p:⁴¹
هیون:چی توی دستت گذاشت؟
با صدای هیون از فکر اومدن بیرون و انگار ک چیزی و فهمیده باشم برگشتم سمتش ...و دستم و باز کردم ...یه فلش کوچیک ؟!....این چیه دیگ....هیون بدون معطلی از دستم گرفتش و زدش به لبتاب و دنبال فایل توش گشت و بعد چن مین یه فیلم پیدا کرد و پلیش کرد ...
این....این...فیلم...باروم نمیشع....تا اخر فیلم کسی چیزی نگفت ولی صدای دندون ها تهیونگ ک از حرص بهم کشیده میشد فضای ساکت اتاق و پر میکرد ...با چیزی ک اون فیلم یه دقه ای پخش کرد استرس تموم وجودم و گرفت و دستام یخ شده بود حتی لرزششون و حس میکردم....با نفس کلافه هیون نگام افتاد بهش ک روی صورتش دست میکشید....
هیون:میگی چیکار کنیم...
تهیونگ عصبانی تر از همیشه گفت:فکرشم نکن
هیون:اونا میخوان ا/ت رو تنها ببینن پس نمیخوان اسیبی بهش بزنن....بهتره درک کنی تهیونگ
تهیونگ با صدای نسبتا بلندی تقریبا شبیه داد گفت:چیو درک کنم هاا....ازم میخوای بفرستمش توی دهن گرگ و منتظر بمونم جون بچم و بگیرن
هیون:ا/ت
داغی اشک و توی چشمام حس کردم با گیجی نگاهش کردم و گفتم:هوم
وقتی اشکم و دید نفسشو کلافه داد بیرون ولی صبر نکرد...
هیون:تو ...میتونی این کارو کنی...
تهیونگ:چی داری میگی تو
هیون:تهیونگ اروم باش....تنها کاری ک از دستمون بر میاد همینه ...اونا تا اتاق توهم اومدن پس خیلی راحت میتونن ا/ت رو بکشن اما نکشتن حتما چیزی میخوان بگن...بهتره انجامش بدیم...توی این دیدار ا/ت میتونه یه کمکی به ماهم بکنه و یه شنود اونجا کار بزاره .... تنها کسی ک میتونه این کار و کنه ا/ت ...چون خودشون خواستن ک بره پیششون پس بازرسی بدنش نمیکنن...اونم میتونه شنود و کار بزاره ...اکه خطری تهدیدش کرد ماهم وارد عمل میشیم
تهیونگ: این دلیل نمیشه جون بچه من و به خطر بندازی...
هیون:هیچ اتفاقی نمیوفته ...چرا بهم باور نداری
تهیونگ تقریبا داد زد: دارممممممم لعنتی دارم ...اگه نداشتم اینجا چیکار میکردم .....ولی میگم ن ...با بچه من ن...
بی توجع و به بحث تهیونگ و هیون اروم گفتم: بیشتر توضیح بده...
هیون ک میخواست تهیونگ و قانع کنه بخیال شد و برگشت سمت من...خیلی شمرده شمرده گفت:باید این شنود و روی لباس یکی از اونا یا هر جایی ک نزدیکشون وصل کنی
تهیونگ:من میگم ن تو داری واسش توضیح میدی ...جونش به خطر میوفته... جون بچم
هیون یه نگاه به تهیونگ کرد و سعی داشت خونسرد باشه ...
هیون:اگع بتونی وصلش کنی ماهم میفهمیم دلیل اینکه میخوان ببیننت چیه...اگر خطری هم تهدید کنه و بخوان بهت صدمه بزنن ..ما متوجه میشیم و حمله رو انجام میدیم...
با هر حرف هیون توی فکر فرو میرفتم ....من تو این دنیا کسی و نداشتم نگرانم باشه یا.... یا غصه ام بخوره ...تنها بودم....از اون اول تنها بودم ...هر کی و داشتم از دست دادم....ادم مهمی نبودم..ک همه نگرانم بشن...ولی الان یکی بهم نیاز داره ...یکی ک میدونم از جونمم بیشتر دوسش دارم ..اونم این بچه اس ...تنها دلیلی ک شاید دست به این کار بزنم نجات جون این بچه ای ک داره توی دلم زندگی میکنه ...ک زندگیش نشه مثل من ...بدون هیچکس ...بدون کسی ک واقعا دوسش داشته باشه....وقتی میبینم تهیونگ چقد روی این بچه حساسه خوشحال میشم ...ک اگه اتفاقیم برای من افتاد ...اون بچه شو دوست داره و نمیزاره کسی اذیتش کنه ....تهیونگ پول داره....ثروت داره...ابرو داره موقعیت خوب داره ..با همه اینا میتونه بهترین پدر واسه بچه من باشه ...ولی من چیزی ندارم ک بهترین مادر براش باشم..تنها چیز باارزشم شاید همین جونیه ک توی بدنمه....اونم با کمال میل بهش میدم...
با صدای هیون از فکر اومدن بیرون و انگار ک چیزی و فهمیده باشم برگشتم سمتش ...و دستم و باز کردم ...یه فلش کوچیک ؟!....این چیه دیگ....هیون بدون معطلی از دستم گرفتش و زدش به لبتاب و دنبال فایل توش گشت و بعد چن مین یه فیلم پیدا کرد و پلیش کرد ...
این....این...فیلم...باروم نمیشع....تا اخر فیلم کسی چیزی نگفت ولی صدای دندون ها تهیونگ ک از حرص بهم کشیده میشد فضای ساکت اتاق و پر میکرد ...با چیزی ک اون فیلم یه دقه ای پخش کرد استرس تموم وجودم و گرفت و دستام یخ شده بود حتی لرزششون و حس میکردم....با نفس کلافه هیون نگام افتاد بهش ک روی صورتش دست میکشید....
هیون:میگی چیکار کنیم...
تهیونگ عصبانی تر از همیشه گفت:فکرشم نکن
هیون:اونا میخوان ا/ت رو تنها ببینن پس نمیخوان اسیبی بهش بزنن....بهتره درک کنی تهیونگ
تهیونگ با صدای نسبتا بلندی تقریبا شبیه داد گفت:چیو درک کنم هاا....ازم میخوای بفرستمش توی دهن گرگ و منتظر بمونم جون بچم و بگیرن
هیون:ا/ت
داغی اشک و توی چشمام حس کردم با گیجی نگاهش کردم و گفتم:هوم
وقتی اشکم و دید نفسشو کلافه داد بیرون ولی صبر نکرد...
هیون:تو ...میتونی این کارو کنی...
تهیونگ:چی داری میگی تو
هیون:تهیونگ اروم باش....تنها کاری ک از دستمون بر میاد همینه ...اونا تا اتاق توهم اومدن پس خیلی راحت میتونن ا/ت رو بکشن اما نکشتن حتما چیزی میخوان بگن...بهتره انجامش بدیم...توی این دیدار ا/ت میتونه یه کمکی به ماهم بکنه و یه شنود اونجا کار بزاره .... تنها کسی ک میتونه این کار و کنه ا/ت ...چون خودشون خواستن ک بره پیششون پس بازرسی بدنش نمیکنن...اونم میتونه شنود و کار بزاره ...اکه خطری تهدیدش کرد ماهم وارد عمل میشیم
تهیونگ: این دلیل نمیشه جون بچه من و به خطر بندازی...
هیون:هیچ اتفاقی نمیوفته ...چرا بهم باور نداری
تهیونگ تقریبا داد زد: دارممممممم لعنتی دارم ...اگه نداشتم اینجا چیکار میکردم .....ولی میگم ن ...با بچه من ن...
بی توجع و به بحث تهیونگ و هیون اروم گفتم: بیشتر توضیح بده...
هیون ک میخواست تهیونگ و قانع کنه بخیال شد و برگشت سمت من...خیلی شمرده شمرده گفت:باید این شنود و روی لباس یکی از اونا یا هر جایی ک نزدیکشون وصل کنی
تهیونگ:من میگم ن تو داری واسش توضیح میدی ...جونش به خطر میوفته... جون بچم
هیون یه نگاه به تهیونگ کرد و سعی داشت خونسرد باشه ...
هیون:اگع بتونی وصلش کنی ماهم میفهمیم دلیل اینکه میخوان ببیننت چیه...اگر خطری هم تهدید کنه و بخوان بهت صدمه بزنن ..ما متوجه میشیم و حمله رو انجام میدیم...
با هر حرف هیون توی فکر فرو میرفتم ....من تو این دنیا کسی و نداشتم نگرانم باشه یا.... یا غصه ام بخوره ...تنها بودم....از اون اول تنها بودم ...هر کی و داشتم از دست دادم....ادم مهمی نبودم..ک همه نگرانم بشن...ولی الان یکی بهم نیاز داره ...یکی ک میدونم از جونمم بیشتر دوسش دارم ..اونم این بچه اس ...تنها دلیلی ک شاید دست به این کار بزنم نجات جون این بچه ای ک داره توی دلم زندگی میکنه ...ک زندگیش نشه مثل من ...بدون هیچکس ...بدون کسی ک واقعا دوسش داشته باشه....وقتی میبینم تهیونگ چقد روی این بچه حساسه خوشحال میشم ...ک اگه اتفاقیم برای من افتاد ...اون بچه شو دوست داره و نمیزاره کسی اذیتش کنه ....تهیونگ پول داره....ثروت داره...ابرو داره موقعیت خوب داره ..با همه اینا میتونه بهترین پدر واسه بچه من باشه ...ولی من چیزی ندارم ک بهترین مادر براش باشم..تنها چیز باارزشم شاید همین جونیه ک توی بدنمه....اونم با کمال میل بهش میدم...
۲۲۱.۹k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.