پارت اخر
عشق گمشده💔
خب بگویم که الان شش ماه و اندی را پشت سر گذاشته ایم و تهیونگ توانسته علاوه بر دل ات دل خانوادش هم بدست بیاورد و با تلاش های فراوان مشکلات رو پشت سر گذاشته و میخواهند پایان این فیک را با عروسیشان به کام ما شیرین گردانند(چه با کلاس شدم من😎😁)
ویو ات
لباسامونو انتخاب کرده بودیم فردا عروسیم بود نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم
پس خوابیدم.. 🤣
ویو تهیونگ
لباسمو رو جالباسی بود نگاهش میکردم و خیال بافی میکردم که قراره با ات چه کار ها که نکنیم لابد الانم ات داره به من فکر میکنه(زرشک دادا خوابیده)
داش نویسنده توجه کردب خیلی داری تو فیک حرف میزنی بابا ساکت شو بزار تمومش کنیم دیگه ما رو علاف گیر اورده..
(باشه بابا باشه اصن من زیپ دهنمو کشیدم)
فردا صبح
رفتم دنبال ات
شبیه فرشته ها شده بود خر ذوق شدم و یه بوس رو لپش گذاشتم
خب حال ندارم عروسی رو تعریف کنم
بعد از عروسی
شب
_ات
♡هوم
_نظرت راجبه بچه چیه؟
♡زوده من هنوز میخوام دو نفره باشیم
_خب نظرت راجب کانـدوم چیه؟
♡اوممم فک کنم یه امشبو بزارم
دیگه بقیشو خودتون برید حال ندارم😩
(تهیونگ:همینطور که توجه میکنید مثلا نویسنده گفت دیگه حرف نمیزنه😐)
دو سال بعد
♡ما الان یه پسر نازه داریم هنوز تو شکممه
_عی خدا بچم به باباش میره
♡خودت هستی بسمونه میخوای اینم مثه تو شه که من باید از دستتون سر بع بیابون بزارم🤣🤣
میدونم اخرشو ریـدم🥲
خب بگویم که الان شش ماه و اندی را پشت سر گذاشته ایم و تهیونگ توانسته علاوه بر دل ات دل خانوادش هم بدست بیاورد و با تلاش های فراوان مشکلات رو پشت سر گذاشته و میخواهند پایان این فیک را با عروسیشان به کام ما شیرین گردانند(چه با کلاس شدم من😎😁)
ویو ات
لباسامونو انتخاب کرده بودیم فردا عروسیم بود نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم
پس خوابیدم.. 🤣
ویو تهیونگ
لباسمو رو جالباسی بود نگاهش میکردم و خیال بافی میکردم که قراره با ات چه کار ها که نکنیم لابد الانم ات داره به من فکر میکنه(زرشک دادا خوابیده)
داش نویسنده توجه کردب خیلی داری تو فیک حرف میزنی بابا ساکت شو بزار تمومش کنیم دیگه ما رو علاف گیر اورده..
(باشه بابا باشه اصن من زیپ دهنمو کشیدم)
فردا صبح
رفتم دنبال ات
شبیه فرشته ها شده بود خر ذوق شدم و یه بوس رو لپش گذاشتم
خب حال ندارم عروسی رو تعریف کنم
بعد از عروسی
شب
_ات
♡هوم
_نظرت راجبه بچه چیه؟
♡زوده من هنوز میخوام دو نفره باشیم
_خب نظرت راجب کانـدوم چیه؟
♡اوممم فک کنم یه امشبو بزارم
دیگه بقیشو خودتون برید حال ندارم😩
(تهیونگ:همینطور که توجه میکنید مثلا نویسنده گفت دیگه حرف نمیزنه😐)
دو سال بعد
♡ما الان یه پسر نازه داریم هنوز تو شکممه
_عی خدا بچم به باباش میره
♡خودت هستی بسمونه میخوای اینم مثه تو شه که من باید از دستتون سر بع بیابون بزارم🤣🤣
میدونم اخرشو ریـدم🥲
۲۰.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.