🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت186 #جلد_دوم
_ فکر نمی کنم بتونی جلوی من طاقت بیاری...
اینو گفت و دستشو پایین و پایین تر برد از روی زیپ شلوارم بین پام گذاشت آروم فشار داد و گفت
_ ببین فقط کافیه کمی لمسش کنم تا برای من تحریک بشی
نه به خاطر کیمیا هر کسی دیگه ای بود من مرد بودم از این همه نزدیکی ناخودآگاه بدنم واکنش نشون میداد اما نمیخواستم این اتفاق بیفته پس محکم هلش دادم که پاش با اون کفشای پاشنه بلندش پیچ خورد و سرش لبه ی کابینت خورد روی زمین افتاد.
وحشت زده صداش کردم اما چشماشو باز نمیکرد هر چقدر صداش کردم بیدار نمیشد
باحس مایع گرمی که زیر سرش بود دستمو بالا آوردم با دیدن اون همه خون روی دستم خود و عقب کشیدم این امکان نداشت من نمیخواستم اینطوری بشه.
با صدای بلند فریاد زدم و گفتم زنگ بزنید به اورژانس زنگ بزنید دکتر بیاد
میترسیدم !
میترسیدم بلایی سرش بیاد میترسیدم بلایی سر بچه بیاد.
ایلین سراسیمه با حوله ای که روی موهاش بود هز آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن کیمیا غرق خون کف آشپزخونه هییین بلندی گفت و کنار دیوار سرخورده نشست.
وقتی شاهین رسید با دیدن این صحنه فریاد بلندی کشید و منو عقب انداخت
خودش کنار کیمیا نشست و داد زد
_ چه غلطی کردی ؟
اما من هیچ کاری نکرده بودم نمیخواستم کاری بکنم داشت عصبیم می کرد من فقط هلش داده بودم .
شاهین زودتر از ما به خودش اومد گوشیشو برداشت و به اورژانس زنگ
زد
زیاد طول نکشید که آمبولانس رسید و کیمیا رو بردن و من موندم
و سوال و جواب های پلیس هایی که توی خونه ریخته بودن.
آیلین بهت زده دخترمونو بغل کرده بود و گریه می کرد.
نمی خواستم حال و روز زن من این باشه نمی خواستم بترسونمش
من هیچ کاری نکرده بودم...
به سمت آیلین رفتم و هر دونفرشونو بغل کردم و گفتم
عزیزم خواهش میکنم اروم باش من کاری نکردم من عمدی این کار ونکردم تو که منو باور داری؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت186 #جلد_دوم
_ فکر نمی کنم بتونی جلوی من طاقت بیاری...
اینو گفت و دستشو پایین و پایین تر برد از روی زیپ شلوارم بین پام گذاشت آروم فشار داد و گفت
_ ببین فقط کافیه کمی لمسش کنم تا برای من تحریک بشی
نه به خاطر کیمیا هر کسی دیگه ای بود من مرد بودم از این همه نزدیکی ناخودآگاه بدنم واکنش نشون میداد اما نمیخواستم این اتفاق بیفته پس محکم هلش دادم که پاش با اون کفشای پاشنه بلندش پیچ خورد و سرش لبه ی کابینت خورد روی زمین افتاد.
وحشت زده صداش کردم اما چشماشو باز نمیکرد هر چقدر صداش کردم بیدار نمیشد
باحس مایع گرمی که زیر سرش بود دستمو بالا آوردم با دیدن اون همه خون روی دستم خود و عقب کشیدم این امکان نداشت من نمیخواستم اینطوری بشه.
با صدای بلند فریاد زدم و گفتم زنگ بزنید به اورژانس زنگ بزنید دکتر بیاد
میترسیدم !
میترسیدم بلایی سرش بیاد میترسیدم بلایی سر بچه بیاد.
ایلین سراسیمه با حوله ای که روی موهاش بود هز آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن کیمیا غرق خون کف آشپزخونه هییین بلندی گفت و کنار دیوار سرخورده نشست.
وقتی شاهین رسید با دیدن این صحنه فریاد بلندی کشید و منو عقب انداخت
خودش کنار کیمیا نشست و داد زد
_ چه غلطی کردی ؟
اما من هیچ کاری نکرده بودم نمیخواستم کاری بکنم داشت عصبیم می کرد من فقط هلش داده بودم .
شاهین زودتر از ما به خودش اومد گوشیشو برداشت و به اورژانس زنگ
زد
زیاد طول نکشید که آمبولانس رسید و کیمیا رو بردن و من موندم
و سوال و جواب های پلیس هایی که توی خونه ریخته بودن.
آیلین بهت زده دخترمونو بغل کرده بود و گریه می کرد.
نمی خواستم حال و روز زن من این باشه نمی خواستم بترسونمش
من هیچ کاری نکرده بودم...
به سمت آیلین رفتم و هر دونفرشونو بغل کردم و گفتم
عزیزم خواهش میکنم اروم باش من کاری نکردم من عمدی این کار ونکردم تو که منو باور داری؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۳k
۰۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.