part24
#part24
سلینا:این بچه قضیش چیه
داریا:باباش خیلی از ما فاصله داره
سلینا:اسمش چیه؟
داریا:لیام
سلینا:باباش کجاست؟
داریا سرشو پایین انداخت
داریا:ولم کرد اما قبل از اینکه بدونه بچه ای دارم باباش کره ایه
سلینا:پس خیلی ازت دوره
داریا:آره
سلینا:اصلا شبیه تو نیست
داریا:خیلی شبیه باباشه باباشم یه خال زیر لب داشت لیامم داره
سلینا:مثل اینکه خیلی دوسش داری
داریا:عاشقش بودم ولی اون نه یه عشق یک طرفه
داریا و سلینا تمام مدت باهم حرف زدن داریا از زندگیش به سلینا گفت
.......
تازه فهمیده بود چقدر اون دختر رو میخواست کاملیا حسابی رو موخش بود بعد از خوندن نامه داریا تمام زندگیش تغییر کرد مصرف الکلش بالا رفته بود الان یک ساله که دخترک پیدا نشده و همه بهش گفتن مرده از جاش بلند شد و داشت به طرف اتاقش میرفت که کاملیا جلوشو گرفت
کاملیا:باید حرف بزنیم
کوک:حوصلتو ندارم بکش کنار
کاملیا:یعنی چی کوک چرا اینطوری شدی؟
کوک:آدمی نیستی بهش توضیح بدم
کاملیا:بخاطر اون دخترس با من سرد شدی نه؟
کوک:رو موخم راه نرو
کاملیا:اون مرده اون یه هرزه بود
کوک با این حرف جوش آورد و گلو کاملیا رو محکم گرفت کوبید تو دیوار
کوک:جرعت داری یک بار دیگه از این کلمه استفاده کن هرزه تویی اون نمرده فهمیدی؟فردا هم از عمارت گم میشی بیرون ه.رزه
بعد ولش کرد که کاملیا با سرفه رو زمین افتاد کوک با قدما محکم وارد اتاقش شد و موهاشو چنگ زد و داد بالا یه شیشه مشروب برداشت یه حوله هم برداشت رفت طبقه پایین تو باشگاه لباسشو در آورد اول باسندشو بست بعد دستکشا بکسشو دستش کرد شروع کرد به محکم ضربه زدن به کیسه و هربار هم با دستاش ضربه میزد همه با پاهاش ضربه دستش هربار بیشتر میشد به قدری که زنجیر کیسه رو با شتاب به عقب حول میداد هربار بعد از ضربش یه قلوپ از ویسکی میخورد تا وقتی که دیگه بدنش سست شد و رو زانوهاش افتاد دستایه عضله ایو رگ دارش رو رو زمین گذاشت از کنار چشمش اشک اومد چیشده بود جئون جونگ کوک بی رحم ترین آدم جهان داشت گریه میکرد بخاطر کسی که خودش دو دستی از خونش پرتش کرد بیرون فکرشم نمیکرد به این حال و روز بیوفته دلش میخواست همه رو به فجیه ترین شکل ممکن بکشه ....
سلینا:این بچه قضیش چیه
داریا:باباش خیلی از ما فاصله داره
سلینا:اسمش چیه؟
داریا:لیام
سلینا:باباش کجاست؟
داریا سرشو پایین انداخت
داریا:ولم کرد اما قبل از اینکه بدونه بچه ای دارم باباش کره ایه
سلینا:پس خیلی ازت دوره
داریا:آره
سلینا:اصلا شبیه تو نیست
داریا:خیلی شبیه باباشه باباشم یه خال زیر لب داشت لیامم داره
سلینا:مثل اینکه خیلی دوسش داری
داریا:عاشقش بودم ولی اون نه یه عشق یک طرفه
داریا و سلینا تمام مدت باهم حرف زدن داریا از زندگیش به سلینا گفت
.......
تازه فهمیده بود چقدر اون دختر رو میخواست کاملیا حسابی رو موخش بود بعد از خوندن نامه داریا تمام زندگیش تغییر کرد مصرف الکلش بالا رفته بود الان یک ساله که دخترک پیدا نشده و همه بهش گفتن مرده از جاش بلند شد و داشت به طرف اتاقش میرفت که کاملیا جلوشو گرفت
کاملیا:باید حرف بزنیم
کوک:حوصلتو ندارم بکش کنار
کاملیا:یعنی چی کوک چرا اینطوری شدی؟
کوک:آدمی نیستی بهش توضیح بدم
کاملیا:بخاطر اون دخترس با من سرد شدی نه؟
کوک:رو موخم راه نرو
کاملیا:اون مرده اون یه هرزه بود
کوک با این حرف جوش آورد و گلو کاملیا رو محکم گرفت کوبید تو دیوار
کوک:جرعت داری یک بار دیگه از این کلمه استفاده کن هرزه تویی اون نمرده فهمیدی؟فردا هم از عمارت گم میشی بیرون ه.رزه
بعد ولش کرد که کاملیا با سرفه رو زمین افتاد کوک با قدما محکم وارد اتاقش شد و موهاشو چنگ زد و داد بالا یه شیشه مشروب برداشت یه حوله هم برداشت رفت طبقه پایین تو باشگاه لباسشو در آورد اول باسندشو بست بعد دستکشا بکسشو دستش کرد شروع کرد به محکم ضربه زدن به کیسه و هربار هم با دستاش ضربه میزد همه با پاهاش ضربه دستش هربار بیشتر میشد به قدری که زنجیر کیسه رو با شتاب به عقب حول میداد هربار بعد از ضربش یه قلوپ از ویسکی میخورد تا وقتی که دیگه بدنش سست شد و رو زانوهاش افتاد دستایه عضله ایو رگ دارش رو رو زمین گذاشت از کنار چشمش اشک اومد چیشده بود جئون جونگ کوک بی رحم ترین آدم جهان داشت گریه میکرد بخاطر کسی که خودش دو دستی از خونش پرتش کرد بیرون فکرشم نمیکرد به این حال و روز بیوفته دلش میخواست همه رو به فجیه ترین شکل ممکن بکشه ....
۱۰.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.