نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعدادپارت:نامعلوم
Part 18
(پرش زمانی به ۳ ماه بعد)
(ویو ات)احساس میکردم شکمم بزرگتر شده بود میخواستم فقط این مدت زودتر تموم شه همه کارامو کوک میکرد...یهو دیدم در زدن خاستم بلند شم..
کوک:خودم میرم تو بشین
ات:... باش
(ویو ات)دیدم مامانم بود همینجوری مونده بودم اصن راضی نبودم یلحظه تو صورتش نگا کنم... که اومد نشست پیشم
♡:ات... دخترم خوبی
ات:برا چی اومدی این همه مدت ولم کردی الان مثلا واس چی اومدی ها؟
♡:... ببخشید ات من متاسفم الان حالت خوبه بهتری
ات:نمیخاد متاسف باشی قبلا باید متاسف میشدی نه الان بعدشم حال من خوب باشه یا بد به توچه اهمیتی داره
♡:ات بیخیال ایناشو همه چی تموم شد رفت من مادرتم دوستدارم نوه امو ببینم منو ببخش..
ات:اگه.. بچه ی منه من نمیخام مادربزرگشو ببینه نمیخام مادربزرگش تو باشی نمیخام بدونه با من چیکارا کردی اون موقع اونم ازت متنفر میشه فهمیدی... بهت گفته بودم که نه دیگه میخام ببینمت نه صداتو بشنوم حالا برو..
(ویو ات) اینو گفتم بلند شدم رفتم اتاقم... دیدم داشت با کوک حرف میزد..
♡:پسرم میشه با ات حرف بزنی خاهش میکنم
کوک:چشم حتما بهتون میگم
♡:باشه من دیگه برم خدافظ
کوک:خدافظ
(ویو ات)نشسته بودم تو اتاقم که کوک اومد تو...
کوک:میخام باهات حرف بزنم لطفا گوش بده
ات:هه... یادت داده... خب بگو
کوک:چرا باهاش این کارارو میکنی اون مادرته
ات:هه مادرمه من چجوری اونو مامان صدا کنم ها یلحظه به حرفام گوش بده ببین حق با منه یا اونه.. ببین همیشه بچه بودم بین منو خاهرام فرق میزاشت همیشه ولی خب به روی خودم نمیاوردم همیشه هر کاری که به نعف خودشونه منو میکشن وسط من هرکاری کنم میشم بد میشم هرزه اما اون دوتا خاهرام هرکاری کنن دختر خوبین همیشه تا همین الانش درسته احترام به بزرگتر واجبه ولی نه به هر بزرگتری حالا فهمیدی
کوک:باش ات ببخشید حرص نخور بچه ضرر داره... حالا پاشو بریم ناهار
(ویو کوک)دیدم واقعا راست میگه خیلی سختی کشیده رفتیم ناهار خوردیم...
(ویو ات)ناهار خوردیم رفتم استراحت کردم.... ساعت ۶ بود از خاب بیدار شدم رفتم دیدم کوک پایینه داشت فیلم میدید منم دیدم و باهم حرف میزدیم و...(پرش زمانی به ۱۲ شب)خیلی دیر شد اومدیم خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره🤍
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعدادپارت:نامعلوم
Part 18
(پرش زمانی به ۳ ماه بعد)
(ویو ات)احساس میکردم شکمم بزرگتر شده بود میخواستم فقط این مدت زودتر تموم شه همه کارامو کوک میکرد...یهو دیدم در زدن خاستم بلند شم..
کوک:خودم میرم تو بشین
ات:... باش
(ویو ات)دیدم مامانم بود همینجوری مونده بودم اصن راضی نبودم یلحظه تو صورتش نگا کنم... که اومد نشست پیشم
♡:ات... دخترم خوبی
ات:برا چی اومدی این همه مدت ولم کردی الان مثلا واس چی اومدی ها؟
♡:... ببخشید ات من متاسفم الان حالت خوبه بهتری
ات:نمیخاد متاسف باشی قبلا باید متاسف میشدی نه الان بعدشم حال من خوب باشه یا بد به توچه اهمیتی داره
♡:ات بیخیال ایناشو همه چی تموم شد رفت من مادرتم دوستدارم نوه امو ببینم منو ببخش..
ات:اگه.. بچه ی منه من نمیخام مادربزرگشو ببینه نمیخام مادربزرگش تو باشی نمیخام بدونه با من چیکارا کردی اون موقع اونم ازت متنفر میشه فهمیدی... بهت گفته بودم که نه دیگه میخام ببینمت نه صداتو بشنوم حالا برو..
(ویو ات) اینو گفتم بلند شدم رفتم اتاقم... دیدم داشت با کوک حرف میزد..
♡:پسرم میشه با ات حرف بزنی خاهش میکنم
کوک:چشم حتما بهتون میگم
♡:باشه من دیگه برم خدافظ
کوک:خدافظ
(ویو ات)نشسته بودم تو اتاقم که کوک اومد تو...
کوک:میخام باهات حرف بزنم لطفا گوش بده
ات:هه... یادت داده... خب بگو
کوک:چرا باهاش این کارارو میکنی اون مادرته
ات:هه مادرمه من چجوری اونو مامان صدا کنم ها یلحظه به حرفام گوش بده ببین حق با منه یا اونه.. ببین همیشه بچه بودم بین منو خاهرام فرق میزاشت همیشه ولی خب به روی خودم نمیاوردم همیشه هر کاری که به نعف خودشونه منو میکشن وسط من هرکاری کنم میشم بد میشم هرزه اما اون دوتا خاهرام هرکاری کنن دختر خوبین همیشه تا همین الانش درسته احترام به بزرگتر واجبه ولی نه به هر بزرگتری حالا فهمیدی
کوک:باش ات ببخشید حرص نخور بچه ضرر داره... حالا پاشو بریم ناهار
(ویو کوک)دیدم واقعا راست میگه خیلی سختی کشیده رفتیم ناهار خوردیم...
(ویو ات)ناهار خوردیم رفتم استراحت کردم.... ساعت ۶ بود از خاب بیدار شدم رفتم دیدم کوک پایینه داشت فیلم میدید منم دیدم و باهم حرف میزدیم و...(پرش زمانی به ۱۲ شب)خیلی دیر شد اومدیم خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره🤍
۶.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.