پارت هفتادوسه
#پارت_هفتادوسه
ترمه رو هم سوار کردم و رفتم طرف خونه ی بابای ادرین
+نمیدونم زندگیه درسا و ادرین چجوریه ؟؟
ترمه - امیدوارم خوب باشه ولی اگه ی زمانی بخوان دعوا کنن واقعا میگم درسا خیلی بد باهاش دعوا میکنه
+ این که اره اگه دوستش هم داشته باشه بازم باهاش دعوا میکنه و لجبازه
ترمه - ای خداااا میگم چرا دیر اومدی
کل داستان و براش تعریف کردم که دیگه رسیدیم و ماشین و بردم داخل
ترمه - خب مثل اینکه کسی نیومده
+ این که خوبه میدونی چند وقته درسا رو ندیدم
ترمه - وااااای اره دلم براش تنگ شده بیشعور
رفتیم داخل که درسا و ادرین و دیدم داشتن حرف میزدن
ی سلام بلند کردم که هر دوتاشون نیم متر پریدن بالا
درسا دستش و گذاشت رو قلبش و گفت : زهرمار ترسیدم
ادرین
بخدا اینا سالم نیستن
رفتم ی گوشه از سالن وایسادم و زنگ زدم به رادوین
درسا هم دخترا رو برد بالا
رادوین - بله
+ کجایی پس
رادوین - بابا این دختره هست زبون درازه
+ کدوم ؟؟؟
رادوین - همون دیگه رویا
+ خب
رادوین - زد به ماشینم الانم معلوم نیس کدوم قبرستونی رفته
+ الان قبرستون نیس اومده خونه ما
رادوین - ای بخشکی شانس بزار من ماشینو ببرم بدم بابا بیام
+ باش زود بیا
تلفن رو قطع کردم و رفتم نشتم جلوی تلویزیون که صدای زنگ اومد
رفتم داخل حیاط که با سیلی از عمه ، عمو ، دایی و خاله مواجه شدم خدا خودش بخیر کنه
این وسط دنبال مامان میگشتم که از بین اون همه ادم اومد طرفم
مثل همیشه زیبا و اراسته
+ سلام
مامان - سلام پسرم قربونت بشم این عروس منم اوردی ؟؟؟
+ خدا نکنه بله اونم اوردم
با همه سلام و احوال پرسی کردم که رفتن داخل
روی مبل نشستم که چشمم خورد به ارمان بدجور به درسا نگاه میکرد بدم اومد درسته احساس خاصی به درسا ندارم ولی زنمه
رفتم تو جمع بچه ها و مرسانا رو از کنار درسا بلند کردم و خودم نشستم
+ میمردی اون ساپورت کوفتی رو پات میکردی
درسا - نه بابا من تا حلوای تو رو نخورم که نمیمیرم
+ من حلوا نمیدم شربت میدم
درسا - فرقی به حال من نداره
+ گمشو برو اون ساپورت رو بپوش
درسا - نمیرم بابا
با خشم و دندونای کلید شده غریدم : میری یا بزنم همینجا نصفت کنم از دستت راحت شم
سریع بلند شد و گفت : باشه باشه چرا افسار پاره میکنی
همین که خواستم بلند شدم دوید رفت
برگشتم سرجام و با رادوین و اروین مشغول حرف شدم چقدر هم که رادوین به رویا فهش داد مثل اینکه تو گوشش هم زده
اگه من جای رادوین بودم درسا میزدم ، میزدم درسا رو نصف میکردم
گوشیم زنگ خورد نگاه کردم
ترمه رو هم سوار کردم و رفتم طرف خونه ی بابای ادرین
+نمیدونم زندگیه درسا و ادرین چجوریه ؟؟
ترمه - امیدوارم خوب باشه ولی اگه ی زمانی بخوان دعوا کنن واقعا میگم درسا خیلی بد باهاش دعوا میکنه
+ این که اره اگه دوستش هم داشته باشه بازم باهاش دعوا میکنه و لجبازه
ترمه - ای خداااا میگم چرا دیر اومدی
کل داستان و براش تعریف کردم که دیگه رسیدیم و ماشین و بردم داخل
ترمه - خب مثل اینکه کسی نیومده
+ این که خوبه میدونی چند وقته درسا رو ندیدم
ترمه - وااااای اره دلم براش تنگ شده بیشعور
رفتیم داخل که درسا و ادرین و دیدم داشتن حرف میزدن
ی سلام بلند کردم که هر دوتاشون نیم متر پریدن بالا
درسا دستش و گذاشت رو قلبش و گفت : زهرمار ترسیدم
ادرین
بخدا اینا سالم نیستن
رفتم ی گوشه از سالن وایسادم و زنگ زدم به رادوین
درسا هم دخترا رو برد بالا
رادوین - بله
+ کجایی پس
رادوین - بابا این دختره هست زبون درازه
+ کدوم ؟؟؟
رادوین - همون دیگه رویا
+ خب
رادوین - زد به ماشینم الانم معلوم نیس کدوم قبرستونی رفته
+ الان قبرستون نیس اومده خونه ما
رادوین - ای بخشکی شانس بزار من ماشینو ببرم بدم بابا بیام
+ باش زود بیا
تلفن رو قطع کردم و رفتم نشتم جلوی تلویزیون که صدای زنگ اومد
رفتم داخل حیاط که با سیلی از عمه ، عمو ، دایی و خاله مواجه شدم خدا خودش بخیر کنه
این وسط دنبال مامان میگشتم که از بین اون همه ادم اومد طرفم
مثل همیشه زیبا و اراسته
+ سلام
مامان - سلام پسرم قربونت بشم این عروس منم اوردی ؟؟؟
+ خدا نکنه بله اونم اوردم
با همه سلام و احوال پرسی کردم که رفتن داخل
روی مبل نشستم که چشمم خورد به ارمان بدجور به درسا نگاه میکرد بدم اومد درسته احساس خاصی به درسا ندارم ولی زنمه
رفتم تو جمع بچه ها و مرسانا رو از کنار درسا بلند کردم و خودم نشستم
+ میمردی اون ساپورت کوفتی رو پات میکردی
درسا - نه بابا من تا حلوای تو رو نخورم که نمیمیرم
+ من حلوا نمیدم شربت میدم
درسا - فرقی به حال من نداره
+ گمشو برو اون ساپورت رو بپوش
درسا - نمیرم بابا
با خشم و دندونای کلید شده غریدم : میری یا بزنم همینجا نصفت کنم از دستت راحت شم
سریع بلند شد و گفت : باشه باشه چرا افسار پاره میکنی
همین که خواستم بلند شدم دوید رفت
برگشتم سرجام و با رادوین و اروین مشغول حرف شدم چقدر هم که رادوین به رویا فهش داد مثل اینکه تو گوشش هم زده
اگه من جای رادوین بودم درسا میزدم ، میزدم درسا رو نصف میکردم
گوشیم زنگ خورد نگاه کردم
۲۷.۳k
۳۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.