fake kook
fake kook
part*3۴
از دید ا.ت
داشتم غذا میخوردم کوک اومد پیشم نشست صندلیم بردم اونور تر
کوک: اینو بخون
یه کاغذ بهم داد بازش کردم نوشته بود جلوی مامانم وانمود کن خوبیم خودت میدونی دیگه چرا
منم محلش ندادم و بهش چیزی نگفتم بقیه غذامو خوردم
ا.ت: خب مامان من دیگه برم تو اتاقم بخوابم
م: باشه عزیزم
کوک: منم الان میام
ا.ت: مگه تو قبل از من نخوابیدی
کوک: خب من میخوام بیام پیشت
جوابشو ندادم و رفتم تو اتاق درو قفل کردم که نیاد رفتم که بعدش بخوابم هرچی خواستم بخوابم نتونستم
کوک: ا.ت عزیزم درو باز کن
جوابش ندادم ولی بیشتر ناراحت میشدم
کوک: ا.ت قشنگم درو باز کن میخوام باهات حرف بزنم
ا.ت: تنهام بزار
کوک: نمیتونم
با زور جلوی خودمو گرفته بودم گریه نکنم ولی گریم گرفته بود کم کم اشک میریختم
کوک: ا.تِ من
ا.ت: برو ولم کن
چند روز بعد
هنوز با کوک قهر بودم ولی واقعا برام سخت بود
تو اتاق بودم کوک اومد
کوک: ا.ت دیگه بگو میخوای چیکار کنی
ا.ت: منظورت
کوک: میخوای ازم جدا شی یا باهام بمونی
با این حرفش قلبم شکست واقعا نمیتونستم ازش جدا شم
ا.ت: خب نمیتونیم جدا شیم چون من بچه دارم
کوک: خب من اینم نمیذاشتم ولی بگو تا کی میخوای قهر باشی اخر که با من اشتی میکنی پس چرا الان نه
ا.ت: تا موقعی من اینجا میمونم که بچه رو بدنیا بیارم
کوک: یعنی بعدش میخوای بری
ا.ت: اره دیگه
کوک: چرا🥺
ا.ت: همونکاری که باید خیلی زودتر انجام میدادم ولی چیشد یهو این بچه اومد
کوک: این بچه چی مگه خودش خبر داشته که قراره این اتفاق بیفته
ا.ت: نمیدونم من دیگه این زندگی نمیخوام
کوک: ولی ا.ت
ا.ت: کوک یعنی جونگکوک من دیگه زندگی با تو نمیخوام الانم میخوام برم بیرون
کوک: خودت تنها
ا.ت: اره برمیگردم
رفتم بیرون داشتم قدم میزدم فکر میکردم که واقعا چطور میتونم بدون جونگکوک باشم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*3۴
از دید ا.ت
داشتم غذا میخوردم کوک اومد پیشم نشست صندلیم بردم اونور تر
کوک: اینو بخون
یه کاغذ بهم داد بازش کردم نوشته بود جلوی مامانم وانمود کن خوبیم خودت میدونی دیگه چرا
منم محلش ندادم و بهش چیزی نگفتم بقیه غذامو خوردم
ا.ت: خب مامان من دیگه برم تو اتاقم بخوابم
م: باشه عزیزم
کوک: منم الان میام
ا.ت: مگه تو قبل از من نخوابیدی
کوک: خب من میخوام بیام پیشت
جوابشو ندادم و رفتم تو اتاق درو قفل کردم که نیاد رفتم که بعدش بخوابم هرچی خواستم بخوابم نتونستم
کوک: ا.ت عزیزم درو باز کن
جوابش ندادم ولی بیشتر ناراحت میشدم
کوک: ا.ت قشنگم درو باز کن میخوام باهات حرف بزنم
ا.ت: تنهام بزار
کوک: نمیتونم
با زور جلوی خودمو گرفته بودم گریه نکنم ولی گریم گرفته بود کم کم اشک میریختم
کوک: ا.تِ من
ا.ت: برو ولم کن
چند روز بعد
هنوز با کوک قهر بودم ولی واقعا برام سخت بود
تو اتاق بودم کوک اومد
کوک: ا.ت دیگه بگو میخوای چیکار کنی
ا.ت: منظورت
کوک: میخوای ازم جدا شی یا باهام بمونی
با این حرفش قلبم شکست واقعا نمیتونستم ازش جدا شم
ا.ت: خب نمیتونیم جدا شیم چون من بچه دارم
کوک: خب من اینم نمیذاشتم ولی بگو تا کی میخوای قهر باشی اخر که با من اشتی میکنی پس چرا الان نه
ا.ت: تا موقعی من اینجا میمونم که بچه رو بدنیا بیارم
کوک: یعنی بعدش میخوای بری
ا.ت: اره دیگه
کوک: چرا🥺
ا.ت: همونکاری که باید خیلی زودتر انجام میدادم ولی چیشد یهو این بچه اومد
کوک: این بچه چی مگه خودش خبر داشته که قراره این اتفاق بیفته
ا.ت: نمیدونم من دیگه این زندگی نمیخوام
کوک: ولی ا.ت
ا.ت: کوک یعنی جونگکوک من دیگه زندگی با تو نمیخوام الانم میخوام برم بیرون
کوک: خودت تنها
ا.ت: اره برمیگردم
رفتم بیرون داشتم قدم میزدم فکر میکردم که واقعا چطور میتونم بدون جونگکوک باشم
#کوک
#فیک
#سناریو
۹.۷k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.