part 124
#part_124
#رها
نفهمیدم چی شد فقط طاها گوشیو ازم گرفت و رفت سمت کافه
دنبالش رفتم
رفت جلوی دلسا وایساد و با اخم زل زد بهش
دلسا-چیزی شده عزیزم
اخ دلم میخواد جفت پا برم تو حلقش برو به عمت بگو عزیزم دختره ی....
گوشیو گرفت جلوش
طاها-اینا رو تو به رها گفتی؟
دلسا-واا طاها گوشیه تو من به رها گفتم؟
طاها-اما گوشی من پیش تو بود
دلسا-من به گوشیت دست نزدم
طاها-پس کی ممکنه به رها گفته باشه که من عاشق توعم
دلسا-خب شاید خودت
طاها-ببین واقعا درکت نمیکنم یه مدت تنها بودی نیاز به همدم داشتی منم به عنوان دوست کنارت بودم ولی این کارات این حرفات.... دیگه نمیتونم نادیدشون بگیرم چون داره زندگیمو خراب میکنم پس الان محترمانه اونم فقط به خاطر نازی ازت میخوام راهتو بکشی از زندگی من بری بیرون
یهو زد زیر گریه
دلسا-من فکر میکردم بعد این همه مدت از عشق من نسبت به خودت با خبر شده باشی... من واقعا عاشقتم و برای داشتنت دست به هر کاری میزنم نکن این کارو با من
طاها-هیچ میفهمی چی میگی یکی دیگه تو زندگی منه چطور توقع داری الان من با تو باشم؟
دلسا-الان واقعا فکر میکنی رها دوست داره؟اون اگه عاشقت بود کاری نمیکرد که فکر کنی دوست نداره انقدر ساده به خاطر یه اشتباه باهات قهر نمیکرد و بهت نمیگفت رابطتون تموم شده همش با کاراش تو رو ناراحت نمیکرد(خا تو رو سننه دلسا جان 🙂🤌🏻)
طاها-دفعه آخرت باشه تو رابطه ما دخالت میکنی هرچی بین منو رهاست به خودمون ربط داره
دلسا-طاها تو چرا انقدر ساده ای میدونم چقدر دوسش داری اما اون تو رو دوست نداره اون فقط تو رو برای سرگرمی میخواد وقتیم کارای عملش جور شد خیلی راحت ولت میکنه و میره
یهو طاها یکی زد تو گوش دلسا
طاها-دیگه نمیخوام ببینمت همین حالا از جلو چشما گمشو
واقعا طاها ترسناک شده بود
من ازش میترسیدم دیگه چه برسه به دلسا
اونم دمشو گذاشت رو کولش فرار کرد رفت
#شکلات_تلخ
#رها
نفهمیدم چی شد فقط طاها گوشیو ازم گرفت و رفت سمت کافه
دنبالش رفتم
رفت جلوی دلسا وایساد و با اخم زل زد بهش
دلسا-چیزی شده عزیزم
اخ دلم میخواد جفت پا برم تو حلقش برو به عمت بگو عزیزم دختره ی....
گوشیو گرفت جلوش
طاها-اینا رو تو به رها گفتی؟
دلسا-واا طاها گوشیه تو من به رها گفتم؟
طاها-اما گوشی من پیش تو بود
دلسا-من به گوشیت دست نزدم
طاها-پس کی ممکنه به رها گفته باشه که من عاشق توعم
دلسا-خب شاید خودت
طاها-ببین واقعا درکت نمیکنم یه مدت تنها بودی نیاز به همدم داشتی منم به عنوان دوست کنارت بودم ولی این کارات این حرفات.... دیگه نمیتونم نادیدشون بگیرم چون داره زندگیمو خراب میکنم پس الان محترمانه اونم فقط به خاطر نازی ازت میخوام راهتو بکشی از زندگی من بری بیرون
یهو زد زیر گریه
دلسا-من فکر میکردم بعد این همه مدت از عشق من نسبت به خودت با خبر شده باشی... من واقعا عاشقتم و برای داشتنت دست به هر کاری میزنم نکن این کارو با من
طاها-هیچ میفهمی چی میگی یکی دیگه تو زندگی منه چطور توقع داری الان من با تو باشم؟
دلسا-الان واقعا فکر میکنی رها دوست داره؟اون اگه عاشقت بود کاری نمیکرد که فکر کنی دوست نداره انقدر ساده به خاطر یه اشتباه باهات قهر نمیکرد و بهت نمیگفت رابطتون تموم شده همش با کاراش تو رو ناراحت نمیکرد(خا تو رو سننه دلسا جان 🙂🤌🏻)
طاها-دفعه آخرت باشه تو رابطه ما دخالت میکنی هرچی بین منو رهاست به خودمون ربط داره
دلسا-طاها تو چرا انقدر ساده ای میدونم چقدر دوسش داری اما اون تو رو دوست نداره اون فقط تو رو برای سرگرمی میخواد وقتیم کارای عملش جور شد خیلی راحت ولت میکنه و میره
یهو طاها یکی زد تو گوش دلسا
طاها-دیگه نمیخوام ببینمت همین حالا از جلو چشما گمشو
واقعا طاها ترسناک شده بود
من ازش میترسیدم دیگه چه برسه به دلسا
اونم دمشو گذاشت رو کولش فرار کرد رفت
#شکلات_تلخ
۵۶.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.