پارت ۱۵۴ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۱۵۴ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیاز:
جوری که لبم به لبش نخوره گفتم:
_وای نیما اینجوری کور میشما!
فاصله ی کم بینمون رو شکست و چشماشو بست و لبشو روی لبم قرار داد.
حس آتیش گرفتگی بهم دست..انگار که لبمو به آتیش کشیده باشه.
جوری می بوسید که انگار قحطی لب اومده!
خواستم همراهیش کنم اما انقدر محکم می بوسید که اجازه ی یه لحظه همراهی و بوسیدنشو بهم نمی داد.
بعد از ۵ دقیقه که نفسی برام نمونده بود بالاخره از لبم دل کند و فاصله گرفت.
با باز کردن چشمام حل شدم توی نگاه خاص و قهوه ایش!
دوباره نزدیکم شد و دستی به لبم کشید.
چشممو بستم .
_باز کن اون چشمای درشتت رو ببینم..
با باز کردن چشمام یه لحظه حس خجالت و شرم بهم دست داد و حس کردم لپام گلی شده.
گونه ام رو با یه حرکت یهویی بوسید و گفت:
_قربون خجالتت..!
با گفتن این حرف طاقت نیاوردم و جوری که به کمرم فشار نیاد دستمو انداختم دور کمرش.
نفس های تندم به گردنش می خورد.
یه کم رفتم عقب و دیدم چشماش خمار تر از همیشه شده.
دوباره منو به خودش نزدیک کرد و دستمو گذاشت دور گردنش و در گوشم زمزمه کرد:
_خیلی دلم برات تنگ شده بود ... خیلی.. خوشحالم که نرفتی و موندی کنارم.
لبمو چسبوندم به گردنشو در گوشش گفتم:
_شما خودت گلی چرا زحمت کشیدی و گل خریدی؟!
قسمت پایین گردنمو آروم بوسید و گفت:
_این گلارو ولش.. من خودم یه دونه گل دارم که به همه اینا میرزه وجودش واسم .
دستمو قاب صورتش کردم و گفتم:
_یه چیزی بگم نمی خندی بهم ؟
_نه نیاز من.
مظلوم نگاش کردمو و گفتم :
_دلم هوس بسنی اوشولاتی کرده!
تا اینو گفتم چشماش برق زد و محکم لپمو گاز گرفت و گفت:
_دلم لک زده بود برا همین جوری حرف زدنت!
آخم بلند شد..
_دردم گرفت پسره ی وحشی!
ادامو دراورد و گفت:
_ی ی ی ، وحشی توام رام کسی نمی شم!
اخم کردم و گفتم:
_نه تروخدا بیا و بشو..پر رو!
مظلوم نگام کرد.
دلم طاقت نیاورد و لپشو بوس کردم و گفتم:
_میگیری واسم؟قول می دم بعدا پولشو بدم بهت ولی الان هوس کردم.
برزخی نگام کرد و گفت:
_هیس نیاز .. یه بار دیگه بشنوم نه من نه تو ها..
*******
سری تکون دادم و گفتم:
_چشم.
با رفتن دکتر چشممو بستم تا یکم خستگیم دراد.. این ورزش ها واقعا خسته کننده بود.
نمی دونم واقعا کمکی به بهتر شدنم می کرد یا نه ولی هر وقت قرار بود با دکتر تمرین کنم تموم غم دنیا می ریخت سرم!
گوشیمو گرفتم دستم و به آخرین مسیجم که متعلق به یک ماه پیش بود نگاه کردم.
واقعا این همه تنهایی چطور درون یک نفر جای می گرفت؟
آهنگ در این دنیا رو گذاشتم .
با باز شدن در و اومدن مامان آهنگو کمتر کردم.
نیاز:
جوری که لبم به لبش نخوره گفتم:
_وای نیما اینجوری کور میشما!
فاصله ی کم بینمون رو شکست و چشماشو بست و لبشو روی لبم قرار داد.
حس آتیش گرفتگی بهم دست..انگار که لبمو به آتیش کشیده باشه.
جوری می بوسید که انگار قحطی لب اومده!
خواستم همراهیش کنم اما انقدر محکم می بوسید که اجازه ی یه لحظه همراهی و بوسیدنشو بهم نمی داد.
بعد از ۵ دقیقه که نفسی برام نمونده بود بالاخره از لبم دل کند و فاصله گرفت.
با باز کردن چشمام حل شدم توی نگاه خاص و قهوه ایش!
دوباره نزدیکم شد و دستی به لبم کشید.
چشممو بستم .
_باز کن اون چشمای درشتت رو ببینم..
با باز کردن چشمام یه لحظه حس خجالت و شرم بهم دست داد و حس کردم لپام گلی شده.
گونه ام رو با یه حرکت یهویی بوسید و گفت:
_قربون خجالتت..!
با گفتن این حرف طاقت نیاوردم و جوری که به کمرم فشار نیاد دستمو انداختم دور کمرش.
نفس های تندم به گردنش می خورد.
یه کم رفتم عقب و دیدم چشماش خمار تر از همیشه شده.
دوباره منو به خودش نزدیک کرد و دستمو گذاشت دور گردنش و در گوشم زمزمه کرد:
_خیلی دلم برات تنگ شده بود ... خیلی.. خوشحالم که نرفتی و موندی کنارم.
لبمو چسبوندم به گردنشو در گوشش گفتم:
_شما خودت گلی چرا زحمت کشیدی و گل خریدی؟!
قسمت پایین گردنمو آروم بوسید و گفت:
_این گلارو ولش.. من خودم یه دونه گل دارم که به همه اینا میرزه وجودش واسم .
دستمو قاب صورتش کردم و گفتم:
_یه چیزی بگم نمی خندی بهم ؟
_نه نیاز من.
مظلوم نگاش کردمو و گفتم :
_دلم هوس بسنی اوشولاتی کرده!
تا اینو گفتم چشماش برق زد و محکم لپمو گاز گرفت و گفت:
_دلم لک زده بود برا همین جوری حرف زدنت!
آخم بلند شد..
_دردم گرفت پسره ی وحشی!
ادامو دراورد و گفت:
_ی ی ی ، وحشی توام رام کسی نمی شم!
اخم کردم و گفتم:
_نه تروخدا بیا و بشو..پر رو!
مظلوم نگام کرد.
دلم طاقت نیاورد و لپشو بوس کردم و گفتم:
_میگیری واسم؟قول می دم بعدا پولشو بدم بهت ولی الان هوس کردم.
برزخی نگام کرد و گفت:
_هیس نیاز .. یه بار دیگه بشنوم نه من نه تو ها..
*******
سری تکون دادم و گفتم:
_چشم.
با رفتن دکتر چشممو بستم تا یکم خستگیم دراد.. این ورزش ها واقعا خسته کننده بود.
نمی دونم واقعا کمکی به بهتر شدنم می کرد یا نه ولی هر وقت قرار بود با دکتر تمرین کنم تموم غم دنیا می ریخت سرم!
گوشیمو گرفتم دستم و به آخرین مسیجم که متعلق به یک ماه پیش بود نگاه کردم.
واقعا این همه تنهایی چطور درون یک نفر جای می گرفت؟
آهنگ در این دنیا رو گذاشتم .
با باز شدن در و اومدن مامان آهنگو کمتر کردم.
۹.۶k
۰۴ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.