🥀رمان خان زاده ،خانزاده🥀:
🥀رمان خان زاده ،خانزاده🥀:
✍️ پارت 33 رمان #خانزاده فصل سوم💌
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت33
موهاش که خشک شد گفتم
بفرمایید آقا موهاتون خوشگل شدن
از جاش بلند شد دست زیر پای من انداخت و به سمت تخت رفت
دراز کشید و منم سرم و روی بازوش گذاشتم
صورتامون درست روبهروی هم بود نگاهش به صورت من بود و حتی پلک نمی زد و من احساس میکردم زیر نگاهش دارم آب میشم
با خجالت گفتم
به چی داری نگاه می کنی؟
دستش رو جلو آورد موهامو از روی صورتم کنار زد و گفت
_میدونستی خیلی خوشگلی ؟
با خنده گفتم از این حرف نزن بهت نمیاد اصلا
کمی جا به جا شد و گفت
_ چرا بهم نمیاد؟
نگاهش کردم به چشماش به چشمایی که هنوز هم سرد بودن و گفتم
چون اولین باره از این حرف میزنی تا حالا نشنیدم از من تعریف کنی
با تمام غروری که ازش سراغ داشتم گفت
_ همین که انتخابت کردم یعنی تعریفی هستی
من هر کسی رو انتخاب نمی کنم همین که اینجایی روی این تختی یعنی با بقیه فرق داری!
قند توی دلم آب می شد از این همه تعریف
این آدم تعریف کردن بلد نبود این حرفا براش زیادی بود نبود ؟
لبمو به دندون گرفتم و اون با انگشتش لبمو از بین دندونام بیرون کشید و گفت
_هیچ وقت این کارو نکن
لبی که من بوسیدم نباید تو بهشون صدمه بزنی
آهسته سر تکون دادم و دوباره زمزمه کرد
_ کاش اینقدر زیبا و معصوم نبودی کاش مونس نبودی
کاش یکی دیگه بودی...
با تعجب از شنیدن این حرفا پرسیدم
منظورت چیه اما اون منو پشت به خودش کرد مجبورم کرد اینطوری دراز بکشم و از پشت بغلم کرد و گفت
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
✍️ پارت 33 رمان #خانزاده فصل سوم💌
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت33
موهاش که خشک شد گفتم
بفرمایید آقا موهاتون خوشگل شدن
از جاش بلند شد دست زیر پای من انداخت و به سمت تخت رفت
دراز کشید و منم سرم و روی بازوش گذاشتم
صورتامون درست روبهروی هم بود نگاهش به صورت من بود و حتی پلک نمی زد و من احساس میکردم زیر نگاهش دارم آب میشم
با خجالت گفتم
به چی داری نگاه می کنی؟
دستش رو جلو آورد موهامو از روی صورتم کنار زد و گفت
_میدونستی خیلی خوشگلی ؟
با خنده گفتم از این حرف نزن بهت نمیاد اصلا
کمی جا به جا شد و گفت
_ چرا بهم نمیاد؟
نگاهش کردم به چشماش به چشمایی که هنوز هم سرد بودن و گفتم
چون اولین باره از این حرف میزنی تا حالا نشنیدم از من تعریف کنی
با تمام غروری که ازش سراغ داشتم گفت
_ همین که انتخابت کردم یعنی تعریفی هستی
من هر کسی رو انتخاب نمی کنم همین که اینجایی روی این تختی یعنی با بقیه فرق داری!
قند توی دلم آب می شد از این همه تعریف
این آدم تعریف کردن بلد نبود این حرفا براش زیادی بود نبود ؟
لبمو به دندون گرفتم و اون با انگشتش لبمو از بین دندونام بیرون کشید و گفت
_هیچ وقت این کارو نکن
لبی که من بوسیدم نباید تو بهشون صدمه بزنی
آهسته سر تکون دادم و دوباره زمزمه کرد
_ کاش اینقدر زیبا و معصوم نبودی کاش مونس نبودی
کاش یکی دیگه بودی...
با تعجب از شنیدن این حرفا پرسیدم
منظورت چیه اما اون منو پشت به خودش کرد مجبورم کرد اینطوری دراز بکشم و از پشت بغلم کرد و گفت
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
۳۴.۶k
۱۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.