پارت آخرینتکهقلبم به قلم izeinabii

#پارت_۱۵۵ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیاز:

لبخندی زد و گفت:
_چرا زنگ نمی زنی به دوستات بیان پیشت یکم از این تنهایی و بی حوصلگی درای هوم؟

پوزخندی زدم و گفتم:
_کدوم رفیقی این همه روز از رفیقش خبر نمی گیره؟دلت خوشه ها من کی یه رفیق واقعی داشتم که الان داشته باشم مامان؟

_پس این دوستت...

نذاشتم حرفشوکامل بزنه:
_کدوم دوست مامان ؟ دوست واقعی می تونه این همه روز از من بی خبر بمونه و یه زنگ ساده ام بهم نزنه؟ نه مامان اینا فقط دکورین..واقعی وجود نداره..

_حتما توام دوست خوبی براشون نبودی!

خواستم جوابشو بدم اما فقط به یه آره بسنده کردم.

آره من دوست بدی بودم که تا چهار صبح بخاطر حال بد رفیقم بیدار موندم و فرداش معلم منو بخاطر بلد نبودن درس یک ساعت نگه داشت جلوی تخته..دوست خوبی نبودم که بخاطر رفیقم با عزیز ترین آدمای زندگیم و عشقم بد شدم که حرمتشون نشکنه. من رفیق بدی بودم .. مامان واقعا درست می گفت . من یه احمق مهربون بودم که صبح تا شب رفیقامو آروم می کردم و تهش بی اف اف و رفیق صمیمیشون می شدن همونایی که بهشون خیانت می کردن و پشت سرشون نارو می زدن بهشون..
من رفیق بدی بودم که اسمم هیچ وقت بالای پیج و توی استوریای رفاقت هیچ کس نرفت.
من رفیق بدی بودم که عصبی می شدم از دست دشمنام که بهم نارو می زدن و پیش رفیقام می گفتم "آره طرف بخاطر اینکه حسودیش شده به هیکلم پشت سرم ز*ر میزنه ف*ا*ح*ش*ه ام" و رفیقام به این حرفم با رلاشون می خندیدن و هیکل منو مسخره می کردن‌‌.. من خیلی رفیق بدی بودم..که بخاطر رفیق چشم سبز قشنگم دعوا راه انداختم و اون بخاطر همونی که باهاش دعوا راه انداختم منو بلاک کرد.. من رفیق بدی بودم که تا رفیقام غماشون تموم شد منو فراموش کردن و مورفینشون شد همونا که بهشون می زد..آره خب من رفیق بدی بودم که یه شب که از شدت خستگی سرم تیر می کشید کل فالورای دوس پسر رفیقمو گشتم تا بفهمم با کدوم به رفیقم خیانت کرده..اره من رفیق بدی بودم که فقط بخاطر خودشون از ادمای هول دورشون آگاهشون کردم و اونا گذاشتن پای حسادت..اما اونا هیچ وقت نمی فهمن بدیای من از خوبیای یسریای دیگه براشون خیلی خوب تر بود.. پس بزار همیشه توی این خواب بمونن و هیچ وقت بیدار نشن!

زمزمه کردم:
_آره من رفیق بدی بودم که رفیقام پشت سرم با همون دشمنام که بهم می گفتن ف*ا*ح*ش*ه راجع به رابطه ام حرف های چرت می ساختن و برچسب بد بودنو لاشی بودنو و سر و گوش جنبودن رو به عشقم می چسبودن و به من انگ بی‌خیالی می زدند!

پوزخندی زدم و گفتم:
_آره من رفیق بدی بودم..خیلی ام بد یودم!

********
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان
پارت قبلی رو فراموش نکنید بخونید
تعطیلات به کامتون..مراقب خودتون باشید خونه بمونید عزیزای من دوستون دارم #izeinabii
دیدگاه ها (۷)

#پارت_۱۵۶ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii نیاز:با تکون های...

#پارت_۱۵۷ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii نیاز:_ افسوسشو د...

#پارت_۱۵۴ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii نیاز:جوری که لبم...

#پارت_۱۵۳ #آخرین_تکه_قلبمنیما: تا پتو رو کنار بزنه.با توجه ب...

کاشکی فقط یه نفر منو دوست داشت ⁦:⁠-⁠)⁩⁦دازای راست میگفت (ادم...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

#رویای #جوانی #پارت-۶خیلی عصابم خورد شد . یونگی اومد و گفت :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط