criminal case part16 🕖📔🎞️🖋️
criminal case part16 🕖📔🎞️🖋️
از زبان جونگ کوک
کلویی: تو خودت... باعث مرگ ا/ت هستی
➖: چی داری برای خودت میگی...
درباره ی چی حرف میزنی من عشقمو نمیکشم کسی که جونم به جونش وسیله
من چطور می تونم قاتل مرگ کسی باشم که مرگش زندگیمو برام تباه کرد
کلویی: یادت رفته؟... ههه (پوزخند عصبی)
واقعاً یادت نیست که بلاهایی سرش آوردی؟
یادت رفته؟ واقعاً که... برات متاسفم آقای جئون جونگ کوک
اینو گفت و سرشو انداخت پایین و از کنارم رد شد و رفت
➖: درسته... من یه هیولا بودم من اوایل باهاش یه چیزی فراتر از برده رفتار کردم ولی عاشقش بودم
...نمیزاشتم آزار هیچکس بهش برسه درصورتی که میدونستم این خودمم که دارم بهش آزار می رسونم
آره من... فقط مرتکب یه جرمم...
اونم اینکه عاشقش شدم
کنترل کردن عصاب داغونم سخت بود طوری که حتی خدا هم نمی تونه مهارم کنه
از عصبانیت همه ی وسایل روی میز هر خرت و پرتی که روش بود رو پرت کردم رو زمین با لگد زدم به صندلی که محکم خورد به دیوار و گچش ریخت
این کار تنها برام کافی نبود نتونست آرومم کنه بخاطر همین تصمیم گرفتم برم بار
هوای گرفته و پر دود و دم مواد کل کلاب رو گرفته بود
برعکس مواقع دیگه پیک پیک چیزی رو نمی نوشیدم یه بطری کاملشو خالی میکردم اما برای خالی کردن کمرم جایی نداشتم
دخترای زیادی تو بار بود اما وقتی سوار مازراتی شدی دیگه دلت نمی خواد سوار هیچ چیزه دیگه ای شی
حتی با وجود اینکه دخترا دورم کرده بودن و هی خودشونو بهم می مالوندن و سعی می کردن اغوام کنن
اما باز من دختر دیگه ای رو بجز ا/ت تصور نکردم
یکی از دخترا: چیشده جونگ کوک؟ امشب خیلی خسته به نظر میای
می خوای خستگیتو از تنت در بیارم ( کراوتمو دور مچ دستش حلقه کرد و منو به خودش نزدیک تر کرد تا فهمیدم دارم زیادی روی میکنم پرتش کردم اون طرف
دختره: وا... جونگ کوک؟ تو که اینجوری نبودی عشقم
لابد خیلی خسته ای نه... بخاطر همینه که انقدر وحشی شدی؟ (نیشخندی زد و رفت پشت سرم و شونمو آروم ماساژ می داد)
نگران نباش... من آرومت میکنم
با وجود اینکه ماساژ واقعاً برام حس خوبی رو رقم زد اما با فکر کردن به اینکه دارم به ا/ت مردم خیانت میکنم به خودم اومدم
➖: نه کاترینا
دیگه نه (دستشو از رو شونم پس زدم)
کاترینا: چرا نه؟ تو که دوست داشتی؟
➖: چون نمی خوام به ا/ت خیانت کنم
کاترینا:واقعا؟ ولی تو همین الانم مرتکب گناهان بزرگ تر از خیانت شدی
ا/ت رو خیلی خوب میشناختم اندامش واقعاً عالی بود حتی رو فرم تر از یه مانکن
رقص میلشو یادته؟من که فراموش نکردم وقتی پاهاشو دور میله حلقه می کرد و شبا دور پاهای تو
واقعا عاشق ا/ت بودی یا همش میل و شهوت بوده؟من اینطور فکر نمیکنم
می خوام زودتر این فیکو تموم کنم پس شرط نداره چون نزدیک امتحانه ولی اگه ببینم حمایتا کم باشه...
از زبان جونگ کوک
کلویی: تو خودت... باعث مرگ ا/ت هستی
➖: چی داری برای خودت میگی...
درباره ی چی حرف میزنی من عشقمو نمیکشم کسی که جونم به جونش وسیله
من چطور می تونم قاتل مرگ کسی باشم که مرگش زندگیمو برام تباه کرد
کلویی: یادت رفته؟... ههه (پوزخند عصبی)
واقعاً یادت نیست که بلاهایی سرش آوردی؟
یادت رفته؟ واقعاً که... برات متاسفم آقای جئون جونگ کوک
اینو گفت و سرشو انداخت پایین و از کنارم رد شد و رفت
➖: درسته... من یه هیولا بودم من اوایل باهاش یه چیزی فراتر از برده رفتار کردم ولی عاشقش بودم
...نمیزاشتم آزار هیچکس بهش برسه درصورتی که میدونستم این خودمم که دارم بهش آزار می رسونم
آره من... فقط مرتکب یه جرمم...
اونم اینکه عاشقش شدم
کنترل کردن عصاب داغونم سخت بود طوری که حتی خدا هم نمی تونه مهارم کنه
از عصبانیت همه ی وسایل روی میز هر خرت و پرتی که روش بود رو پرت کردم رو زمین با لگد زدم به صندلی که محکم خورد به دیوار و گچش ریخت
این کار تنها برام کافی نبود نتونست آرومم کنه بخاطر همین تصمیم گرفتم برم بار
هوای گرفته و پر دود و دم مواد کل کلاب رو گرفته بود
برعکس مواقع دیگه پیک پیک چیزی رو نمی نوشیدم یه بطری کاملشو خالی میکردم اما برای خالی کردن کمرم جایی نداشتم
دخترای زیادی تو بار بود اما وقتی سوار مازراتی شدی دیگه دلت نمی خواد سوار هیچ چیزه دیگه ای شی
حتی با وجود اینکه دخترا دورم کرده بودن و هی خودشونو بهم می مالوندن و سعی می کردن اغوام کنن
اما باز من دختر دیگه ای رو بجز ا/ت تصور نکردم
یکی از دخترا: چیشده جونگ کوک؟ امشب خیلی خسته به نظر میای
می خوای خستگیتو از تنت در بیارم ( کراوتمو دور مچ دستش حلقه کرد و منو به خودش نزدیک تر کرد تا فهمیدم دارم زیادی روی میکنم پرتش کردم اون طرف
دختره: وا... جونگ کوک؟ تو که اینجوری نبودی عشقم
لابد خیلی خسته ای نه... بخاطر همینه که انقدر وحشی شدی؟ (نیشخندی زد و رفت پشت سرم و شونمو آروم ماساژ می داد)
نگران نباش... من آرومت میکنم
با وجود اینکه ماساژ واقعاً برام حس خوبی رو رقم زد اما با فکر کردن به اینکه دارم به ا/ت مردم خیانت میکنم به خودم اومدم
➖: نه کاترینا
دیگه نه (دستشو از رو شونم پس زدم)
کاترینا: چرا نه؟ تو که دوست داشتی؟
➖: چون نمی خوام به ا/ت خیانت کنم
کاترینا:واقعا؟ ولی تو همین الانم مرتکب گناهان بزرگ تر از خیانت شدی
ا/ت رو خیلی خوب میشناختم اندامش واقعاً عالی بود حتی رو فرم تر از یه مانکن
رقص میلشو یادته؟من که فراموش نکردم وقتی پاهاشو دور میله حلقه می کرد و شبا دور پاهای تو
واقعا عاشق ا/ت بودی یا همش میل و شهوت بوده؟من اینطور فکر نمیکنم
می خوام زودتر این فیکو تموم کنم پس شرط نداره چون نزدیک امتحانه ولی اگه ببینم حمایتا کم باشه...
۲۹.۷k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.