلش کردم
ات: کاری داشتی اومدی اتاقم؟
ته: عاااام میخواستم یه چیزی بهت بگم
ات:خب؟ بگو
ته: ات من عاااام چطوری بگم هووووف
ات: راحت باش ته بگو
ته: ات من میخوام باهم ازدواج کنیم
ات: چ ....چی؟
ته: مامانم و همه رو راضی کردم
ات: نمیدونم یکم شوکه شدن
ته: باشه ات فرصت بهت میدم ولی خواهشا درست فکر کن
ات: باشه
رفتم از اتاق ات بیرون و تلفن و برداشتم
زنگ زدم به بادیگاردم و گفتم یک عالمه خوراکی بگیره برای ات
خودمم رفتم یکم به کارام برسم
رفتم سر لپ تاپ و با نوتیفی از طرف کوک تو اینستا دیدم بازش کردم که نوشته بود
( سلام ته چطوری؟
میگم داداش امشب یه پارتی داریم حتما با ات
بیایید خوشحال میشم.
اینم لوکیشن باغ:****)
منم در جواب گفتم:
( سلام خوبم تو چطوری.
ببین کوک خودت به ات بگو و جوری رفتار کن که به من نگفتی تا اگه خودش خواست بیاییم .
چون حس میکنم امروز خالش خوب نبود)
و رفتم سر سایت تا کارمو انجام بدم
......ادامه دارد.........
۹.۷k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.