تو اونو انتخاب کردی...؟ part 2
دستش رو از پشت روی شونه همسرش گذاشت و هلش میداد سمت صندلی
بهم گفته بودی خیلی دلت واسه پسرا تنگ شده نه؟بهتره اول با نامجونی هیونگ حرف بزنی مثل اینکه اونم خیلی دلش برات تنگ شده
حرفاش رو با لبخند مرموز شیطونی میزد، با نگاه موفقیت آمیز پوزخندی از ذوق و شیطنت زد به چشمای هیونگش خیره شد
-ببین هیونگ ات منتظرت بود! حالا وقت استراحته نمیخوای که ات رو ناراحت کنی؟
با خنده به نشونه تاسف سرش رو پایین انداخت با لحن شوخ صحبت میکرد تا هیونگش حداقل بخاطر ات یکم بهش استراحت بده منتظر جواب مثبت بود
نامجون هوفی کشید به چشمای دونسنگش نگا میکرد
×من با توچیکار کنم اخه؟
نیم نگاهی به ات کرد دوباره روشو سمت کوک برگردوند
×مطمئنی همش به خاطر ات س؟
به صندلی پشتش تکیه داد لبخند شیطنت امیزی زد
×من که همچین فکری نمیکنم!
جیهوپ میدونست که کوک دنبال بهونس تا استراحت کنه همینطور دلش واسه همسرش تنگ شده بود میدونست که نتونسته زیاد پیشش باشه و الان واقعا خوشحاله
بلند شد رفت بغل ات نشست
\هیی نامجون ول کن بچه رو چیکار داری میخواد زنشو ببینه خسته شده خب!
برگشت سمت ات لبخند قشنگی روی صورتش بود
\خب خوشگل خانوم حالت چطوره؟شوهرت که تورو دید نزاشت ما حرف بزنیم اصن!
نگاهی به کوک کرد و خندید که کوک اعتراضی صحبت کرد
-هیوونگ خب من خسته شدم دیگه نمیخوام کار کنم نامجونی هیونگ هم همش سخت میگیره! میخوام وقت بگذرونم یکمم
نامجون میخواست یکم اذیتش کنه ولی بنظرش برای امشب کافی بود
کمی از صندلی جدا شد سمت جلو خم شد
×باشه حالا! بیا بشین استراحت کن با زنت مارو کشتی از بس گفتی دلم تنگ شده.
ضربه ای به صندلی بغلش زد تا جونگکوک اونجا بشینه
نگاه قشنگی به ات کرد لبخند زد
×خیلی وقته همگی باهمگپ نزدیم
×ولی چیشد که این موقع شب اومدی اینجا؟ خطرناک بود برات اونم تنهایی!
دختر خیلی با همه صمیمی بود، اونا مثل برادراش بودن
تقریبا همسن کوک بود پس برای هیونگای کوک، مثل یه بچه بود و همه به چشم دختر یا خواهر کوچیکترشون بهش نگاه میکردن پس هواشو داشتن
سرش رو پایین انداخت لبخندی زد به کوک نگاه کرد
+میخواستم وقتی اومدم داخل بگم که این اقا نزاشت حرف بزنم
با کوک اشاره کرد و خندید
-یااا به من چیکار داری تو! منو بگو اینهمه خوشحال بودم بیای
پسرک به سمت دیگه ای نگاه کرد و وانمود کرد که داره فکر میکنه، ناگهانی سمت دختر دوباره نگاه کرد
-وایسا ببینم، نکنه نامجون هیونگ بهت گفته همدستش باشی؟هوم؟
کمی خم شده بود تا از اون سمت میز به دختر نزدیک بشه
دوباره عقب رفت با خنده گفت
-راستشوو بگوو
همشون خندیدن ، از شوخیایی که بینشون بود لذت میبردن
دختر کمی توی جاش جا به جا شد از بغلش کیفی که غذا رو داخل اون گذاشته بود برداشت روی پاش قرار داد
+نه خیرم
کیف رو بالا گرفت
+میدونستم دارید کار میکنید و خسته اید، براتون غذا اوردم منم حوصلم توی خونه سر رفته بود.
تهیونگ و جیمین که سمت کتابخونه ی توی اتاق ایستاده بودن و دنبال پرونده میگشتن ؛
با شنیدن اسم غذا همزمان به سمت ات برگشتن
تهیونگ جلوتر رفت پایین میز بغل پای ات روی نوک انگشتش نشست
# ات جدی میگی؟غذا اوردی برامون؟
با خوشحالی به چشمای زن داداشش خیره بود
جیمین از اونور اومد ضربه ای به شونه تهیونگ زد
@ بلند شو ببینم، واسه هممون اورده فقط واسه تو نیست گفته باشم!
ات خنده ای از شیطنت این دوتا کرد
+واسه همتون اوردم اروم باشید پسرا!
جونگکوک داشت به اون دونفر میخندید انگار نه انگار که اونا از جونگکوکبزرگتر بودن.
همون لحظه جین وارد اتاق شد پرونده ای دستش بود با خستگی در رو باز کرد و بدون اینکه به اطراف نگاه کنه اومد داخل همونطور که پرونده رو چک میکرد سمت میز کار جونگکوک رفت با لحن خسته و جدی ای گفت
^ کوک زود باش اینارو چک کن من نگاه کردم بهشون میتونه به دردمون بخور...
پرونده رو روی میز گذاشت و برگشت که دید ات اونجاست ، جیمین و تهیونگهم بالای سرش ایستادن و جونگکوکی رو دید که از خنده روی صندلی ولو شده بود
با دیدن اینکه ات اونجاست واقعا خوشحال شد، سمتش رفت جیمین و تهیونگرو کنار زد
(اینم یه پارت طولانی😔😂چندتا پارت میزارم که زودتر به موضوع اصلی برسیم ولی شما شرطارو برسونید باشه؟ لایک۲۹ کامنت۲۰)
بهم گفته بودی خیلی دلت واسه پسرا تنگ شده نه؟بهتره اول با نامجونی هیونگ حرف بزنی مثل اینکه اونم خیلی دلش برات تنگ شده
حرفاش رو با لبخند مرموز شیطونی میزد، با نگاه موفقیت آمیز پوزخندی از ذوق و شیطنت زد به چشمای هیونگش خیره شد
-ببین هیونگ ات منتظرت بود! حالا وقت استراحته نمیخوای که ات رو ناراحت کنی؟
با خنده به نشونه تاسف سرش رو پایین انداخت با لحن شوخ صحبت میکرد تا هیونگش حداقل بخاطر ات یکم بهش استراحت بده منتظر جواب مثبت بود
نامجون هوفی کشید به چشمای دونسنگش نگا میکرد
×من با توچیکار کنم اخه؟
نیم نگاهی به ات کرد دوباره روشو سمت کوک برگردوند
×مطمئنی همش به خاطر ات س؟
به صندلی پشتش تکیه داد لبخند شیطنت امیزی زد
×من که همچین فکری نمیکنم!
جیهوپ میدونست که کوک دنبال بهونس تا استراحت کنه همینطور دلش واسه همسرش تنگ شده بود میدونست که نتونسته زیاد پیشش باشه و الان واقعا خوشحاله
بلند شد رفت بغل ات نشست
\هیی نامجون ول کن بچه رو چیکار داری میخواد زنشو ببینه خسته شده خب!
برگشت سمت ات لبخند قشنگی روی صورتش بود
\خب خوشگل خانوم حالت چطوره؟شوهرت که تورو دید نزاشت ما حرف بزنیم اصن!
نگاهی به کوک کرد و خندید که کوک اعتراضی صحبت کرد
-هیوونگ خب من خسته شدم دیگه نمیخوام کار کنم نامجونی هیونگ هم همش سخت میگیره! میخوام وقت بگذرونم یکمم
نامجون میخواست یکم اذیتش کنه ولی بنظرش برای امشب کافی بود
کمی از صندلی جدا شد سمت جلو خم شد
×باشه حالا! بیا بشین استراحت کن با زنت مارو کشتی از بس گفتی دلم تنگ شده.
ضربه ای به صندلی بغلش زد تا جونگکوک اونجا بشینه
نگاه قشنگی به ات کرد لبخند زد
×خیلی وقته همگی باهمگپ نزدیم
×ولی چیشد که این موقع شب اومدی اینجا؟ خطرناک بود برات اونم تنهایی!
دختر خیلی با همه صمیمی بود، اونا مثل برادراش بودن
تقریبا همسن کوک بود پس برای هیونگای کوک، مثل یه بچه بود و همه به چشم دختر یا خواهر کوچیکترشون بهش نگاه میکردن پس هواشو داشتن
سرش رو پایین انداخت لبخندی زد به کوک نگاه کرد
+میخواستم وقتی اومدم داخل بگم که این اقا نزاشت حرف بزنم
با کوک اشاره کرد و خندید
-یااا به من چیکار داری تو! منو بگو اینهمه خوشحال بودم بیای
پسرک به سمت دیگه ای نگاه کرد و وانمود کرد که داره فکر میکنه، ناگهانی سمت دختر دوباره نگاه کرد
-وایسا ببینم، نکنه نامجون هیونگ بهت گفته همدستش باشی؟هوم؟
کمی خم شده بود تا از اون سمت میز به دختر نزدیک بشه
دوباره عقب رفت با خنده گفت
-راستشوو بگوو
همشون خندیدن ، از شوخیایی که بینشون بود لذت میبردن
دختر کمی توی جاش جا به جا شد از بغلش کیفی که غذا رو داخل اون گذاشته بود برداشت روی پاش قرار داد
+نه خیرم
کیف رو بالا گرفت
+میدونستم دارید کار میکنید و خسته اید، براتون غذا اوردم منم حوصلم توی خونه سر رفته بود.
تهیونگ و جیمین که سمت کتابخونه ی توی اتاق ایستاده بودن و دنبال پرونده میگشتن ؛
با شنیدن اسم غذا همزمان به سمت ات برگشتن
تهیونگ جلوتر رفت پایین میز بغل پای ات روی نوک انگشتش نشست
# ات جدی میگی؟غذا اوردی برامون؟
با خوشحالی به چشمای زن داداشش خیره بود
جیمین از اونور اومد ضربه ای به شونه تهیونگ زد
@ بلند شو ببینم، واسه هممون اورده فقط واسه تو نیست گفته باشم!
ات خنده ای از شیطنت این دوتا کرد
+واسه همتون اوردم اروم باشید پسرا!
جونگکوک داشت به اون دونفر میخندید انگار نه انگار که اونا از جونگکوکبزرگتر بودن.
همون لحظه جین وارد اتاق شد پرونده ای دستش بود با خستگی در رو باز کرد و بدون اینکه به اطراف نگاه کنه اومد داخل همونطور که پرونده رو چک میکرد سمت میز کار جونگکوک رفت با لحن خسته و جدی ای گفت
^ کوک زود باش اینارو چک کن من نگاه کردم بهشون میتونه به دردمون بخور...
پرونده رو روی میز گذاشت و برگشت که دید ات اونجاست ، جیمین و تهیونگهم بالای سرش ایستادن و جونگکوکی رو دید که از خنده روی صندلی ولو شده بود
با دیدن اینکه ات اونجاست واقعا خوشحال شد، سمتش رفت جیمین و تهیونگرو کنار زد
(اینم یه پارت طولانی😔😂چندتا پارت میزارم که زودتر به موضوع اصلی برسیم ولی شما شرطارو برسونید باشه؟ لایک۲۹ کامنت۲۰)
۱۵.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.