the devil made me do it part6 👠🥼💋💉
the devil made me do it part6 👠🥼💋💉
از زبان ا/ت
پوزخند حیله گرانه ای گوشه ی لبش نشست با نگاهی نفرت انگیز بهش خیره شدم
دکتر قدماشو سمتم برداشت با هر قدمی که بهم نزدیک تر میشد باعث میشد درد رو حس کنم
تا اینکه به بالاسرم رسید
دکتر: ا/ت
اولا دختر خوبی بودی حرف گوش کن و مودب اما حالا... این راهش نیست عزیزم
دستشو به سمت سینه هام برد و با خونسردی و آرامش دکمه های لباسمو باز می کرد
دکتر: نمی خوام درد بکشی اما خودت اینجوری دوست داری مگه نه؟
از اولشم به عنوان برده فروخته میشدی حالا به من یه حالی بده
همش تقلا می کردم که بتونم یکی از زنجیر هارو از رو باز کنم ولی لعنتی محکم و غیرقابل شکسته شدن بودن
دکتر یه سری دم و دستگاه رو بهم وصل کرد یه درجه درد بیشتر به شوک بالاتر
دکتر: فقط یکم دارم اما بهت قول میدم طوری تنظیمش کنم که به توهم خوش بگذره
➕: تو یه حیوونی حالم ازت بهم میخوره
دستامو باز کن
دکتر همونطور که پشتش بهم بود و داشت با یه چیزا ور می رفت گفت: قرار شد دیگه بی ادبی نکنی
دیدم که یه سرنج رو داخل یه محلول کرد هرچی بود دز بالاتری داشت نسبت به چیزایی که تا الان بهم تزریق کرده بود رنگش سبز شفافی بود
ا/ت: تو نمی تونی این کارو با من کنی
دکتر برگشت سمتم و گفت: چرا می تونم
ا/ت: خدا لعنتت کنه عوضی حروم*زاده (انقدر ول خورد تا خودشو باز کنه که صدای از هم در رفتن پیچای تخت و شکسته شدنش کل اتاقو برداشته بود
دکتر: فقط محض لذت بیشتره
... آخه وقتی هوشیاری نمیزاری من راحت کارمو انجام بدم (تا اینو گفت سریع بهم هجوم آورد)
وقتی سوزنش آوردم شد همون دقیقش دارو رو بهم تزریق کرد درد زیادی داشت اما چون دستشو جلوی دهنم گرفته بود نمی تونستم حتی یه جیک بزنم
کاملا جیغم تو کف دستش خفه شد
بعد از اینکه سوزن سرنج رو از تو رگ گردنم درآورد حس کردم دیگه خودم نیستم
بدنم سر شده بود و چشام همه چیو سیاه و تار میدید هی سرم این طرف و اون طرف می رفت
چیزی رو حس نمی کردم که تو اون گیج و منگی حس کردم هیچی تنم نیست و کمی بعد فقط درد رو حس می کردم
.....
از زبان ا/ت
با حس درد شدیدی که تو دلم و پاهام و گردنم حس می کردم از خدای خفتم بیدار شدم
سرم خیلی گیج می رفت هنوز تو شوک بودم چیز زیادی حالیم نبود که اصلا کجام وای کم کم حافظم داشت برمیگشت
یه جور لکه هایی رو روی رون پاهام حس می کردم وقتی سرمو یکم آوردم بالا تنها چیزی که دیدم این بود که هنوز لخت بودم و خون همه جارو به گند کشیده بود
سرمو محکم کبوندم به تشک تخت
قسم می خورم یه روز با دستای خودم خفت میکنم حروم*زاده
از زبان ا/ت
پوزخند حیله گرانه ای گوشه ی لبش نشست با نگاهی نفرت انگیز بهش خیره شدم
دکتر قدماشو سمتم برداشت با هر قدمی که بهم نزدیک تر میشد باعث میشد درد رو حس کنم
تا اینکه به بالاسرم رسید
دکتر: ا/ت
اولا دختر خوبی بودی حرف گوش کن و مودب اما حالا... این راهش نیست عزیزم
دستشو به سمت سینه هام برد و با خونسردی و آرامش دکمه های لباسمو باز می کرد
دکتر: نمی خوام درد بکشی اما خودت اینجوری دوست داری مگه نه؟
از اولشم به عنوان برده فروخته میشدی حالا به من یه حالی بده
همش تقلا می کردم که بتونم یکی از زنجیر هارو از رو باز کنم ولی لعنتی محکم و غیرقابل شکسته شدن بودن
دکتر یه سری دم و دستگاه رو بهم وصل کرد یه درجه درد بیشتر به شوک بالاتر
دکتر: فقط یکم دارم اما بهت قول میدم طوری تنظیمش کنم که به توهم خوش بگذره
➕: تو یه حیوونی حالم ازت بهم میخوره
دستامو باز کن
دکتر همونطور که پشتش بهم بود و داشت با یه چیزا ور می رفت گفت: قرار شد دیگه بی ادبی نکنی
دیدم که یه سرنج رو داخل یه محلول کرد هرچی بود دز بالاتری داشت نسبت به چیزایی که تا الان بهم تزریق کرده بود رنگش سبز شفافی بود
ا/ت: تو نمی تونی این کارو با من کنی
دکتر برگشت سمتم و گفت: چرا می تونم
ا/ت: خدا لعنتت کنه عوضی حروم*زاده (انقدر ول خورد تا خودشو باز کنه که صدای از هم در رفتن پیچای تخت و شکسته شدنش کل اتاقو برداشته بود
دکتر: فقط محض لذت بیشتره
... آخه وقتی هوشیاری نمیزاری من راحت کارمو انجام بدم (تا اینو گفت سریع بهم هجوم آورد)
وقتی سوزنش آوردم شد همون دقیقش دارو رو بهم تزریق کرد درد زیادی داشت اما چون دستشو جلوی دهنم گرفته بود نمی تونستم حتی یه جیک بزنم
کاملا جیغم تو کف دستش خفه شد
بعد از اینکه سوزن سرنج رو از تو رگ گردنم درآورد حس کردم دیگه خودم نیستم
بدنم سر شده بود و چشام همه چیو سیاه و تار میدید هی سرم این طرف و اون طرف می رفت
چیزی رو حس نمی کردم که تو اون گیج و منگی حس کردم هیچی تنم نیست و کمی بعد فقط درد رو حس می کردم
.....
از زبان ا/ت
با حس درد شدیدی که تو دلم و پاهام و گردنم حس می کردم از خدای خفتم بیدار شدم
سرم خیلی گیج می رفت هنوز تو شوک بودم چیز زیادی حالیم نبود که اصلا کجام وای کم کم حافظم داشت برمیگشت
یه جور لکه هایی رو روی رون پاهام حس می کردم وقتی سرمو یکم آوردم بالا تنها چیزی که دیدم این بود که هنوز لخت بودم و خون همه جارو به گند کشیده بود
سرمو محکم کبوندم به تشک تخت
قسم می خورم یه روز با دستای خودم خفت میکنم حروم*زاده
۳۹.۳k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.