the devil made me do it part5 👠🥼💋💉
the devil made me do it part5 👠🥼💋💉
از زبان ا/ت
کیتی از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت: مادر جند*ت...
تا دهنش باز کرد با پاشنه ی پام محکم کوبیدم به فکش که افتاد زمین
سرفش گرفته بود راه نفسشو براش سخت کرده بودم از دهنش خون می اومد شک دارم هنوز دندوناش سر جا باشه
سرشو با نفرتی که ازم داشت و اون چشمای قرمز بغض کردش بالا گرفت و سمت پام تف کرد
نیشخندی از روی اینکه خودتو با این کارت بیشتر بدبخت کردی تحویلش دادم که دیدم زیردستاش که بهتره بگم سگای حمالش سمتم هجوم آوردن
اولی که اومد سمتم با یه لگد زدم تو شکمش که پرت شد رفت عقب خورد به اون یکی دوستش
دومی که اومد سمتش یه مشت زدم تو صورتش که دماغش شکست همین طوری حساب اما تک تکشونو رسیدم که یدفه یکی شون از پشت دستاشو دورم محکم حلقه کرد که نتونستم دستامو به حرکت در بیارم گرشو باز کنم
اون یکی دوستش اومد و با پاش محکم کبوند تو دلم که از درد چشمامو رو هم فشار دادم اما تا اومد یکی دیگه بزنه سریع برگشتم که بدتر خودیشونو زد
وقتی گرشو از دورم باز کردم پرتش کردم اون طرف و یکی محکم خوابوندم تو صورت اون دختره که دیدم کیتی که همون سردستشونه با چاغوی کدری که تو دستش بود اومد سمتم
وقتی سمتم هجوم آورد با یه حرکت مچ دستش که چاغوشو گرفته بود محکم گرفتم و برش گردوندم
➕: داشتی میگفتی
.... با اون یکی دستم محکم گلوشو گرفته بودم می دونستم نمی تونی حرف بزنه یا حتی بتونه نفس بکشه چون راه تنفسشو براش تنگ کرده بودم
کیتی: خوا...خواه...ش می...کنم.... ا/ت
دارم... خفه... میشم (صداش از ته چاه میاد)
➕: چی؟ نمیشنوم بلند تر بگو
.... کیتی: خواه...ش میک...نم
➕: بلند تر بگو (میدونستم برای زنده موندن ازم التماس میکنه که از جون بی ارزشش بگذرم اما باید زجر کشش میکردم تا عصبانیتمو خالی کنم)
تو همین حین یدفه حس کردم یه چیز محکم با پشت سرم برخورد کرد که باعث شد اول احساس درد کنم بعد سرم گیج بگیره و چشام سیاهی بره و دیگه چیزی یادم نیاد حس کردم پاهام شل شدن و توانایی نگه داشتم تعادلم رو ندارم پس افتادم زمین
.....
وقتی چشمامو باز کردم از یه کابوس بیدار میشدم کابوسی که برام خوابو ازم گرفته
خواستم از روی تخت بلند شم اما با کمربند جسم کوچیکمو بسته بودن به تخت و دستام محکم قفل و زنجیر شده به تخت بود
وقتی سرمو چرخوندم سمت در فرشته ی نجاتمو دیدم
دکتر: الان...حالت چطوره؟
➕: تا وقتی تو اینجا باشی و منم زندانیت حالم هیچ وقت خوب نمیشه
دکتر: ا/ت
ملکه ی شیطان انقدر ناشکر نیست
تازه باید از خداتم باشه که من به عنوان فرشته ی نجاتت انتخاب شدم
➕: فرشته ی نجاتی که خیلی پاک از طرف خدا نازل شده و به بندش تجاوز میکنه
پوزخندی حیله گرانه گوشه ی لبش نشست با نگاهی نفرت انگیز...
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان ا/ت
کیتی از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت: مادر جند*ت...
تا دهنش باز کرد با پاشنه ی پام محکم کوبیدم به فکش که افتاد زمین
سرفش گرفته بود راه نفسشو براش سخت کرده بودم از دهنش خون می اومد شک دارم هنوز دندوناش سر جا باشه
سرشو با نفرتی که ازم داشت و اون چشمای قرمز بغض کردش بالا گرفت و سمت پام تف کرد
نیشخندی از روی اینکه خودتو با این کارت بیشتر بدبخت کردی تحویلش دادم که دیدم زیردستاش که بهتره بگم سگای حمالش سمتم هجوم آوردن
اولی که اومد سمتم با یه لگد زدم تو شکمش که پرت شد رفت عقب خورد به اون یکی دوستش
دومی که اومد سمتش یه مشت زدم تو صورتش که دماغش شکست همین طوری حساب اما تک تکشونو رسیدم که یدفه یکی شون از پشت دستاشو دورم محکم حلقه کرد که نتونستم دستامو به حرکت در بیارم گرشو باز کنم
اون یکی دوستش اومد و با پاش محکم کبوند تو دلم که از درد چشمامو رو هم فشار دادم اما تا اومد یکی دیگه بزنه سریع برگشتم که بدتر خودیشونو زد
وقتی گرشو از دورم باز کردم پرتش کردم اون طرف و یکی محکم خوابوندم تو صورت اون دختره که دیدم کیتی که همون سردستشونه با چاغوی کدری که تو دستش بود اومد سمتم
وقتی سمتم هجوم آورد با یه حرکت مچ دستش که چاغوشو گرفته بود محکم گرفتم و برش گردوندم
➕: داشتی میگفتی
.... با اون یکی دستم محکم گلوشو گرفته بودم می دونستم نمی تونی حرف بزنه یا حتی بتونه نفس بکشه چون راه تنفسشو براش تنگ کرده بودم
کیتی: خوا...خواه...ش می...کنم.... ا/ت
دارم... خفه... میشم (صداش از ته چاه میاد)
➕: چی؟ نمیشنوم بلند تر بگو
.... کیتی: خواه...ش میک...نم
➕: بلند تر بگو (میدونستم برای زنده موندن ازم التماس میکنه که از جون بی ارزشش بگذرم اما باید زجر کشش میکردم تا عصبانیتمو خالی کنم)
تو همین حین یدفه حس کردم یه چیز محکم با پشت سرم برخورد کرد که باعث شد اول احساس درد کنم بعد سرم گیج بگیره و چشام سیاهی بره و دیگه چیزی یادم نیاد حس کردم پاهام شل شدن و توانایی نگه داشتم تعادلم رو ندارم پس افتادم زمین
.....
وقتی چشمامو باز کردم از یه کابوس بیدار میشدم کابوسی که برام خوابو ازم گرفته
خواستم از روی تخت بلند شم اما با کمربند جسم کوچیکمو بسته بودن به تخت و دستام محکم قفل و زنجیر شده به تخت بود
وقتی سرمو چرخوندم سمت در فرشته ی نجاتمو دیدم
دکتر: الان...حالت چطوره؟
➕: تا وقتی تو اینجا باشی و منم زندانیت حالم هیچ وقت خوب نمیشه
دکتر: ا/ت
ملکه ی شیطان انقدر ناشکر نیست
تازه باید از خداتم باشه که من به عنوان فرشته ی نجاتت انتخاب شدم
➕: فرشته ی نجاتی که خیلی پاک از طرف خدا نازل شده و به بندش تجاوز میکنه
پوزخندی حیله گرانه گوشه ی لبش نشست با نگاهی نفرت انگیز...
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۲.۲k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.