شعله دارم میکشم در تب نمی فهمی چرا

شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟

تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟

ذوب دارم می شوم  هر روز می بینی مگر؟

آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا؟

#حسین_زحمتکش
دیدگاه ها (۱)

ساکنم بر درِ میخانه که میخانه از اوستمی خورم باده که این باد...

بس سخت گرفتیم به آسان نرسیدیم ماندیم در آغاز و به پایان نرسی...

غزلم در غم یار است کمی راه بیا حال هر واژه چه زارست کمی راه ...

ای غم! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟ دیگ...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط