فیک( سرنوشت ) پارت ۳۲
فیک( سرنوشت ) پارت ۳۲
آلیس ویو
حرفم درست برابر بود تا اشک بابام ازچشماش جاری بشه...
با قدمای آهسته و بی حال به سمت تختش راه افتادم.
کنار تختش زمین نشستم و با دستای لرزونم دستشو محکم تو دستم گرفتم و دوباره گفتم.
آلیس: نگو که میخای تنهام بزاری...نگو که میخوای بری و منو تنها بزاری...نگو که من بدشانس تر از اینم که تو کنارم باشی..فک کن واسم سخت نیس همه رو از دست بدم.
چرا ساکتی چرا جوابمو نمیدی چراااا( داد و گریه شدید)
با هق هقم ادامه دادم.
آلیس: دیگه صبری واسم نمونده دیگه توان واسه ادامه دادن ندارم دیگه کسی نیس که بخوام واسش ادامه بدم.
پس نرووو تروخدا تنهام نزار مامانم که رفت اما تو نرو..درسته که باهم خوب نبودیم اما تو بابامی...هرچقدر بد باشی اما بازم دلم به بودنت خوشه...
دستشو به پیشونیم چسبوندم نمیتونستم مانع ریختن اشکام بشم...دوباره درد ۱۱ سال قبل و قراره تجربه کنم...
آلیس: تروخدا نرو..
ب/آلیس: بابت همهی کارم معذرت میخام( آروم و به سختی حرف میزد)
آلیس: اگه بری نمیبخشمت اگه تنهام بزاری هیچ وقت نمیبخشمت( هق هق)
ب/آلیس: آلیس..دختر قشنگم...ببخشی که باهات خوب نبودم..معذرت میخام واسه همه کارام..من خیلی بدجنس بودم...من خیلی عوضی بودم تروخدا حلالم کن( با سرفه)
دستشو از روی پیشونیم برداشتم و به صورت خسته اش نگاه کردم گوشه های لبش خون بود و این بیشتر میترسوندیم..
آلیس: ب..با..بابا
ب/آلیس: وقت رفتنمه...قراره برم...میدونم جام تو جهنمه با کارهای که با تو کردم جام تو جهنمه..اما من از آتش جهنم ترسی ندارم فقط از این ترس دارم که تو منو نبخشی حقم داری اما اگه منو بابات میدونی حلالم کن...
آلیس: بهت نگفتم اگه بری حلالت نمیکنم...پس نرووو..
ب/آلیس:فک میکنی دست منه...من تو کل عمرم یه خودخواه بودم یکی که فقط به مقامش خوش بود..و اصلا ندونست که زندگی میگذره امروزی که گذشت قرار نیس دوباره برگرده..ندونستم خانواده ام کین چجوری باهاشون رفتار کنم چجوری بهشون عشق بورزم...
آلیس: ولش کن...دوباره برگرد برگرد و از اول همشو شروع کن..دیر نیس...فقط باید برگردی....
ب/آلیس:لارا پزشک و خبر کرد...سم که وارد بدنم شده تا منو نکشه قرار نیس ولم کنه...واسه من دیر شده اما واسه تو نه..من اشتباه کردم واسه خودم تورو به اونا دادم...این زندگی رو واسه تو خیلی دشوار کردم هیچوقت نزاشتم زندگی کنی فقط کاری کردم که عذاب بکشی...
( حرفاشون و با گریه هق هق سرفه با درد کامل میگن)
آلیس: ب..بابا
ب/آلیس: خوشحالم که با اون همه کارهام که در حقت انجام داد بازم بهم میگی بابا.. حلالم کن
آخرین جملشو با تنگی نفس و سرفه اش گفت و بعدش دستش که تو دستم بود شُل شد و سرش به سمت دیگری کج شد..
فقط تو جام میخکوب شده بودم و زُل زده بودم به پادشاهی خاندان کیم کسی که بین مردم خیلی شهرت داشت کسی که همه بهش میگفت پادشاه شاه..
امروز اون این دنیا رو وداع گفت و رفت به سمت دنیا ابدی خود...بلاخره لب تر کردم و گفتم
آلیس: من خیلی وقته بخشیدمت..توهم منو ببخش معذرت میخوام..حلالت کردم...امیدوارم حداقل تو اون دنیا بدونی که واقعا کیی .
غلط املایی بود معذرت 💗
از این بعد میخوام شرط بزارم و تا شرط نرسیده باشه پارت بعدی رو نمیزارم
۴۰ لایک
۶۵ کامنت
نظرتون؟🙂♥️
آلیس ویو
حرفم درست برابر بود تا اشک بابام ازچشماش جاری بشه...
با قدمای آهسته و بی حال به سمت تختش راه افتادم.
کنار تختش زمین نشستم و با دستای لرزونم دستشو محکم تو دستم گرفتم و دوباره گفتم.
آلیس: نگو که میخای تنهام بزاری...نگو که میخوای بری و منو تنها بزاری...نگو که من بدشانس تر از اینم که تو کنارم باشی..فک کن واسم سخت نیس همه رو از دست بدم.
چرا ساکتی چرا جوابمو نمیدی چراااا( داد و گریه شدید)
با هق هقم ادامه دادم.
آلیس: دیگه صبری واسم نمونده دیگه توان واسه ادامه دادن ندارم دیگه کسی نیس که بخوام واسش ادامه بدم.
پس نرووو تروخدا تنهام نزار مامانم که رفت اما تو نرو..درسته که باهم خوب نبودیم اما تو بابامی...هرچقدر بد باشی اما بازم دلم به بودنت خوشه...
دستشو به پیشونیم چسبوندم نمیتونستم مانع ریختن اشکام بشم...دوباره درد ۱۱ سال قبل و قراره تجربه کنم...
آلیس: تروخدا نرو..
ب/آلیس: بابت همهی کارم معذرت میخام( آروم و به سختی حرف میزد)
آلیس: اگه بری نمیبخشمت اگه تنهام بزاری هیچ وقت نمیبخشمت( هق هق)
ب/آلیس: آلیس..دختر قشنگم...ببخشی که باهات خوب نبودم..معذرت میخام واسه همه کارام..من خیلی بدجنس بودم...من خیلی عوضی بودم تروخدا حلالم کن( با سرفه)
دستشو از روی پیشونیم برداشتم و به صورت خسته اش نگاه کردم گوشه های لبش خون بود و این بیشتر میترسوندیم..
آلیس: ب..با..بابا
ب/آلیس: وقت رفتنمه...قراره برم...میدونم جام تو جهنمه با کارهای که با تو کردم جام تو جهنمه..اما من از آتش جهنم ترسی ندارم فقط از این ترس دارم که تو منو نبخشی حقم داری اما اگه منو بابات میدونی حلالم کن...
آلیس: بهت نگفتم اگه بری حلالت نمیکنم...پس نرووو..
ب/آلیس:فک میکنی دست منه...من تو کل عمرم یه خودخواه بودم یکی که فقط به مقامش خوش بود..و اصلا ندونست که زندگی میگذره امروزی که گذشت قرار نیس دوباره برگرده..ندونستم خانواده ام کین چجوری باهاشون رفتار کنم چجوری بهشون عشق بورزم...
آلیس: ولش کن...دوباره برگرد برگرد و از اول همشو شروع کن..دیر نیس...فقط باید برگردی....
ب/آلیس:لارا پزشک و خبر کرد...سم که وارد بدنم شده تا منو نکشه قرار نیس ولم کنه...واسه من دیر شده اما واسه تو نه..من اشتباه کردم واسه خودم تورو به اونا دادم...این زندگی رو واسه تو خیلی دشوار کردم هیچوقت نزاشتم زندگی کنی فقط کاری کردم که عذاب بکشی...
( حرفاشون و با گریه هق هق سرفه با درد کامل میگن)
آلیس: ب..بابا
ب/آلیس: خوشحالم که با اون همه کارهام که در حقت انجام داد بازم بهم میگی بابا.. حلالم کن
آخرین جملشو با تنگی نفس و سرفه اش گفت و بعدش دستش که تو دستم بود شُل شد و سرش به سمت دیگری کج شد..
فقط تو جام میخکوب شده بودم و زُل زده بودم به پادشاهی خاندان کیم کسی که بین مردم خیلی شهرت داشت کسی که همه بهش میگفت پادشاه شاه..
امروز اون این دنیا رو وداع گفت و رفت به سمت دنیا ابدی خود...بلاخره لب تر کردم و گفتم
آلیس: من خیلی وقته بخشیدمت..توهم منو ببخش معذرت میخوام..حلالت کردم...امیدوارم حداقل تو اون دنیا بدونی که واقعا کیی .
غلط املایی بود معذرت 💗
از این بعد میخوام شرط بزارم و تا شرط نرسیده باشه پارت بعدی رو نمیزارم
۴۰ لایک
۶۵ کامنت
نظرتون؟🙂♥️
۲۴.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.