پارت6
پارت6
یک ماه بعد......
دوما: الان یک ماه گذشته و من هرشب میرم و از دور شینوبو رو نگاه میکنم چون حالم یه جوریه انگار وقتی ازم دوره دلم براش تنگ میشه نه نه اصلا این چه فکریه میکنم اَه چرا نمیتونم از فکرم بیرونش کنم هرجا میرم و هر کاری میکنم اون جلو چشم مزاحم یهو کایگاکو اومد تو و گفت داری چیکار میکنی منی که قیافه حرص خورده داشتم گفتم هیچی داشتم فکر میکردم گفت ببینم تو یک ماه پیش غمپز در نمیکردی که من میرم شینوبو رو تیکه تیکه میکنم پس چرا هیچ غلطی نمیکنی گفتم نگران نباش صبوری کلید همه درد هاست
کایگاکو: ●_● با خودم گفتم بیا باز چرت و پرت گفت گفتم اگه تو این کاره بودی که تا الان بدبخت هفت تا کفن پوسونده بود و از اتاق رفتم بیرون آکازا گفت گفتم که عاشقه و هرشب میره از دور نگاش میکنه گفتم امیدوارم این نباشه که تو میگی چون موزان که به کنار کوکوشیبو هم اون رو به آتیش میکشه هم ما رو آکازا گفت اوهوم ولی حقیقت همیشه تلخه منم گفتم راست میگی
شینوبو: تو این یک ماه گذشته همش دور و بر خونم بوی عجیبی مثل اون روز اون شیطان رو دیدم حس میکنم انگار که همش این اطرافه و منتظر حمله اس منم تا جایی که میتونستم خودم رو آماده کردم یکی در زد گفتم بیا تو کانائو بود گفتم چیشده کانائو گفت رئیس کاگایا میخوان شما رو ببینن با خودم گفتم خیر باشه یونیفرمم رو پوشیدم و کاتانام رو برداشتم و راه افتادم وقتی رسیدم گیو هم اونجا بود کاگایا گفت ازت میخوام به ماموریتی بری گفتم کجا گفت تو باید بری و به کوه فوجی و به تانجیرو ملحق بشی اونجا به کمک تو نیاز داره لبخند زدم و گفتم چشم همین امشب راه می افتم و یه نگاهی به گیو کردم که بهم نگاه میکرد انگار عصبی بود به هر حال ازش نپرسیدم بلند شدم و برگشتم خونه و موضوع رو کانائو توضیح دادم گفت خواهر منم باهات میام گفتم تو باید بمونی بعد بلند شدم و وسایلی که فکر میکردم به دردم میخورن رو آماده کردم و یه دراز کشیدم که خوابم برد وقتی بیدار شدم شب شده بود پس منم بلند شدم و لباسم رو پوشیدم کاتانا و وسیله ها رو برداشتم از کانائو و بقیه خداحافظی کردم و با سرعت به سمت کوه دویدم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
یک ماه بعد......
دوما: الان یک ماه گذشته و من هرشب میرم و از دور شینوبو رو نگاه میکنم چون حالم یه جوریه انگار وقتی ازم دوره دلم براش تنگ میشه نه نه اصلا این چه فکریه میکنم اَه چرا نمیتونم از فکرم بیرونش کنم هرجا میرم و هر کاری میکنم اون جلو چشم مزاحم یهو کایگاکو اومد تو و گفت داری چیکار میکنی منی که قیافه حرص خورده داشتم گفتم هیچی داشتم فکر میکردم گفت ببینم تو یک ماه پیش غمپز در نمیکردی که من میرم شینوبو رو تیکه تیکه میکنم پس چرا هیچ غلطی نمیکنی گفتم نگران نباش صبوری کلید همه درد هاست
کایگاکو: ●_● با خودم گفتم بیا باز چرت و پرت گفت گفتم اگه تو این کاره بودی که تا الان بدبخت هفت تا کفن پوسونده بود و از اتاق رفتم بیرون آکازا گفت گفتم که عاشقه و هرشب میره از دور نگاش میکنه گفتم امیدوارم این نباشه که تو میگی چون موزان که به کنار کوکوشیبو هم اون رو به آتیش میکشه هم ما رو آکازا گفت اوهوم ولی حقیقت همیشه تلخه منم گفتم راست میگی
شینوبو: تو این یک ماه گذشته همش دور و بر خونم بوی عجیبی مثل اون روز اون شیطان رو دیدم حس میکنم انگار که همش این اطرافه و منتظر حمله اس منم تا جایی که میتونستم خودم رو آماده کردم یکی در زد گفتم بیا تو کانائو بود گفتم چیشده کانائو گفت رئیس کاگایا میخوان شما رو ببینن با خودم گفتم خیر باشه یونیفرمم رو پوشیدم و کاتانام رو برداشتم و راه افتادم وقتی رسیدم گیو هم اونجا بود کاگایا گفت ازت میخوام به ماموریتی بری گفتم کجا گفت تو باید بری و به کوه فوجی و به تانجیرو ملحق بشی اونجا به کمک تو نیاز داره لبخند زدم و گفتم چشم همین امشب راه می افتم و یه نگاهی به گیو کردم که بهم نگاه میکرد انگار عصبی بود به هر حال ازش نپرسیدم بلند شدم و برگشتم خونه و موضوع رو کانائو توضیح دادم گفت خواهر منم باهات میام گفتم تو باید بمونی بعد بلند شدم و وسایلی که فکر میکردم به دردم میخورن رو آماده کردم و یه دراز کشیدم که خوابم برد وقتی بیدار شدم شب شده بود پس منم بلند شدم و لباسم رو پوشیدم کاتانا و وسیله ها رو برداشتم از کانائو و بقیه خداحافظی کردم و با سرعت به سمت کوه دویدم......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۶.۵k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.