فیک عشقه زیبا پارت 26
فیک عشقه زیبا پارت 26
صبح با الارمه گوشیم بیدار شدم دیدیم که جونکوک نبود رفتم دوش گرفتم و موهامو خوشک کردم یه لباسه دامن دار پوشیدم موهامو باز گزاشتم و رفتم پایین
اسلاید 2 لباسه ات
رفتم نشستم
ات:مادر جونکوک نبود
م/ک:اره امروز زود رفت سره کار
ات:باشه
بعد از صبحانه مادر نشسته بود منم رفتم کنارش نشستم
ات:مادر چرا عمه سانو نیومد
م/ک: نمیدونم چرا نیومد اما فکنم امروز قراره بیاد راستی
ات: اون دختر یا پسری نداره
م/ک:چرا داره دختر هم سنه جونکوک پسرش از جونکوک بزرگه
ات:پسخانواده داره چرا میاد اینجا
م/ک:برای دیدنه داداشش
ات:اهان
صدایه در اومد اجوما رفت بازش کرد و اومد پیشه مادر گفت خانم سانو اومده
ماهم رفتیم استغبالش احوال پرسی کردیم و مادر گفت که اوتاقشو نشونش بدم که استراحت کنه
اوتاقشو نشونش دادم خودمم رفتم تویه اوتاقم رویه تخت دراز کشیدم اوف جونکوک هم نمیزاره برم بیرون یکمی حالو هوام عوض بشه با همین فکرا خوابم برد ظهر بیدار شدم دستو صورتمو شستم رفتم پایین مادر و عمه نشست بودن
م/ک:بیدار شدی دخترم
ات:اره
م/ک:دخترم این پرونده رو بگیر من باید برم یجایی گمنشه باشه این خیلی مهمه
ات:باشه
رفتم و گذاشتمش تویه کمده لباسم
یونجی:زن داداش بریم یکم خرید کنیم اخه فردا نامزادیمه
ات:باشه اول از جونکوک پبورسم که اجازه میده یا نه
مکالمه ات با جونکوک
ات:عشقم خوبی
کوک:افتاب از کدوم طرف اومده
ات:ایش خیلی بجنسی من قط میکنم
کوک:نه نه صبرکن ناراحت نشو شوخی کردم هالا چرا زنگ زدی
ات:میشه با یونجی برم خرید
کوک:نه
ات:خواهش میکنم
کوک:گفتم که نه
ات:اوف
کوک:نبینم بری یا باشه
ات:من میرم برایه نامزادیه یونجی واسه خودم لباس میخرم
خواهش میکنم
کوک:باشه با یور برید
ات:باشه
کوک:راستش. عه قط کرد اوف
ویو ات
اماده شدم با یونجی رفیتم خرید تویه یه فروشگاه وایستادم همش وسایله بچه داشتن یه جفت کفشه بچه رو دیدم که خیلی خوش کل بود منم خریدمش
اسلاید 3 کفشه بچه که ات خرید
وقتی رفتیم خونه مادر گفت اون پرونده رو بیارم منم رفتم که دیدم نبود مادر هم پوشته سرم اومد
ات:وای خدا کجاست خودم اینجا گزاشتمش
م/ک:گمش کردی
ات:اینجا گزاشتمش
ادامه دارد
صبح با الارمه گوشیم بیدار شدم دیدیم که جونکوک نبود رفتم دوش گرفتم و موهامو خوشک کردم یه لباسه دامن دار پوشیدم موهامو باز گزاشتم و رفتم پایین
اسلاید 2 لباسه ات
رفتم نشستم
ات:مادر جونکوک نبود
م/ک:اره امروز زود رفت سره کار
ات:باشه
بعد از صبحانه مادر نشسته بود منم رفتم کنارش نشستم
ات:مادر چرا عمه سانو نیومد
م/ک: نمیدونم چرا نیومد اما فکنم امروز قراره بیاد راستی
ات: اون دختر یا پسری نداره
م/ک:چرا داره دختر هم سنه جونکوک پسرش از جونکوک بزرگه
ات:پسخانواده داره چرا میاد اینجا
م/ک:برای دیدنه داداشش
ات:اهان
صدایه در اومد اجوما رفت بازش کرد و اومد پیشه مادر گفت خانم سانو اومده
ماهم رفتیم استغبالش احوال پرسی کردیم و مادر گفت که اوتاقشو نشونش بدم که استراحت کنه
اوتاقشو نشونش دادم خودمم رفتم تویه اوتاقم رویه تخت دراز کشیدم اوف جونکوک هم نمیزاره برم بیرون یکمی حالو هوام عوض بشه با همین فکرا خوابم برد ظهر بیدار شدم دستو صورتمو شستم رفتم پایین مادر و عمه نشست بودن
م/ک:بیدار شدی دخترم
ات:اره
م/ک:دخترم این پرونده رو بگیر من باید برم یجایی گمنشه باشه این خیلی مهمه
ات:باشه
رفتم و گذاشتمش تویه کمده لباسم
یونجی:زن داداش بریم یکم خرید کنیم اخه فردا نامزادیمه
ات:باشه اول از جونکوک پبورسم که اجازه میده یا نه
مکالمه ات با جونکوک
ات:عشقم خوبی
کوک:افتاب از کدوم طرف اومده
ات:ایش خیلی بجنسی من قط میکنم
کوک:نه نه صبرکن ناراحت نشو شوخی کردم هالا چرا زنگ زدی
ات:میشه با یونجی برم خرید
کوک:نه
ات:خواهش میکنم
کوک:گفتم که نه
ات:اوف
کوک:نبینم بری یا باشه
ات:من میرم برایه نامزادیه یونجی واسه خودم لباس میخرم
خواهش میکنم
کوک:باشه با یور برید
ات:باشه
کوک:راستش. عه قط کرد اوف
ویو ات
اماده شدم با یونجی رفیتم خرید تویه یه فروشگاه وایستادم همش وسایله بچه داشتن یه جفت کفشه بچه رو دیدم که خیلی خوش کل بود منم خریدمش
اسلاید 3 کفشه بچه که ات خرید
وقتی رفتیم خونه مادر گفت اون پرونده رو بیارم منم رفتم که دیدم نبود مادر هم پوشته سرم اومد
ات:وای خدا کجاست خودم اینجا گزاشتمش
م/ک:گمش کردی
ات:اینجا گزاشتمش
ادامه دارد
۴.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.