part 123
#part_123
#طاها
میخواستم برم کافه پیش بچه ها که دلسام باهام اومد
اصلا دوست نداشتم رها منو با اون ببینه
اما چاره دیگه ای نداشتم
وقتی رسیدم پیش بچه ها
رها باهاشون نبود
طاها-سلام
شکیب-عه سلام مگه تو نگفتی نمیای؟
طاها-نه من که به رها گفت میام
دلسا-چیزه حتما نمیخواسته ببینتت برای همین اینو گفته
با این حرف دلسا اخمام رفت توهم
اگه نمیخواست ببینتم چرا ازم پرسید میام یا نه؟
فریال-بیخیال بیاید بشینید
کنار صندلی که کیف رها روش بود نشستم
حتما اینجا جاشه بود
دلسام اومد کنارم نشست
عجبا من هر کاری کنم نمیتونم از دست این خلاص شم
تو فکر بودم که بالاخره رها اومد
وقتی منو دید با اخم بهم زل زد
اومد سمتم و کیفشو برداشت
طاها-کجا؟
رها-میخوام برم
شکیب-برای چی؟
رها-یکی گفت که نمیخواد ببینتم منم میرم که راحت باشه
اینو گفت و به سمت در خروجی رفت
نازی-وااا رهااا
بلند شدم و دنبالش رفتم
هرچی صداش میزدم وای نمیساد
طاها-رها رهااااا باتوعم رهااا یه لحظه وایسا خو
بالاخره وایساد
رها-چیه؟
طاها-چته تو کی گفته نمیخواد ببینتت؟
رها-تو
طاها-من؟
رها-بله....خودت گفتی دیگه ازم خسته شدی گفتی دوسم نداری و عاشق یکی دیگه ای آلزایمر گرفتی؟ 😏
طاها-چی میگی تو؟توهم زدی؟ من جونمم میدم واست مگه خرم برم عاشق یکی دیگه شم؟اصلا عاشق کی شدم؟
رها-دلسا
طاها-رها این حسادتت واقعا داره کار دستت میده اخه من چرا باید عاشق اون شم؟
رها-خودت گفتی ببین
صفحه چتشو با من باز کرد
راست میگفت اینا واقعا حرفای من بود
اما من نزدم این حرفا رو
طاها-اینا چین؟من اصلا این حرفا رو نزدم
رها-پس عمه من زده
طاها-وایسا ببینم من بعد این که با تو چت کردم گوشیمو قفل نکردم گذاشتمش رو میز رفتم دستشویی اما اونجا.....
رها-اونجا چی
گوشیو ازش گرفتم
طاها-میدونم کار کیه
با عصبانیت به سمت کافه رفتم
#شکلات_تلخ
دلسا بمیره یا چی ؟؟🌚✨
#طاها
میخواستم برم کافه پیش بچه ها که دلسام باهام اومد
اصلا دوست نداشتم رها منو با اون ببینه
اما چاره دیگه ای نداشتم
وقتی رسیدم پیش بچه ها
رها باهاشون نبود
طاها-سلام
شکیب-عه سلام مگه تو نگفتی نمیای؟
طاها-نه من که به رها گفت میام
دلسا-چیزه حتما نمیخواسته ببینتت برای همین اینو گفته
با این حرف دلسا اخمام رفت توهم
اگه نمیخواست ببینتم چرا ازم پرسید میام یا نه؟
فریال-بیخیال بیاید بشینید
کنار صندلی که کیف رها روش بود نشستم
حتما اینجا جاشه بود
دلسام اومد کنارم نشست
عجبا من هر کاری کنم نمیتونم از دست این خلاص شم
تو فکر بودم که بالاخره رها اومد
وقتی منو دید با اخم بهم زل زد
اومد سمتم و کیفشو برداشت
طاها-کجا؟
رها-میخوام برم
شکیب-برای چی؟
رها-یکی گفت که نمیخواد ببینتم منم میرم که راحت باشه
اینو گفت و به سمت در خروجی رفت
نازی-وااا رهااا
بلند شدم و دنبالش رفتم
هرچی صداش میزدم وای نمیساد
طاها-رها رهااااا باتوعم رهااا یه لحظه وایسا خو
بالاخره وایساد
رها-چیه؟
طاها-چته تو کی گفته نمیخواد ببینتت؟
رها-تو
طاها-من؟
رها-بله....خودت گفتی دیگه ازم خسته شدی گفتی دوسم نداری و عاشق یکی دیگه ای آلزایمر گرفتی؟ 😏
طاها-چی میگی تو؟توهم زدی؟ من جونمم میدم واست مگه خرم برم عاشق یکی دیگه شم؟اصلا عاشق کی شدم؟
رها-دلسا
طاها-رها این حسادتت واقعا داره کار دستت میده اخه من چرا باید عاشق اون شم؟
رها-خودت گفتی ببین
صفحه چتشو با من باز کرد
راست میگفت اینا واقعا حرفای من بود
اما من نزدم این حرفا رو
طاها-اینا چین؟من اصلا این حرفا رو نزدم
رها-پس عمه من زده
طاها-وایسا ببینم من بعد این که با تو چت کردم گوشیمو قفل نکردم گذاشتمش رو میز رفتم دستشویی اما اونجا.....
رها-اونجا چی
گوشیو ازش گرفتم
طاها-میدونم کار کیه
با عصبانیت به سمت کافه رفتم
#شکلات_تلخ
دلسا بمیره یا چی ؟؟🌚✨
۳۲.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.