p10
ساینو
دریا..بارون تنها چیزایی که ارزو داشتم ببینم...اما هیچ وقت ندیدم
نیکو : عالیجناب..شما تاحالا دریا دیدین؟
ساینو : نه..اما میدونم به زیبایی رنگ چشماته
نیکو : بارونو چی؟..دیدین؟
انگار افکارمو میخونه
ساینو : نه..نمیتونم..چون اینجا صحراس نیکو..کسی نمیتونه ببینه
نیکو : اما من دیدم!
ساینو : هوم؟"خنده"
نیکو : دارم راستشو میگم...مطمئنم شما هم یه روزی میتونین اونو ببینین...شاید دریا رو نه..اما بارون رو میتونین...میخوام کل روزامو برای شما دعا کنم!
با خنده موهاشو بهم ریختم و بلند شدم
ساینو : خوب بخواب
_______
"صبح"
چرا از اتاقش بیرون نمیره؟..."پشت در ایستاده"
درو اروم باز کردم
دیدم که یه سمت نشسته و دستاشو جلوی سینش بهم قفل کرده و چشماشو بسته.
ساینو : اممم..سلام؟
نیکو :اوه"جاخوردن"عالیجناب..
ساینو : نباید میومدم؟
نیکو : شما که باید و نباید ندارین عالیجناب"لبخند ریز"
ساینو : "لبخند"
همیشه کاری میکنه که دلم نخواد بهش بی احترامی کنم
ساینو : امروز میخوام برم بیرون یکم...تو هم باهام میای؟
نیکو : چشم
ساینو : امم..سوال پرسیدم..
نیکو : من اجازه نه گفتن ندارم...هر کاری که ازم بر میاد رو انجام میدم
ساینو : اهه"اه کشیدن"..پاشو دنبالم بیا
نیکو : چشم
بلند شد و پیرهنشو مرتب کرد...دستشو گرفتم و اوردمش بیرون
ساینو : خیلی کندی.
نیکو : اوه..معذرت میخوام..اخه با این کفشا عادت نکردم..
ساینو : اوه..واقعا...پس تا من ماسکمو بیارم تو راهتو تا بیرون طی کن
نیکو : هومممم(눈‸눈)
چه قیافه بامزه ای
رفتم ماسکمو اوردم و برگشتم دیدم سر جاشه...اوه..لج کرد بام
ساینو :"پوزخند" هنوز سر جاتی؟
نیکو : نمیخواستم بی ادبی کنم و شمارو تنها بزارم
ساینو : اوه...
چه دلیل منطقی هم میاره...
دریا..بارون تنها چیزایی که ارزو داشتم ببینم...اما هیچ وقت ندیدم
نیکو : عالیجناب..شما تاحالا دریا دیدین؟
ساینو : نه..اما میدونم به زیبایی رنگ چشماته
نیکو : بارونو چی؟..دیدین؟
انگار افکارمو میخونه
ساینو : نه..نمیتونم..چون اینجا صحراس نیکو..کسی نمیتونه ببینه
نیکو : اما من دیدم!
ساینو : هوم؟"خنده"
نیکو : دارم راستشو میگم...مطمئنم شما هم یه روزی میتونین اونو ببینین...شاید دریا رو نه..اما بارون رو میتونین...میخوام کل روزامو برای شما دعا کنم!
با خنده موهاشو بهم ریختم و بلند شدم
ساینو : خوب بخواب
_______
"صبح"
چرا از اتاقش بیرون نمیره؟..."پشت در ایستاده"
درو اروم باز کردم
دیدم که یه سمت نشسته و دستاشو جلوی سینش بهم قفل کرده و چشماشو بسته.
ساینو : اممم..سلام؟
نیکو :اوه"جاخوردن"عالیجناب..
ساینو : نباید میومدم؟
نیکو : شما که باید و نباید ندارین عالیجناب"لبخند ریز"
ساینو : "لبخند"
همیشه کاری میکنه که دلم نخواد بهش بی احترامی کنم
ساینو : امروز میخوام برم بیرون یکم...تو هم باهام میای؟
نیکو : چشم
ساینو : امم..سوال پرسیدم..
نیکو : من اجازه نه گفتن ندارم...هر کاری که ازم بر میاد رو انجام میدم
ساینو : اهه"اه کشیدن"..پاشو دنبالم بیا
نیکو : چشم
بلند شد و پیرهنشو مرتب کرد...دستشو گرفتم و اوردمش بیرون
ساینو : خیلی کندی.
نیکو : اوه..معذرت میخوام..اخه با این کفشا عادت نکردم..
ساینو : اوه..واقعا...پس تا من ماسکمو بیارم تو راهتو تا بیرون طی کن
نیکو : هومممم(눈‸눈)
چه قیافه بامزه ای
رفتم ماسکمو اوردم و برگشتم دیدم سر جاشه...اوه..لج کرد بام
ساینو :"پوزخند" هنوز سر جاتی؟
نیکو : نمیخواستم بی ادبی کنم و شمارو تنها بزارم
ساینو : اوه...
چه دلیل منطقی هم میاره...
۳.۷k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.