✍️ پارت 34 رمان خانزاده فصل سوم💌
✍️ پارت 34 رمان #خانزاده فصل سوم💌
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت34
_بهتر بخوابیم دیگه خیلی دیر وقته بدون اینکه چیزی از حرفاش بفهمم غرق شدم توی حصار دستاش و محو شدم توی گرمای آغوشش
اون همه خشونتی که بین رابطه داشت الان محو شده بود و من عاشق این آدم بودم با تمام غرور و خودخواهی و زورگو بودنش میخواستمش و این نقطه ضعف من بود .
شاهو به خواب رفتو نمیدونم اما من یک ساعتی لذت بردم از جایی که بودم لمس و نوازش بازوی برهنه این آدم حس غرور میداد بهم
حس خوشبختی میداد
احساس می کردم نور آفتاب چشمامو میزنه چند باری روی تخت غلت خوردم و به جسم سنگین برخوردم لایه پلکامو که باز کردم با دیدن شاهو کنارم روی تخت لبخند گشادی زدم
کی می رسید که همیشه وقتی چشم باز می کنم همینطور شاهو رو کنار خودم ببینم ؟
خودمو بهش نزدیک تر کردم گونشو بوسیدم و کنار گوشش گفتم
نمیخوای بیدار شی شده آفتاب داره میتابه یه روزه جدید برای من و توعه؟
بهم پشت کرد و گفت
_ اینقدر کنار گوشم وزوز نکن بذار بخوابم
اما من که کرمم گرفته بود خودمو بالاتر کشیدم روی کمرش دراز کشیدم درست روی تنش و سرمو کنار گوشش گذاشتم و گفتم
اما من دلم برای شاهو تنگ شده پاشو واسم باز اخم کن عصبانی شو زور بگو روز جدیده پاشو کارتو شروع کن
دلت برای این کار را تنگ نشده ؟
دیدم که صورتش به لبخند کش اومد و گفت
_خودت میخاریا داری بیدار می کنی که شروع کنم امرونهی کردن بهت؟
با صدای بلند خندیدم و گفتم کیع بدش بیاد
اگه اونی که امرو نهی میکنه یکی مثل تو باشه دل آدم میخواد خب!
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت34
_بهتر بخوابیم دیگه خیلی دیر وقته بدون اینکه چیزی از حرفاش بفهمم غرق شدم توی حصار دستاش و محو شدم توی گرمای آغوشش
اون همه خشونتی که بین رابطه داشت الان محو شده بود و من عاشق این آدم بودم با تمام غرور و خودخواهی و زورگو بودنش میخواستمش و این نقطه ضعف من بود .
شاهو به خواب رفتو نمیدونم اما من یک ساعتی لذت بردم از جایی که بودم لمس و نوازش بازوی برهنه این آدم حس غرور میداد بهم
حس خوشبختی میداد
احساس می کردم نور آفتاب چشمامو میزنه چند باری روی تخت غلت خوردم و به جسم سنگین برخوردم لایه پلکامو که باز کردم با دیدن شاهو کنارم روی تخت لبخند گشادی زدم
کی می رسید که همیشه وقتی چشم باز می کنم همینطور شاهو رو کنار خودم ببینم ؟
خودمو بهش نزدیک تر کردم گونشو بوسیدم و کنار گوشش گفتم
نمیخوای بیدار شی شده آفتاب داره میتابه یه روزه جدید برای من و توعه؟
بهم پشت کرد و گفت
_ اینقدر کنار گوشم وزوز نکن بذار بخوابم
اما من که کرمم گرفته بود خودمو بالاتر کشیدم روی کمرش دراز کشیدم درست روی تنش و سرمو کنار گوشش گذاشتم و گفتم
اما من دلم برای شاهو تنگ شده پاشو واسم باز اخم کن عصبانی شو زور بگو روز جدیده پاشو کارتو شروع کن
دلت برای این کار را تنگ نشده ؟
دیدم که صورتش به لبخند کش اومد و گفت
_خودت میخاریا داری بیدار می کنی که شروع کنم امرونهی کردن بهت؟
با صدای بلند خندیدم و گفتم کیع بدش بیاد
اگه اونی که امرو نهی میکنه یکی مثل تو باشه دل آدم میخواد خب!
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
۳۶.۷k
۱۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.