Chapter

Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 60

+نمیام...چون جیسونگ الان دنبال منه،اگر بیام اونجا آشوب به پا میشه
~به نظرت تقصیر کیه که جیسونگ دنبالته؟
+میخوای بگی تقصیر منه؟
~نکنه تقصیر منه؟
+تو جای من بودی با یه آدمی که با اینکه درمان اون بیماری لعنتیو پیدا کرده ولی بازم نمیخواد برت گردونه میموندی؟
یکهو هر دوتون ساکت میشین و توم با عصبانیت و نفس نفس زنون به صورت اینگوک خیره میشی
~چی؟
+گفتم جیسونگ به هدفش رسید،یعنی همون پیدا کردن درمان اون بیماری که فکر می‌کرد تو خون من هست،ولی بازم نمی‌خواست منو برگردونه....بازم میگی تقصیر منه؟
~چرا زودتر بهم نگفتی؟
+چجوری بهت میگفتم؟اول که از دستش فرار کردم و بعد نزدیک بود تبدیل بشم،ولی همین بچه ای که الان زدیش برام مسکن گرفت و الانم بهم جای خواب لباس داده،چرا قبل اینکه گه بخوری اول فکر نمیکنی ها؟
بعدم هولش میدی و میری سمت میداکی
+حالت خوبه؟
¤من....خوبم....شما خوبین؟
یهو دستت کشیده میشه
~انتظار داری بعد اینکه فهمیدم تو همچین محله ای هستی و بعد اینکه اومدم و دیدم توی یکی از پاتوقای یکی از گنگسترا با یه پسر بچه تنهایی و فقط لباس تنته و شلوار پات نیست چه فکری به سرم میزنه؟
دستتو میکشی تا اینگوک دستتو ول کنه ولی سفت ترش میکنه
+حالا که فهمیدی همه چی سوءتفاهم بوده،پس ولم کن
~حالا که فهمیدم سوتفاهم بوده و جیسونگم دیگه دلیلی برای نگه داشتنت نداره باید برگردی
+نمیشه،نمیبینی حال این بیچاره چطوره؟
~چرا برات مهمه؟
+چون منو نجات داده
اینگوک بعد یکم مکث دستتو ول میکنه
~فقط میرسونیمش بیمارستان
+خیلی خب
¤من خوبم....جدی میگم...
+نه خوب نیستی
~من اونقدرم محکم نزدم
یه نگاه به در اهنی انداختی که کنده شده بود و بعد با قیافه پوکر به اینگوک نگاه میکنی
+تو یکی حرف نزن
میداکی رو بلند میکنی
+اوه....خیلی سنگینی
¤نیازی نیست منو بلند کنید،میتونم راه برم
+هیس....قرار نیست من بلندت کنم
میری سمت اینگوک و میداکی رو پرت میکنی تو بغل اینگوک
+یالا،بگیرش
~چرا من؟
+چون تو الان بخاطر شک کردن بهم بدهکاری
~تو بودی شک نمیکردی؟
+نخیر چون اصلا برام مهم نبود،ضمنا میتونم از پس خودم بربیام،الانم اینقد حرف نزن راه بیا
یه نگاه به اطراف میندازی و یه جفت کفش برمیداری
+با اجازه من این جفت کفشارو برمیدارم
بعد از اینکه کفشارو پوشیدی میرین بیرون
+باید پول این دری که شکوندی رو هم بدی
~تچ....
میرین سمت ماشین و تو جلو سوار میشی و اینگوک هم میداکی رو میزاره صندلی عقب و بعد میاد رو صندلی راننده میشینه و ماشین رو روشن میکنه و راه میفته
~چجوری با این بچه آشنا شدی؟
+اول حسابی زدمشون بعدم ازم خواستن تعلیمشون بدم،منم قبول کردم..
🍃🗿
دیدگاه ها (۰)

Chapter 2Lucky-bloody#پارت 61منم قبول کردم~قبول کردی؟فکر کرد...

Chapter 2Lucky-bloody#پارت 63~آخه اصلا به ظاهر نمیشه متوجه ش...

Chapter 2Lucky-bloody#پارت 59+نه مشکلی نیست،بیا خودت بهم یه ...

https://harfeto.timefriend.net/16754466950983به عنوان ناشناس...

#عشق_پول#part22جیسونگ : خب ... مهم نیست ... من خوابم میاد *م...

#عشق_پولی#part21جیسونگ رفت و پیش مینهو نشست و شروع کرد به حر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط