MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۲
"ویو جنا"
جنا: وا عمو...ناراحتم نکن دیگه یجور رفتار میکنی انگار بی عرضم..کلا یسال زودتر ثبت نام شدم...
عمو :فقط برام عجیبه که چرا باید قبل ۲۱ سالگی ثبت نام بشی...
جنا: اتفاقیه که افتاده..
عمو:هر ماه برات نامه مینویسم..میدونی که اونجا نباید با افراد خارج از مدرسه تماس بگیری؟
جنا: میدوننم...پس از طریق نامه با هم حرف میزنیم...
عمو: خوبه...
صدایه زن عمو امد.
زن عمو:وا ول کن دختره رو ...مگه بجس؟؟..مطمئن باش میتونه از خودش مراقبت کنه..
عمو:...چیبگم والا...
زن عمو:نگرانش نباش..
به ساعت نگاه کردم..
لیوان اب میوه رو سر کشیدم..
جنا: دیگه باید برم.....
دوییدم سمت در که چمدونام اونحا بود..
کفشام و پوشیدم..
عمو کمکم کرد چمدونام تا ماشین ببرم..
و اون هارو تو صندوق عقب بزارم..
قبل از سوار شدن زن عمو رو بقل کردم..
جنا: دلم براتون تنگ میشه..
زن عمو:ما هم همین طور....با حایه خالیت چحوری کنار بیایم؟..
جتا: بجاش دیگه خونه ساکته..
زن عمو: همین سر و صدا و کارایه تو بود که این خونه رو حوصله سر ور نمیکرد.
با خنده دوباره بقلش کردم..
و نوبت رسید به عمو..
عمویه من از اول همیشه نگرانم بود..
عمو رو بقل کردم...
جنا: خداحافظ...
عمو: خداحافظ مراقب خودت باش...
سوار ماشین شدم و براشون دست تکون دادم و ماشین راه افتاد..
نفسم و بیرون فرستادم...
اونحا دوست پیدا میکنم.
طبق حرفایه عمو پیش میرم..
و اتفاقی نمیوفته...
رفتن به این مدرسه از ۲۱ سالگیه و اگر نیوفتی زیه سه سال میتونی شکارچی بشی..
نگرانیه عمو این بود که هر سال کوتوله هایی هستن که به خوابگاها حمله کنن..
و به نظر عمو من سنم کمه
با اینکه فقط یک سال کوجیک ترم..
از هر خاتواده فقط یه فرزند به این مدرسه میاد..
من و تهیونگ تک فرزند بودیم..
نه خواهری
نه برادری....
اخرین بار کریسمس دیدمش..
و خب از همون سال اول رفتاراش عوض شده بود.
تمام تلاششم میکرد بهونه میدا کنه به خونه نیاد..
در ضمن با اینکه منو عمو به فرزند خوندگی گرفته..ولی من و حزء بچه هاش حساب نمیکنن که بعدش نتونم بیام مدرسه.
بلکه من هنوز بچه پدر مادرممم که زیر خاکن
GHAPTER:1
PART:۲
"ویو جنا"
جنا: وا عمو...ناراحتم نکن دیگه یجور رفتار میکنی انگار بی عرضم..کلا یسال زودتر ثبت نام شدم...
عمو :فقط برام عجیبه که چرا باید قبل ۲۱ سالگی ثبت نام بشی...
جنا: اتفاقیه که افتاده..
عمو:هر ماه برات نامه مینویسم..میدونی که اونجا نباید با افراد خارج از مدرسه تماس بگیری؟
جنا: میدوننم...پس از طریق نامه با هم حرف میزنیم...
عمو: خوبه...
صدایه زن عمو امد.
زن عمو:وا ول کن دختره رو ...مگه بجس؟؟..مطمئن باش میتونه از خودش مراقبت کنه..
عمو:...چیبگم والا...
زن عمو:نگرانش نباش..
به ساعت نگاه کردم..
لیوان اب میوه رو سر کشیدم..
جنا: دیگه باید برم.....
دوییدم سمت در که چمدونام اونحا بود..
کفشام و پوشیدم..
عمو کمکم کرد چمدونام تا ماشین ببرم..
و اون هارو تو صندوق عقب بزارم..
قبل از سوار شدن زن عمو رو بقل کردم..
جنا: دلم براتون تنگ میشه..
زن عمو:ما هم همین طور....با حایه خالیت چحوری کنار بیایم؟..
جتا: بجاش دیگه خونه ساکته..
زن عمو: همین سر و صدا و کارایه تو بود که این خونه رو حوصله سر ور نمیکرد.
با خنده دوباره بقلش کردم..
و نوبت رسید به عمو..
عمویه من از اول همیشه نگرانم بود..
عمو رو بقل کردم...
جنا: خداحافظ...
عمو: خداحافظ مراقب خودت باش...
سوار ماشین شدم و براشون دست تکون دادم و ماشین راه افتاد..
نفسم و بیرون فرستادم...
اونحا دوست پیدا میکنم.
طبق حرفایه عمو پیش میرم..
و اتفاقی نمیوفته...
رفتن به این مدرسه از ۲۱ سالگیه و اگر نیوفتی زیه سه سال میتونی شکارچی بشی..
نگرانیه عمو این بود که هر سال کوتوله هایی هستن که به خوابگاها حمله کنن..
و به نظر عمو من سنم کمه
با اینکه فقط یک سال کوجیک ترم..
از هر خاتواده فقط یه فرزند به این مدرسه میاد..
من و تهیونگ تک فرزند بودیم..
نه خواهری
نه برادری....
اخرین بار کریسمس دیدمش..
و خب از همون سال اول رفتاراش عوض شده بود.
تمام تلاششم میکرد بهونه میدا کنه به خونه نیاد..
در ضمن با اینکه منو عمو به فرزند خوندگی گرفته..ولی من و حزء بچه هاش حساب نمیکنن که بعدش نتونم بیام مدرسه.
بلکه من هنوز بچه پدر مادرممم که زیر خاکن
- ۱۰.۶k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط