Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 61
منم قبول کردم
~قبول کردی؟فکر کردی من اجازه میدم؟
+به اجازه تو نیازی ندارم
~نکنه یادت رفته....
+که زنتم؟ نخیر نیستم هم من هم تو میدونیم این ازدواج الکیه
~ولی هم من هم تو قبول کردیم
+چون این ازدواج واقعی نبود،سوری بود
~اگه من باهات ازدواج نمیکردم خیلی وقت پیش کالبد شکافی شده بودی
+الان من بدهکار شدم؟
اینگوک هیچی نمیگه
+منم نمیخواستم قبول کنم با کسی که بار اوله که میبینمش ازدواج کنم ولی چاره دیگه ای نداشتم میفهمی؟از وقتیم باهات ازدواج کردم فکر نکن زندگیمو بهتر کردی و مثلا در برابر جیسونگ مراقبمی،هر لحظه و هر ثانیه احساس میکنم الانه که بهم حمله بشه
~منم از اینکه تو با خون جیسونگ خودتو معامله کنی خوشم نمیومد،این یعنی من نیستم که تورو تو هچل انداختم
+خودم خودمو تو هچل انداختم خودمم از عواقبش با خبر بودم،ولی تو که وقتی باهام ازدواج کردی گفتی جیسونگ دیگه کاری بهم نداره،پس چرا این اتفاقا افتاد؟
اینگوک ساکت میشه و توم دیگه هیچ حرفی نمیزنی که ماشین نگه میداره
~بشین،خودم میبرمش
هیچی نمیگی و از پنجره بیرون رو نگاه میکنی،بعد چند دقیقه اینگوک میاد و سوار ماشین میشه ولی روشنش نمیکنه
~معذرت میخوام...
ولی تو بازم هیچی نمیگی
~باید زودتر میفهمیدم این وسط تنها کسی که داره همه چیز رو تنهایی تحمل میکنه تویی،شاید اگه من بودم حاضر نمیشدم این کارو کنم...از طرفی....من هدفم از ازدواج کردن باهات این بود که ازت محافظت کنم تا یکاری در قبال کار بزرگی که پدرت در حقمون کرد،کرده باشم....ولی انگاری موفق نشدم
+خوابم میاد
~ها؟
+الان خوابم میاد نمیتونم درست فکر کنم،فردا به حرفت فکر میکنم،بریم خونه
اینگوک میخنده و ماشینو روشن میکنه
~واقعا با بقیه فرق داری
و حرکت میکنه
تو راه کم کم چشمات سنگین میشه و سرتو تکیه میدی به شیشه و چشاتو میبندی
+حس میکنم فلج شدم،تو دوران پریودیم این همه استرس و دوندگی منو جر داده،اصلا پاهامو حس نمیکنم،باید منو تا توی اتاقم کول کنی
اینگوک یه لبخند مایل به نیشخند خیلی ریز میزنه
~در عوضش برام چیکار میکنی؟
+گفتم که الان مغزم کار نمیکنه
~پس یکی طلبت
+هههه...قبول
چند دقیقه بعد ماشین وایمیسته
~خب رسیدیم
+چه حس خوبیه اینکه لازم نیست این همه راه از ماشین تا خونه رو خودت با پاهای له شده راه بری
~فکر کسی که کولت میکنه هم باش حالا
+بعدا برات جبران میکنم،شستت طلا
اینگوک پیاده میشه و میاد سمت در کمک راننده و بازش میکنه و پشتشو میکنه بهت و میشینه
~بیا رو دوشم
یکم میخزی سمت اینگوک و بعد خودتو میندازی رو کولش و با دستات شونه هاشو میگیری تا تعادلت بهم نخوره
~خیلی سبکی
+انتظار داشتی چقدر باشم؟
~آخه اصلا به ظاهر نمیشه متوجه شد انقد سبک باشی...
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت 61
منم قبول کردم
~قبول کردی؟فکر کردی من اجازه میدم؟
+به اجازه تو نیازی ندارم
~نکنه یادت رفته....
+که زنتم؟ نخیر نیستم هم من هم تو میدونیم این ازدواج الکیه
~ولی هم من هم تو قبول کردیم
+چون این ازدواج واقعی نبود،سوری بود
~اگه من باهات ازدواج نمیکردم خیلی وقت پیش کالبد شکافی شده بودی
+الان من بدهکار شدم؟
اینگوک هیچی نمیگه
+منم نمیخواستم قبول کنم با کسی که بار اوله که میبینمش ازدواج کنم ولی چاره دیگه ای نداشتم میفهمی؟از وقتیم باهات ازدواج کردم فکر نکن زندگیمو بهتر کردی و مثلا در برابر جیسونگ مراقبمی،هر لحظه و هر ثانیه احساس میکنم الانه که بهم حمله بشه
~منم از اینکه تو با خون جیسونگ خودتو معامله کنی خوشم نمیومد،این یعنی من نیستم که تورو تو هچل انداختم
+خودم خودمو تو هچل انداختم خودمم از عواقبش با خبر بودم،ولی تو که وقتی باهام ازدواج کردی گفتی جیسونگ دیگه کاری بهم نداره،پس چرا این اتفاقا افتاد؟
اینگوک ساکت میشه و توم دیگه هیچ حرفی نمیزنی که ماشین نگه میداره
~بشین،خودم میبرمش
هیچی نمیگی و از پنجره بیرون رو نگاه میکنی،بعد چند دقیقه اینگوک میاد و سوار ماشین میشه ولی روشنش نمیکنه
~معذرت میخوام...
ولی تو بازم هیچی نمیگی
~باید زودتر میفهمیدم این وسط تنها کسی که داره همه چیز رو تنهایی تحمل میکنه تویی،شاید اگه من بودم حاضر نمیشدم این کارو کنم...از طرفی....من هدفم از ازدواج کردن باهات این بود که ازت محافظت کنم تا یکاری در قبال کار بزرگی که پدرت در حقمون کرد،کرده باشم....ولی انگاری موفق نشدم
+خوابم میاد
~ها؟
+الان خوابم میاد نمیتونم درست فکر کنم،فردا به حرفت فکر میکنم،بریم خونه
اینگوک میخنده و ماشینو روشن میکنه
~واقعا با بقیه فرق داری
و حرکت میکنه
تو راه کم کم چشمات سنگین میشه و سرتو تکیه میدی به شیشه و چشاتو میبندی
+حس میکنم فلج شدم،تو دوران پریودیم این همه استرس و دوندگی منو جر داده،اصلا پاهامو حس نمیکنم،باید منو تا توی اتاقم کول کنی
اینگوک یه لبخند مایل به نیشخند خیلی ریز میزنه
~در عوضش برام چیکار میکنی؟
+گفتم که الان مغزم کار نمیکنه
~پس یکی طلبت
+هههه...قبول
چند دقیقه بعد ماشین وایمیسته
~خب رسیدیم
+چه حس خوبیه اینکه لازم نیست این همه راه از ماشین تا خونه رو خودت با پاهای له شده راه بری
~فکر کسی که کولت میکنه هم باش حالا
+بعدا برات جبران میکنم،شستت طلا
اینگوک پیاده میشه و میاد سمت در کمک راننده و بازش میکنه و پشتشو میکنه بهت و میشینه
~بیا رو دوشم
یکم میخزی سمت اینگوک و بعد خودتو میندازی رو کولش و با دستات شونه هاشو میگیری تا تعادلت بهم نخوره
~خیلی سبکی
+انتظار داشتی چقدر باشم؟
~آخه اصلا به ظاهر نمیشه متوجه شد انقد سبک باشی...
🍃🗿
۷.۳k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.