وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشیو...
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشیو...
پارت³
-دوباره خنده ای کرد و به گوش دادن ادامه داد
-هواپیما فرود اومد..به سمت زندان چوانگ حرکت کرد..ماشینش رو جلوی زندان پارک کرد و به داخل رفت
پلیس:بفرمایین؟
یئون:میخوام کیم تهیونگ رو ملاقات کنم
پلیس:چه نسبتی با ایشون دارین
یئون:خواهرشم
پلیس:لطفا وایسین تا با رئیس زندان هماهنگ کنیم
یئون:باشه
-در اتاقشو زد و وارد شد
پارک:چیشده؟
پلیس:خواهر کیم تهیونگ اومده و قصل ملاقاتشو داره...اجازه بدیم؟
-خنده ای کرد و گفت
پارک:بیارش پیش من
پلیس:اطاعت
یئون:خب؟..میتونم برم؟
پلیس:از این طرف لطفا
-پشت سر پلیس رفت و وارد اتاق رئیس شد
یئون:نمیدونستم قراره با شما ملاقات کنم
-بعد تعظیم با لبخندی حرفاشو شروع کرد
پارک:خیلی خوش اومدین..لطفا دقایقی از وقتتون رو به من بدین
-روی صندلی رو به روی رئیس زندان نشست
یئون:بگین..گوش میدم
پارک:برامون دوتا قهوه بیارین
پلیس:چشم...بفرمایین رئیس
یئون:ممنونم..خب صحبتتون رو شروع کنین
پارک:میدونین ک این زندان پر از جانیه وهر لحظه ممکنه به همدیگه حمله کنن و همو بکشن
یئون:خب؟..مگه وضیفه شما این نیس مراقب زندانیا باشین؟
پارک:درسته..ولی خیلی از اونا قاتلایین ک بدون اینکه بویی ببری میتونن ادمای داخل زندان رو بکشن..من میتونم ایمنی برادرتون رو قطعی کنم..ولی در عوضش شرطی دارم
-قهوشو روی میز گزاشت و لب زد
یئون:چقد پول میخوای؟
پارک:اوو علاوه بر چهره زیباتون باهوش هم هستین..۳۰۰ میلیون وون
یئون:باشه..ولی بهتره اینو بدونین..اگه اتفاقی برای برادرم بیوفته باعث و بانیش شمایین..اگه حرفاتون تموم شد برم ملاقات برادرم
پارک:بله بفرمایین
-رفت بیرون از اتاق و پشت سر پلیس حرکت کرد..باند های زندان تموم شدن و اون پلیس داشت به زیر زندان حرکت میکرد..به دری فلزی رسیدن..قفل درباز شد و به داخل رفت..از پله ها بالا رفت و با چهره برادرش رو به رو شد
یئون:برادر
تهیونگ:یئون؟...اینجا چیکار میکنی؟
یئون:اومدم چون باید از اینجا بیرون میوردمت
-با دستای برادرش صورتش قاب شد
تهیونگ:من تا اخر این ماه بیرون میام پس نگران من نباش
یئون:چطور میخوای این کارو کنی؟..برات وکیل میگیرم و ازادت میکنم..فقط یکم دیگه تحمل کن
هوسوک:اه بسه دیگه الان از حسودی میمیرم
تهیونگ:حتا اگه خواهرم داشتی باز حسودی میکردی..چون هیچکس به گرد پای خواهر من نمیرسه
-با نیشخندی حرفشو کامل کرد
یئون:خب دیگه من میرم
تهیونگ:باشه..مراقب باش
-خدافظی کرد و از اتاق وی ای پی بیرون رفت..از فضای وحشتناک زندان خارج شد و داخل ماشینش نشست
گوشیشو برداشت و با فردی تماس گرفت
پارت³
-دوباره خنده ای کرد و به گوش دادن ادامه داد
-هواپیما فرود اومد..به سمت زندان چوانگ حرکت کرد..ماشینش رو جلوی زندان پارک کرد و به داخل رفت
پلیس:بفرمایین؟
یئون:میخوام کیم تهیونگ رو ملاقات کنم
پلیس:چه نسبتی با ایشون دارین
یئون:خواهرشم
پلیس:لطفا وایسین تا با رئیس زندان هماهنگ کنیم
یئون:باشه
-در اتاقشو زد و وارد شد
پارک:چیشده؟
پلیس:خواهر کیم تهیونگ اومده و قصل ملاقاتشو داره...اجازه بدیم؟
-خنده ای کرد و گفت
پارک:بیارش پیش من
پلیس:اطاعت
یئون:خب؟..میتونم برم؟
پلیس:از این طرف لطفا
-پشت سر پلیس رفت و وارد اتاق رئیس شد
یئون:نمیدونستم قراره با شما ملاقات کنم
-بعد تعظیم با لبخندی حرفاشو شروع کرد
پارک:خیلی خوش اومدین..لطفا دقایقی از وقتتون رو به من بدین
-روی صندلی رو به روی رئیس زندان نشست
یئون:بگین..گوش میدم
پارک:برامون دوتا قهوه بیارین
پلیس:چشم...بفرمایین رئیس
یئون:ممنونم..خب صحبتتون رو شروع کنین
پارک:میدونین ک این زندان پر از جانیه وهر لحظه ممکنه به همدیگه حمله کنن و همو بکشن
یئون:خب؟..مگه وضیفه شما این نیس مراقب زندانیا باشین؟
پارک:درسته..ولی خیلی از اونا قاتلایین ک بدون اینکه بویی ببری میتونن ادمای داخل زندان رو بکشن..من میتونم ایمنی برادرتون رو قطعی کنم..ولی در عوضش شرطی دارم
-قهوشو روی میز گزاشت و لب زد
یئون:چقد پول میخوای؟
پارک:اوو علاوه بر چهره زیباتون باهوش هم هستین..۳۰۰ میلیون وون
یئون:باشه..ولی بهتره اینو بدونین..اگه اتفاقی برای برادرم بیوفته باعث و بانیش شمایین..اگه حرفاتون تموم شد برم ملاقات برادرم
پارک:بله بفرمایین
-رفت بیرون از اتاق و پشت سر پلیس حرکت کرد..باند های زندان تموم شدن و اون پلیس داشت به زیر زندان حرکت میکرد..به دری فلزی رسیدن..قفل درباز شد و به داخل رفت..از پله ها بالا رفت و با چهره برادرش رو به رو شد
یئون:برادر
تهیونگ:یئون؟...اینجا چیکار میکنی؟
یئون:اومدم چون باید از اینجا بیرون میوردمت
-با دستای برادرش صورتش قاب شد
تهیونگ:من تا اخر این ماه بیرون میام پس نگران من نباش
یئون:چطور میخوای این کارو کنی؟..برات وکیل میگیرم و ازادت میکنم..فقط یکم دیگه تحمل کن
هوسوک:اه بسه دیگه الان از حسودی میمیرم
تهیونگ:حتا اگه خواهرم داشتی باز حسودی میکردی..چون هیچکس به گرد پای خواهر من نمیرسه
-با نیشخندی حرفشو کامل کرد
یئون:خب دیگه من میرم
تهیونگ:باشه..مراقب باش
-خدافظی کرد و از اتاق وی ای پی بیرون رفت..از فضای وحشتناک زندان خارج شد و داخل ماشینش نشست
گوشیشو برداشت و با فردی تماس گرفت
۷.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.