رمان
#رمان
#سخت_ترین_کارم
#part:33
*ویو ا.ت*
کوک:امممم ما چند ۲ روز دیگ کنسرت داریم،میاید؟
ا.ت:نمیتونم قول بدم اما سعی میکنیم که بیایم
کوک: اوکی،خوشحال میشم بیاید
ی لبخندی زدم و دیگه رفتیم بیرون از بیمارستان خداحافظی کردیم و رفتیم خونه هامون
هانی:خب چیکار کنیم حالا
ا.ت:هانی نودل میخوام(مظلومانه و با لبخند)
هانی:الان برات درست میکنم(خنده)
ا.ت:مرسی(لبخند)
بعد ۵مین هانی نودل رو برام اورد هانی همیشه نودل رو عاااالی درست میکنه خیلی عالی و خوشمزه وقتی داشتم میخوردم اینقدر لذت میبردم یعنی واقعا طعم متفاوتی داره
خلاصه نودل رو تموم کردم هانی هم ی سریال گذاشت و نشستیم نگاه کردیم
بعد از اینکه سریال تموم شد یادم اومد که سوهو و دوهون رو گرفته بودیم
ا.ت:هاااااانی سوهو و دوهون کجان؟
هانی:انباری زیر زمین خونت
ا.ت:بدو بریم
هانی:با این وضعیت؟
ا.ت:مگه چشمه؟
هانی:تازه از بیمارستان مرخصت کردییییییییم
ا.ت:این اداها رو درنیار و بلند شو میدونی اگه خودمو از ساختمون ۱۰۰طبقه پرت کنم چیزیم نمیشه پس بریم
هانی:شجاع منی تو،بریم
رفتیم زیرزمین خونم تو انباری انگاری ۲روزه بی ای و غذا بودن
ا.ت:ادماشون دنبالشون نگشتن؟
هانی:چرا گشتن تا الان هم دارن میگردن اما اینجا رو کسی نمیشناسه
ا.ت:اوکی، برام ی سلط اب گرم بیار
هانی رفت و برام ی سلط اب اورد منم گرفتم و انداختم رو دوهون و سوهو
بلاخره بیدار شدن
ا.ت:انگاری خواب بهتون خوش گذشته
سوهو:بد نبود،بازم کن
هانی:تو یعنی مافیایی پس این حرفا چیه میزنی با اینکه میدونی منطق ندارن
دوهون:منطق رو بزار برا خودت
ا.ت:تو یکی خفه که دلم بدجوری ازت پره
هانی:ا.ت بیا شکنجه رو شروع کنیم چون بدجوری به خونشون تشنم
ا.ت:اوکی وسایل هم که آماده ان
۱ساعت و نصفی قشنگ فقط شکنجشون دادیم به طوریکه نفسشون دیگ بالا نمیومد و از حال رفتن
هانی:ا.ت دلت به حالشون نسوزه بیا ادامه بدیم
ا.ت:من میخوام درد رو حس کنن نه بی حس باشن و شکنجشون کنیم فایده نداره هروقت بیدار شدن دوباره شکنجه میکنیم حالا بیا بریم
رفتیم خونه شب شده بود من خسته بودم برا همین بدون شام سرمو گذاشتم و خوابیدم
*ویو هانی*
ا.ت بدون اینکه شام بخوره سرشو گذاشت و خوابید
دلم نیومد بیدارش کنم منم شام خوردم یکم با گوشیم ور رفتم و خوابیدم
با صدای گوشیم بلند شدم، دیدم ساعت۹ اما ا.ت رو تخت نبود
بلند شدم رفتم تو پذیرایی باز هم نبودش کنجکاو شدم کجاس
رفتم دیدم صبحونه آمادست نشستم صبحونه رو خوردم و تموم کردم
ساعت ۹:30شد به ا.ت زنگ زدم
هانی:الو ا.ت سلام کجایی؟
ا.ت:سلام هانی،۳۰دقیقه دیگه میام نگران نباش
هانی:اوکی منتظرتم
بعد ۳۰ دقیقه ا.ت اومد دیگه ساعت ۱۰ شده بود
وارد شد که...
پایان این پارت
حمایت یادتون نره🙂❤
#بی_تی_اس
#سخت_ترین_کارم
#part:33
*ویو ا.ت*
کوک:امممم ما چند ۲ روز دیگ کنسرت داریم،میاید؟
ا.ت:نمیتونم قول بدم اما سعی میکنیم که بیایم
کوک: اوکی،خوشحال میشم بیاید
ی لبخندی زدم و دیگه رفتیم بیرون از بیمارستان خداحافظی کردیم و رفتیم خونه هامون
هانی:خب چیکار کنیم حالا
ا.ت:هانی نودل میخوام(مظلومانه و با لبخند)
هانی:الان برات درست میکنم(خنده)
ا.ت:مرسی(لبخند)
بعد ۵مین هانی نودل رو برام اورد هانی همیشه نودل رو عاااالی درست میکنه خیلی عالی و خوشمزه وقتی داشتم میخوردم اینقدر لذت میبردم یعنی واقعا طعم متفاوتی داره
خلاصه نودل رو تموم کردم هانی هم ی سریال گذاشت و نشستیم نگاه کردیم
بعد از اینکه سریال تموم شد یادم اومد که سوهو و دوهون رو گرفته بودیم
ا.ت:هاااااانی سوهو و دوهون کجان؟
هانی:انباری زیر زمین خونت
ا.ت:بدو بریم
هانی:با این وضعیت؟
ا.ت:مگه چشمه؟
هانی:تازه از بیمارستان مرخصت کردییییییییم
ا.ت:این اداها رو درنیار و بلند شو میدونی اگه خودمو از ساختمون ۱۰۰طبقه پرت کنم چیزیم نمیشه پس بریم
هانی:شجاع منی تو،بریم
رفتیم زیرزمین خونم تو انباری انگاری ۲روزه بی ای و غذا بودن
ا.ت:ادماشون دنبالشون نگشتن؟
هانی:چرا گشتن تا الان هم دارن میگردن اما اینجا رو کسی نمیشناسه
ا.ت:اوکی، برام ی سلط اب گرم بیار
هانی رفت و برام ی سلط اب اورد منم گرفتم و انداختم رو دوهون و سوهو
بلاخره بیدار شدن
ا.ت:انگاری خواب بهتون خوش گذشته
سوهو:بد نبود،بازم کن
هانی:تو یعنی مافیایی پس این حرفا چیه میزنی با اینکه میدونی منطق ندارن
دوهون:منطق رو بزار برا خودت
ا.ت:تو یکی خفه که دلم بدجوری ازت پره
هانی:ا.ت بیا شکنجه رو شروع کنیم چون بدجوری به خونشون تشنم
ا.ت:اوکی وسایل هم که آماده ان
۱ساعت و نصفی قشنگ فقط شکنجشون دادیم به طوریکه نفسشون دیگ بالا نمیومد و از حال رفتن
هانی:ا.ت دلت به حالشون نسوزه بیا ادامه بدیم
ا.ت:من میخوام درد رو حس کنن نه بی حس باشن و شکنجشون کنیم فایده نداره هروقت بیدار شدن دوباره شکنجه میکنیم حالا بیا بریم
رفتیم خونه شب شده بود من خسته بودم برا همین بدون شام سرمو گذاشتم و خوابیدم
*ویو هانی*
ا.ت بدون اینکه شام بخوره سرشو گذاشت و خوابید
دلم نیومد بیدارش کنم منم شام خوردم یکم با گوشیم ور رفتم و خوابیدم
با صدای گوشیم بلند شدم، دیدم ساعت۹ اما ا.ت رو تخت نبود
بلند شدم رفتم تو پذیرایی باز هم نبودش کنجکاو شدم کجاس
رفتم دیدم صبحونه آمادست نشستم صبحونه رو خوردم و تموم کردم
ساعت ۹:30شد به ا.ت زنگ زدم
هانی:الو ا.ت سلام کجایی؟
ا.ت:سلام هانی،۳۰دقیقه دیگه میام نگران نباش
هانی:اوکی منتظرتم
بعد ۳۰ دقیقه ا.ت اومد دیگه ساعت ۱۰ شده بود
وارد شد که...
پایان این پارت
حمایت یادتون نره🙂❤
#بی_تی_اس
۳.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.