وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و..
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و..
پارت⁴
یئون:الو
م.ت:بفرمایین؟
یئون:شما منشی برادرم هستین؟من کیم یئونم
م.ت:جسارت منو ببخشین ک نشناختم
یئون:اشکالی نداره..میتونم خواهشی ازتون بکنم؟
م.ت:بله
یئون:ادرس خونه و شماره مین هیون سو رو برام میفرستین؟
م.ت:بله..تا ساعت بعد براتوت میفرستم
یئون:باشه ممنونم
-قط کرد..
ماشینشو روشن کرد..هوا تقریبا تاریک شده بود..توی راه با ماهر ترین وکیل شرکت تماس گرفت و باهاش قرار ملاقات برای اخر هفته رو گزاشت..به خونه برادرش رفت
درو باز کرد و وارد خونه شد..بوی خون خشک شده حالشو بد میکرد..همین که وارد شده بود صدای کوبیده شدن پنجره به گوشش خورد...چاغوی کوچیکی که توی کیفش بود رو برداشت و به طرف اتاق حرکت کرد..وقتی در رو باز کرد با پنجره باز مواجه شد
یئون:آه ترسیدم..صدای باد چقد وحشت ناکه
برگشت به جایی ک بود..چراغ خونه رو خاموش کرد و چراغ قوه همراهش رو در اورد..با نور اون میشد اثر انگشت ها و مدارک ریز رو دید..همه جارو با دقت نگاه میکرد تا اینکه شیئی براثر برخورد نور بهش درخشید دستاشو به زور زیر کمد کوچکی که اونجا بود برد و اون رو برداشت..ی صلیب خیلی کوچیک بود..میشه گفت از روی ی چیزی کنده شده و افتاده..سرنخ بزرگی برای پیدا کردن قاتل به دست اورده بود
دوباره شروع به گشتن کرد..چیز دیگه ای جز اون ی تیکه صلیب پیدا نکرد و از اونجا رفت..به طرف شرکت برادرش حرکت کرد...تمام اطلاعات شُرک و رقیب هاش به اضافه طرح هایی که تا الان ساختن رو برداشت
-نور لب تاپش فضای تاریک اتاقش رو نورانی میکرد..لیوان قهوش رو برداشت و به لب هاش نزدیک کرد
داشت به عکسی که روی لب تاپش نمایان شده بود نگاه میکرد..بعد بالا اومدن اطلاعات شروع کرد به خوندنشون
نام:کیم تهیونگ
سن:۲۹
تاریخ تولد:۱۹۹۵
فرزند:اول
شغل:تاجر..سهامدار
وضعیت خانواده:
پدر:فوت شده
مادر:فوت شده
برادر:فوت شده
خواهر:در قید حیاط
-با خوندن مورد اخر صدای خنده هاش توی اتاق پخش شدن..لیوان قهوش رو روی میز گزاشت دستی زد و بعد چند ثانیه لب زد
_:پس ی خواهرم داشتی و ما خبرنداشتیم...چطوره اول از خواهرت شروع کنم کیم؟
-۸:۰۲ دقیقه صبح
از خونه بیرون رفت...سوار ماشینش شد و با هیون سو تماس گرفت..فردی با صدای خسته و خواب الود شروع به صحبت کرده
هینسو:بفرمایین؟
یئون:سلام..کیم یئونم
-خواب زده بود به سرش..کمی مکث کردو به اسم زکر شده فکر کرد..بعد ثانیه ای صحبت کرد
هینسو:نونا؟...تویی؟
یئون:اوهوم..چطوری؟
هینسو:بدک نیستم..کجایی؟
یئون:تو راه اومدن به خونت..ی ربع دیگه میرسم
هینسو:باشه..فعلا
بعد ⁴ پارت نقش اصلی فیکو اوردم😃
پارت⁴
یئون:الو
م.ت:بفرمایین؟
یئون:شما منشی برادرم هستین؟من کیم یئونم
م.ت:جسارت منو ببخشین ک نشناختم
یئون:اشکالی نداره..میتونم خواهشی ازتون بکنم؟
م.ت:بله
یئون:ادرس خونه و شماره مین هیون سو رو برام میفرستین؟
م.ت:بله..تا ساعت بعد براتوت میفرستم
یئون:باشه ممنونم
-قط کرد..
ماشینشو روشن کرد..هوا تقریبا تاریک شده بود..توی راه با ماهر ترین وکیل شرکت تماس گرفت و باهاش قرار ملاقات برای اخر هفته رو گزاشت..به خونه برادرش رفت
درو باز کرد و وارد خونه شد..بوی خون خشک شده حالشو بد میکرد..همین که وارد شده بود صدای کوبیده شدن پنجره به گوشش خورد...چاغوی کوچیکی که توی کیفش بود رو برداشت و به طرف اتاق حرکت کرد..وقتی در رو باز کرد با پنجره باز مواجه شد
یئون:آه ترسیدم..صدای باد چقد وحشت ناکه
برگشت به جایی ک بود..چراغ خونه رو خاموش کرد و چراغ قوه همراهش رو در اورد..با نور اون میشد اثر انگشت ها و مدارک ریز رو دید..همه جارو با دقت نگاه میکرد تا اینکه شیئی براثر برخورد نور بهش درخشید دستاشو به زور زیر کمد کوچکی که اونجا بود برد و اون رو برداشت..ی صلیب خیلی کوچیک بود..میشه گفت از روی ی چیزی کنده شده و افتاده..سرنخ بزرگی برای پیدا کردن قاتل به دست اورده بود
دوباره شروع به گشتن کرد..چیز دیگه ای جز اون ی تیکه صلیب پیدا نکرد و از اونجا رفت..به طرف شرکت برادرش حرکت کرد...تمام اطلاعات شُرک و رقیب هاش به اضافه طرح هایی که تا الان ساختن رو برداشت
-نور لب تاپش فضای تاریک اتاقش رو نورانی میکرد..لیوان قهوش رو برداشت و به لب هاش نزدیک کرد
داشت به عکسی که روی لب تاپش نمایان شده بود نگاه میکرد..بعد بالا اومدن اطلاعات شروع کرد به خوندنشون
نام:کیم تهیونگ
سن:۲۹
تاریخ تولد:۱۹۹۵
فرزند:اول
شغل:تاجر..سهامدار
وضعیت خانواده:
پدر:فوت شده
مادر:فوت شده
برادر:فوت شده
خواهر:در قید حیاط
-با خوندن مورد اخر صدای خنده هاش توی اتاق پخش شدن..لیوان قهوش رو روی میز گزاشت دستی زد و بعد چند ثانیه لب زد
_:پس ی خواهرم داشتی و ما خبرنداشتیم...چطوره اول از خواهرت شروع کنم کیم؟
-۸:۰۲ دقیقه صبح
از خونه بیرون رفت...سوار ماشینش شد و با هیون سو تماس گرفت..فردی با صدای خسته و خواب الود شروع به صحبت کرده
هینسو:بفرمایین؟
یئون:سلام..کیم یئونم
-خواب زده بود به سرش..کمی مکث کردو به اسم زکر شده فکر کرد..بعد ثانیه ای صحبت کرد
هینسو:نونا؟...تویی؟
یئون:اوهوم..چطوری؟
هینسو:بدک نیستم..کجایی؟
یئون:تو راه اومدن به خونت..ی ربع دیگه میرسم
هینسو:باشه..فعلا
بعد ⁴ پارت نقش اصلی فیکو اوردم😃
۷.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.