p:⁴⁰
انقد بهم نزدیک شد ک خودم و به عقب خم کرد و یه جورایی به سمت تخت میرفتم ....با ترس گفتم:شا...شاهد چی...
با نزدیک کردن سرش بهم کامل روی تخت افتادم و اون همچنان جلو میومد و حس میکردم کامل روم خیمه زده ...با حرکت دستش روی گلوم ...اب دهنم و قورت دادم و به چشمای ترسناکش خیره شدم ....ک اروم نزدیک گوشم پچ زد :شاهد مرگت...
قبل از اینکه یه جیغ فرابنفش بزنم در اتاق باز شد و ....
جیهوپ:تهیونگ مامان بزرگ گفت کارت.......
اخجون فرشته نجات....میخواستم هولش بدم بلندشم از جام ...ک لبشو محکم روی لبم گذاشت ...دستم روی قفسه سینش فشار میدادم تا جدا شم ولی هیچ تاثیری نداشت پاهامو با پاهاش قفل کرد بود و حتی نمیتونستم بچرخم....
جیهوپ:امم...من... برم بعدا بیام ..
قبل ازینکه بتونم خودم و بکشم بیرون صدای بسته شدن در اومد ...رفت...باز من با این ترسناک تنها موندنم... انگار نمیخواست بلند بشه ...لباش فقط ثابت روی لبم بود میخواست جیغ نزنم ...چقدم به موقع جلومو گرفت...با وجود اینکه جیهوپ رفته بود هر چی زور زدم بلند نشد ...با حرکت زبونش روی لب پایین چشمای از حدقه در اومدم باز کردم و دستم از حرکت وایستاد...چشماش بسته بود ...مک عمیقی ک به لبم زد پر بود از یه حس خاص یه حس شیرین..یه حسی مثل خواستن...انقدر ک یادم رفت کسی ک الان لبم و توی دهنش کشیده میخواست دو دقه پیش بکشتم...یادم رفت این همون اربابیه ک نباید با اسم کوچیک صداش میزدم و حالا فهمیده بودم ادم مهم و شناخته ای ...یادم رفت و دستم بی اراده پشت گردنش رفت و لمسش کردم ...ک صدای باز شدن در اومد و اما این باعث نشد با شتاب ازم جدا شه و برعکس با کشیدن زبونش روی لبم اروم ازم جدا شد ..وقتی از روم بلند شد سریع نشستم روی تخت و نگاه افتاد روی هیون ک عکس و العملی نشون نداد و رفت پشت لبتاب روی میز رو کاناپه نشست... نگام رفت روی تهیونگ ک با نیشخند خیسی لبشو با شستش پاک کرد...بی توجه بهش رومو کردم انور میخوای بکشی دیگ سو استفاده اخرت چیه؟؟
هیون:ا/ت بیا اینجا ...
ترسیده نگاش کردم ...با کدوم جرات گفتم: نمیام
هیون ابروش و داد بالا گفت:چرا...
ایندفعه دیگه جای تفره رفتن نبود رک و پوس کنده گفتم:ببین من با اونا هم دست نیستم ک میخوایین من بدبخت و بکشین ..من حتی روحمم خبر نداره اون یارو برگ چغندر از کجا پیداش شد و یه چیزی گذاشت تو دستم ... اصلا نمیدونم این چیه...پس بیاید و از جون من بگذرید یا حداقل....حداقل میخواید بکشینم تیکه تیکه ام نکنید باشه...خب؟!...چیز کنید...قرصی چیزی خودم میخورم ک شمام به زحمت نیوفتید ...باشه؟
دوباره ک نگاهشون کردم تهیونگ لبشو بهم فشار دادم دستشو روی چشمش کشید برگشت سمت دیوار...و هیون هم یه دفعه شروع کرد خندیدن...بیا دیوونه ام هستن این یکی میخنده اون یکی برگشته به دیوار سلام و علیک کنه...با قیافه درهم نگاشون کردم ...ک هیون خودشو کنترل کرد و گفت:ا/ت یجوری میزنم از وسط به دو قسمت نا مساوری تقسیم شی ها ....بیا بشین اینجا کم چرت بگو...
ا/ت : اقایی ک روت و کردی سمت دیوار برگرد بگو خواستی خفم کنی ...بعدم میخواستی تیکه تیکه ام کنی ...
هیون با تعجب برگشت سمت تهیونگ و گفت: تهیونگ این چی میگه..
تهیونگ با ابروی بالا رفته گفت:خفه کردنت...ک همش نمایش بود..دیدم ترسیدی ..بیشتر ترسوندمت... تلافی کار پایینت بود ولی این تیکه تیکه کردن و دیگ داره زر میزنه ....زاده ذهن مریض خودشه ...
ا/ت: دوروغ میگی ...
تهیونگ:واسه چی باید دوروغ بگم؟!...اصلا این همه ادم چرا باید ترو تیکه تیکه کنم؟
بدون مکث گفتم:چون از من بدت میاد...
یه مکثی کرد و قیافش تو هم رفت ...
تهیونگ:چرا باید از دختر بچه ای مثل تو بدم بیاد اونقدری ک به کشتنش فک کنم؟.....اونم با وجود بچم توی شکمش...
چشمام و ریز کردم و همچنان مشکوک نگاش میکردم ک حرفش درست بود و جوابی واسش نداشتم هیون دوبار گفت: بیا بشین اینجا بچه...
پاشدم رفتم نشستم بغل دست هیون تهیونگم ایستاده کنارش بود ...
هیون:خب...رفتم فیلم های ضبط شده دوربین های سالن و اوردم...همون بخشی ک اون اتفاق افتاد ...
وقتی فیلم و زد هر سه تامون با دقت به صفحه مانیتور دقت کرده بودم اما هیچی پیدا نشد کاملا چهرش مخالف دوربین ها بود انگار ک محل دقیق دوربین هارو میدونسته...
هیون: هیچی معلوم نیست.....از طرف هر کس اومده باشه ..عمارتت و خوب میشناسه تهیونگ...جوری ک حتی جایی دوربین ها رو بلده
پشتم به تهیونگ بود و عکس و العملشو ندیدم ولی صدای ارومش ک انگار متفکر بود و شنیدم ...ک گفت:اهوم
منم همنطور به صفحه لبتاب زل زده بودم و توی فکر بودم ...اون مرد موقع ورود حتما از نگهبانی رد شده؟!...پس اونا باید دیده باشنش...
با نزدیک کردن سرش بهم کامل روی تخت افتادم و اون همچنان جلو میومد و حس میکردم کامل روم خیمه زده ...با حرکت دستش روی گلوم ...اب دهنم و قورت دادم و به چشمای ترسناکش خیره شدم ....ک اروم نزدیک گوشم پچ زد :شاهد مرگت...
قبل از اینکه یه جیغ فرابنفش بزنم در اتاق باز شد و ....
جیهوپ:تهیونگ مامان بزرگ گفت کارت.......
اخجون فرشته نجات....میخواستم هولش بدم بلندشم از جام ...ک لبشو محکم روی لبم گذاشت ...دستم روی قفسه سینش فشار میدادم تا جدا شم ولی هیچ تاثیری نداشت پاهامو با پاهاش قفل کرد بود و حتی نمیتونستم بچرخم....
جیهوپ:امم...من... برم بعدا بیام ..
قبل ازینکه بتونم خودم و بکشم بیرون صدای بسته شدن در اومد ...رفت...باز من با این ترسناک تنها موندنم... انگار نمیخواست بلند بشه ...لباش فقط ثابت روی لبم بود میخواست جیغ نزنم ...چقدم به موقع جلومو گرفت...با وجود اینکه جیهوپ رفته بود هر چی زور زدم بلند نشد ...با حرکت زبونش روی لب پایین چشمای از حدقه در اومدم باز کردم و دستم از حرکت وایستاد...چشماش بسته بود ...مک عمیقی ک به لبم زد پر بود از یه حس خاص یه حس شیرین..یه حسی مثل خواستن...انقدر ک یادم رفت کسی ک الان لبم و توی دهنش کشیده میخواست دو دقه پیش بکشتم...یادم رفت این همون اربابیه ک نباید با اسم کوچیک صداش میزدم و حالا فهمیده بودم ادم مهم و شناخته ای ...یادم رفت و دستم بی اراده پشت گردنش رفت و لمسش کردم ...ک صدای باز شدن در اومد و اما این باعث نشد با شتاب ازم جدا شه و برعکس با کشیدن زبونش روی لبم اروم ازم جدا شد ..وقتی از روم بلند شد سریع نشستم روی تخت و نگاه افتاد روی هیون ک عکس و العملی نشون نداد و رفت پشت لبتاب روی میز رو کاناپه نشست... نگام رفت روی تهیونگ ک با نیشخند خیسی لبشو با شستش پاک کرد...بی توجه بهش رومو کردم انور میخوای بکشی دیگ سو استفاده اخرت چیه؟؟
هیون:ا/ت بیا اینجا ...
ترسیده نگاش کردم ...با کدوم جرات گفتم: نمیام
هیون ابروش و داد بالا گفت:چرا...
ایندفعه دیگه جای تفره رفتن نبود رک و پوس کنده گفتم:ببین من با اونا هم دست نیستم ک میخوایین من بدبخت و بکشین ..من حتی روحمم خبر نداره اون یارو برگ چغندر از کجا پیداش شد و یه چیزی گذاشت تو دستم ... اصلا نمیدونم این چیه...پس بیاید و از جون من بگذرید یا حداقل....حداقل میخواید بکشینم تیکه تیکه ام نکنید باشه...خب؟!...چیز کنید...قرصی چیزی خودم میخورم ک شمام به زحمت نیوفتید ...باشه؟
دوباره ک نگاهشون کردم تهیونگ لبشو بهم فشار دادم دستشو روی چشمش کشید برگشت سمت دیوار...و هیون هم یه دفعه شروع کرد خندیدن...بیا دیوونه ام هستن این یکی میخنده اون یکی برگشته به دیوار سلام و علیک کنه...با قیافه درهم نگاشون کردم ...ک هیون خودشو کنترل کرد و گفت:ا/ت یجوری میزنم از وسط به دو قسمت نا مساوری تقسیم شی ها ....بیا بشین اینجا کم چرت بگو...
ا/ت : اقایی ک روت و کردی سمت دیوار برگرد بگو خواستی خفم کنی ...بعدم میخواستی تیکه تیکه ام کنی ...
هیون با تعجب برگشت سمت تهیونگ و گفت: تهیونگ این چی میگه..
تهیونگ با ابروی بالا رفته گفت:خفه کردنت...ک همش نمایش بود..دیدم ترسیدی ..بیشتر ترسوندمت... تلافی کار پایینت بود ولی این تیکه تیکه کردن و دیگ داره زر میزنه ....زاده ذهن مریض خودشه ...
ا/ت: دوروغ میگی ...
تهیونگ:واسه چی باید دوروغ بگم؟!...اصلا این همه ادم چرا باید ترو تیکه تیکه کنم؟
بدون مکث گفتم:چون از من بدت میاد...
یه مکثی کرد و قیافش تو هم رفت ...
تهیونگ:چرا باید از دختر بچه ای مثل تو بدم بیاد اونقدری ک به کشتنش فک کنم؟.....اونم با وجود بچم توی شکمش...
چشمام و ریز کردم و همچنان مشکوک نگاش میکردم ک حرفش درست بود و جوابی واسش نداشتم هیون دوبار گفت: بیا بشین اینجا بچه...
پاشدم رفتم نشستم بغل دست هیون تهیونگم ایستاده کنارش بود ...
هیون:خب...رفتم فیلم های ضبط شده دوربین های سالن و اوردم...همون بخشی ک اون اتفاق افتاد ...
وقتی فیلم و زد هر سه تامون با دقت به صفحه مانیتور دقت کرده بودم اما هیچی پیدا نشد کاملا چهرش مخالف دوربین ها بود انگار ک محل دقیق دوربین هارو میدونسته...
هیون: هیچی معلوم نیست.....از طرف هر کس اومده باشه ..عمارتت و خوب میشناسه تهیونگ...جوری ک حتی جایی دوربین ها رو بلده
پشتم به تهیونگ بود و عکس و العملشو ندیدم ولی صدای ارومش ک انگار متفکر بود و شنیدم ...ک گفت:اهوم
منم همنطور به صفحه لبتاب زل زده بودم و توی فکر بودم ...اون مرد موقع ورود حتما از نگهبانی رد شده؟!...پس اونا باید دیده باشنش...
۱۸۹.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.