"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P²⁰
♡_♡
_____
شب¹¹:⁴⁵
_____
آخرین بشقاب رو با دستمال تمیز کردم و سرجاش گذاشتم..برگشتم که هنوزم منتظرم روی صندلی نشسته بود.
جینآئه:چرا نرفتی بخوابی!
تهیونگ:مگه میشه تو اینجا باشی من برم بخوابم؟
جینآئه:خستهی
تهیونگ:نیستم..
جینآئه:پاشو برو بخواب..
تاز روی صندلی بلند شد و سمتم اومد..
دستم رو گرفت و گفت
تهیونگ:دنبالم بیا..میخوام چیزیو نشونت بدم..
جینآئه:باشه
از آشپزخونه بیرون شدیم و راهرو رو به سمت پلهها رفتیم
تهیونگ:جینآئه
جینآئه:هوم
تهیونگ:یادت میاد اینجا با دمپایی دنبالم راه افتاده بودی
جینآئه:آره مث دیروز حتی صدا خنده تو،،
تهیونگ:میخواستی فقط واسه یه برش کیک منو بُکشی
جینآئه:خودت با اینکه میدونستی اون برش کیک واسه من بود برداشته بودی تا منو عصبی کنی منم که تسلط کامل روی اعصاب ندارم،دنبالت افتاده بودم..میدونی اون چندتار موی که از سرت کنده بودم تا الانم پیشمه.
تهیونگ:اما تو بچهگی خیلی بد اخلاق بودی
جینآئه:میدونم
تهیونگ درو باز کرد و کنار ایستاد
تهیونگ:برو تو
جینآئه:چرا خودت نمیری؟
تهیونگ:مگه میخوام بُکشمت..برو کنار خودم میرم
اول خودش وارد شد و دوم من..درو بستم و برگشتم به سمت تهیونگ
جینآئه:خب میخواستی چیزیو نشونم بدی!
تهیونگ:صبر کن..
به سمت کشو کنار تختش رفت و بازش کرد سرش رو خم کرد تا بیتونه بهتر داخل کشو رو ببينه.
بعدی برداشتن چیزی از کشو بستش و برگشت
تهیونگ:برگرد
جینآئه:میخوای گردنم رو بزنی(خنده)
تهیونگ:آره برگرد
برگشتم صدا قدماش اومد که نزدیکم شد،دستاش رو کنارم حس کردم سرم رو کمی پایین آوردم تا ببینیم میخواد چیکار کنه..گردنبند که دستش بود رو دوری گردنم بست..
سرش رو روی شونهام گذاشت و دستاش رو دوری کمرم حلقه کرد درحالیکه نفساش به پوستم میخورد لب زد:
تهیونگ:نمیخوام از خودت جداش کنی..اون تیکه از قلب منه که همیشه همراه توئه.
دستم رو روی گردنبند کشیدم
جینآئه:مناسبتش چیه؟
تهیونگ:مگه مهمه،بقیه رو نمیدونم اما من خوشحالی تورو باارزشتر میدونم تا داشتن یه مناسبت واسه هدیه دادن.
جینآئه:ممنون
تهیونگ:اینو میخواستم تو اولین دیدارمون بعد هشت سال بهت بدم..اما اون شب..
شنیدنش واسه من سخت بود و گفتنش واسه تهیونگ پس زودتر از تهیونگ گفتم
جینآئه:هیس!!نگو..نمیخوام درمورد اون شب و چند بعدش حرف بزنیم،نمیخوام این لحظه رو با خاطرات بد خرابش کنیم
تهیونگ بدون گفتن حرفی سکوت رو اختیار کرد..دستام رو روی دستش گذاشتم..و منم سکوت کردم..چشمام رو بستم و خواستم بزارم،قلبامون باهم حرف بزنن_______
روی تختش دراز کشیده بودم.. سرم رو روی شونهاش گذاشته بودم و اونم دستش رو آروم آروم میان موهام میکشید..اما حرف میانمون رد و بدل نمیشد..سکوت کرده بودیم..اما حرف من باعث خراب شدن این لحظه شد
جینآئه:میگم آیماه هم دختر بدی نیست
تهیونگ:چرا اینو میگی؟
جینآئه:فک میکنم انگار کسی اونو مجبور به اینکار کرده..مثلا مامانش،
تهیونگ:من خوب میدونم اون چجور آدمیه..هم خودش هم مامانش حتی داداشش باباش همهی خانوادهاش همهشون
جینآئه:چرا اینجوری میگی؟
تهیونگ:چون باهاشون زندگی کردم..میدونم چجوری آدمین..ذات واقعیشون رو موقع که بهش نیاز داشته باشن نشون میدن..با قیافه مهربون و حرفهای که میزنن میخوان آدمارو گول بزنن..هرکاری واسه داشتن قدرت بیشتر میکنن..و من میدونم چرا آیماه میخواد با من ازدواج کنه..
جینآئه:منی که چیزی زیادی از قدرت و خانواده های سلطنتی نمیدونم..و دنبال قدرت نیستم..اما اگه کسی منو با تو ببينه فک میکنه واسه قدرت با توعم
تهیونگ:اشکال نداره مردم درموردمون چی میگن..من میدونم این حس که هرروز تو قلبمون ریشه میکنه دروغين نیست.
غلط املایی بود معذرت 💫💖
کامنتتتتتتتتتتت میخوممممممممممم🤌🤌🤌🤌🤌🤌
اسلاید بعدی:گردنبند
P²⁰
♡_♡
_____
شب¹¹:⁴⁵
_____
آخرین بشقاب رو با دستمال تمیز کردم و سرجاش گذاشتم..برگشتم که هنوزم منتظرم روی صندلی نشسته بود.
جینآئه:چرا نرفتی بخوابی!
تهیونگ:مگه میشه تو اینجا باشی من برم بخوابم؟
جینآئه:خستهی
تهیونگ:نیستم..
جینآئه:پاشو برو بخواب..
تاز روی صندلی بلند شد و سمتم اومد..
دستم رو گرفت و گفت
تهیونگ:دنبالم بیا..میخوام چیزیو نشونت بدم..
جینآئه:باشه
از آشپزخونه بیرون شدیم و راهرو رو به سمت پلهها رفتیم
تهیونگ:جینآئه
جینآئه:هوم
تهیونگ:یادت میاد اینجا با دمپایی دنبالم راه افتاده بودی
جینآئه:آره مث دیروز حتی صدا خنده تو،،
تهیونگ:میخواستی فقط واسه یه برش کیک منو بُکشی
جینآئه:خودت با اینکه میدونستی اون برش کیک واسه من بود برداشته بودی تا منو عصبی کنی منم که تسلط کامل روی اعصاب ندارم،دنبالت افتاده بودم..میدونی اون چندتار موی که از سرت کنده بودم تا الانم پیشمه.
تهیونگ:اما تو بچهگی خیلی بد اخلاق بودی
جینآئه:میدونم
تهیونگ درو باز کرد و کنار ایستاد
تهیونگ:برو تو
جینآئه:چرا خودت نمیری؟
تهیونگ:مگه میخوام بُکشمت..برو کنار خودم میرم
اول خودش وارد شد و دوم من..درو بستم و برگشتم به سمت تهیونگ
جینآئه:خب میخواستی چیزیو نشونم بدی!
تهیونگ:صبر کن..
به سمت کشو کنار تختش رفت و بازش کرد سرش رو خم کرد تا بیتونه بهتر داخل کشو رو ببينه.
بعدی برداشتن چیزی از کشو بستش و برگشت
تهیونگ:برگرد
جینآئه:میخوای گردنم رو بزنی(خنده)
تهیونگ:آره برگرد
برگشتم صدا قدماش اومد که نزدیکم شد،دستاش رو کنارم حس کردم سرم رو کمی پایین آوردم تا ببینیم میخواد چیکار کنه..گردنبند که دستش بود رو دوری گردنم بست..
سرش رو روی شونهام گذاشت و دستاش رو دوری کمرم حلقه کرد درحالیکه نفساش به پوستم میخورد لب زد:
تهیونگ:نمیخوام از خودت جداش کنی..اون تیکه از قلب منه که همیشه همراه توئه.
دستم رو روی گردنبند کشیدم
جینآئه:مناسبتش چیه؟
تهیونگ:مگه مهمه،بقیه رو نمیدونم اما من خوشحالی تورو باارزشتر میدونم تا داشتن یه مناسبت واسه هدیه دادن.
جینآئه:ممنون
تهیونگ:اینو میخواستم تو اولین دیدارمون بعد هشت سال بهت بدم..اما اون شب..
شنیدنش واسه من سخت بود و گفتنش واسه تهیونگ پس زودتر از تهیونگ گفتم
جینآئه:هیس!!نگو..نمیخوام درمورد اون شب و چند بعدش حرف بزنیم،نمیخوام این لحظه رو با خاطرات بد خرابش کنیم
تهیونگ بدون گفتن حرفی سکوت رو اختیار کرد..دستام رو روی دستش گذاشتم..و منم سکوت کردم..چشمام رو بستم و خواستم بزارم،قلبامون باهم حرف بزنن_______
روی تختش دراز کشیده بودم.. سرم رو روی شونهاش گذاشته بودم و اونم دستش رو آروم آروم میان موهام میکشید..اما حرف میانمون رد و بدل نمیشد..سکوت کرده بودیم..اما حرف من باعث خراب شدن این لحظه شد
جینآئه:میگم آیماه هم دختر بدی نیست
تهیونگ:چرا اینو میگی؟
جینآئه:فک میکنم انگار کسی اونو مجبور به اینکار کرده..مثلا مامانش،
تهیونگ:من خوب میدونم اون چجور آدمیه..هم خودش هم مامانش حتی داداشش باباش همهی خانوادهاش همهشون
جینآئه:چرا اینجوری میگی؟
تهیونگ:چون باهاشون زندگی کردم..میدونم چجوری آدمین..ذات واقعیشون رو موقع که بهش نیاز داشته باشن نشون میدن..با قیافه مهربون و حرفهای که میزنن میخوان آدمارو گول بزنن..هرکاری واسه داشتن قدرت بیشتر میکنن..و من میدونم چرا آیماه میخواد با من ازدواج کنه..
جینآئه:منی که چیزی زیادی از قدرت و خانواده های سلطنتی نمیدونم..و دنبال قدرت نیستم..اما اگه کسی منو با تو ببينه فک میکنه واسه قدرت با توعم
تهیونگ:اشکال نداره مردم درموردمون چی میگن..من میدونم این حس که هرروز تو قلبمون ریشه میکنه دروغين نیست.
غلط املایی بود معذرت 💫💖
کامنتتتتتتتتتتت میخوممممممممممم🤌🤌🤌🤌🤌🤌
اسلاید بعدی:گردنبند
۱۱.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.