وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و...
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و...
پارت⁵
-برگشت خونه..
مدارک رو روی میز گزاشت..از شرکاش شروع کرد..افرادی که مشکوک بودن رو کنار گزاشت تا اخر با دقت درموردشون بخونه..
۴ ساعت تموم وقتشو واسه اون مدارک گزاشت..عینکشو در اورد و گوشه ای گزاشتش..تلفنشو برداشت و با منشی برادرش تماس گرفت
م.ت:بله رئیس؟
یئون:میتونی چند نفرو استخدام کنی تا عده ای رو تعقیب کنن؟
م.ت:بله..تا فردا صبح امادشون میکنم
یئون:خیلی ممنون
-صبح
دوباره به زندان رفت...داخل اتاقی منتظر بود تا برادرش رو ملاقات کنه..دقایقی گزشت..در فلزی اتاق باز شد..سکوت یئون تهیونگ رو به حرف در اورد
تهیونگ:نونا..چیشده؟
یئون:اول بشین بعد میگم
تهیونگ:میشنوم
یئون:امکان داره قاتل دوهی قصد کشتن توروهم داشته باشه..یعنی این امکان هست که اون برای کشتن تو به خونت بره ولی مجبور به کشتن دوهی شه
تهیونگ:مدرکی داری ک اینو ثابت کنه؟
یئون:وقتی اومدم کره رفتم خونت تا اونجارو چک کنم..احتمالش زیاده قاتل با من توی ی مکان بوده باشه..اون مارو زیر نظر گرفته..تو باید اسم هرکسی ک کوچیک ترین دشمنی باهات داره رو بهم بدی
تهیونگ:باشه
یئون:راستی..دوهی خواهر یا برادری نداشت؟
تهیونگ:ی برادر داشت..حالا ک بحثش شد بزار چیزی بهت بگم..برادر دوهی ی وکیله..امکان داره بیادو بحت پیشنهاد کنه ک وکلیم شه...بدون هیج فکری ردش کن..چون اون ادمیه که هرطور شده انتقام میگیره و شاید از شرایط من سوء استفاده کنه
یئون:باشه..میرم با وکیل صحبت کنم..خدافظ
-بعد اغوشی از برادرش جدا شد...به سمت رستورانی رفت تا گشنگی شکمش رو برطرف کنه..گارسون غذایی که سفارش داده بود رو براش اورد..میخواست شروع به خوردن کنه ک لحظه ای مکث کرد..صدای قدم های اشنایی به گوشش میرسید...این قدم های گرم متعلق به چه کسی بود؟
به اطراف نگاه کرد..چشمش به فردی با موهای مشکی..قدی بلند...و چهره ای سرد اما جذاب افتاد..چقد اشنا میومد..هرچقد فکر میکرد نمیتونست اونو بخاطر بیاره...یعنی اون کی بود؟
-سرشو برگردونت و با چشمایی خیره بهش مواجه شد..خودش بود..نزدیکش شد و شروع به صحبت کرد
_:میتونم اینجا بشینم؟
-کلامش خالی از احساس بود..نگاهی به اطرافش کرد
...با وجود میز های خالی باز هم تقاضا داشت پیش اون بشینه...کمی مکث کردو حرفش رو شروع کرد..
جوری ک خودم پارت بعدو دوست دارم:)))
پارت⁵
-برگشت خونه..
مدارک رو روی میز گزاشت..از شرکاش شروع کرد..افرادی که مشکوک بودن رو کنار گزاشت تا اخر با دقت درموردشون بخونه..
۴ ساعت تموم وقتشو واسه اون مدارک گزاشت..عینکشو در اورد و گوشه ای گزاشتش..تلفنشو برداشت و با منشی برادرش تماس گرفت
م.ت:بله رئیس؟
یئون:میتونی چند نفرو استخدام کنی تا عده ای رو تعقیب کنن؟
م.ت:بله..تا فردا صبح امادشون میکنم
یئون:خیلی ممنون
-صبح
دوباره به زندان رفت...داخل اتاقی منتظر بود تا برادرش رو ملاقات کنه..دقایقی گزشت..در فلزی اتاق باز شد..سکوت یئون تهیونگ رو به حرف در اورد
تهیونگ:نونا..چیشده؟
یئون:اول بشین بعد میگم
تهیونگ:میشنوم
یئون:امکان داره قاتل دوهی قصد کشتن توروهم داشته باشه..یعنی این امکان هست که اون برای کشتن تو به خونت بره ولی مجبور به کشتن دوهی شه
تهیونگ:مدرکی داری ک اینو ثابت کنه؟
یئون:وقتی اومدم کره رفتم خونت تا اونجارو چک کنم..احتمالش زیاده قاتل با من توی ی مکان بوده باشه..اون مارو زیر نظر گرفته..تو باید اسم هرکسی ک کوچیک ترین دشمنی باهات داره رو بهم بدی
تهیونگ:باشه
یئون:راستی..دوهی خواهر یا برادری نداشت؟
تهیونگ:ی برادر داشت..حالا ک بحثش شد بزار چیزی بهت بگم..برادر دوهی ی وکیله..امکان داره بیادو بحت پیشنهاد کنه ک وکلیم شه...بدون هیج فکری ردش کن..چون اون ادمیه که هرطور شده انتقام میگیره و شاید از شرایط من سوء استفاده کنه
یئون:باشه..میرم با وکیل صحبت کنم..خدافظ
-بعد اغوشی از برادرش جدا شد...به سمت رستورانی رفت تا گشنگی شکمش رو برطرف کنه..گارسون غذایی که سفارش داده بود رو براش اورد..میخواست شروع به خوردن کنه ک لحظه ای مکث کرد..صدای قدم های اشنایی به گوشش میرسید...این قدم های گرم متعلق به چه کسی بود؟
به اطراف نگاه کرد..چشمش به فردی با موهای مشکی..قدی بلند...و چهره ای سرد اما جذاب افتاد..چقد اشنا میومد..هرچقد فکر میکرد نمیتونست اونو بخاطر بیاره...یعنی اون کی بود؟
-سرشو برگردونت و با چشمایی خیره بهش مواجه شد..خودش بود..نزدیکش شد و شروع به صحبت کرد
_:میتونم اینجا بشینم؟
-کلامش خالی از احساس بود..نگاهی به اطرافش کرد
...با وجود میز های خالی باز هم تقاضا داشت پیش اون بشینه...کمی مکث کردو حرفش رو شروع کرد..
جوری ک خودم پارت بعدو دوست دارم:)))
۷.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.