پارت ۱۹

م.ا: چ..ه .. مش... کلی...
دکی: تا چند ماه یا بیشتر ممکنه نتونند صحبت کنند
م.ا: یع..نی...چ.ی
دکی: یعنی اینکه چاقو به یه رگی از گردنش خورده که باعث شده نتونه حرف بزنه
باز مامان گریه اش شدید شد که بابام اون و برد بیرون از بیمارستان تا یکم آروم بشم
به منم گفت که اینجا باشم و اگه اتفاقی افتاد خبر بدم
بعد از اینکه رفتن از دکتر پرسیدم میتونم برم ا.ت و ببینم که اونم اجازه داد ازش تشکر کردم و
وارد اتاقی شدم که ا.ت توش بود..
چشماش باز بود و داشت با انگشتای دستش بازی میکرد
-:ا.ت
سرش و بلند کرد و نگاهی بهم انداخت
-:خوبی
گوشیش و از جیبش درآورد و چیزی نوشت .. بعدم گوشی رو به سمتم گرفت
+:خوبم ولی چرا صدام گرفته نمیتونم حرف بزنم
چشمام و از نوشته ی روی گوشی برداشتم
یعنی بهش بگم نمیتونه حرف بزنه
یا منتظر بمونم خودش بفهمه
خودش که اول و آخر می‌فهمه پس بهتره من بهش بگم
نفس عمیقی کشیدم
-:خب بخاطر اون چاقوی که توی گردنت فرو رفت صدات برای یک ماه یا بیشتر درنمیاد و نمیتونی حرف بزنی ..
دوباره شروع به نوشتن و گوشی رو سمتم گرفت
+:ولی من فردا مدرسه دارم (با چشمای اشکی ) (ادمین درحال فکر کردن به اینکه فردا چطور مدرسه رو بپیچونه 😁🥲)
-:فکر مدرسه نباش سلامتیت مهمتره
+:ولی فردا امتحان دارم
-:امتحان و ول کن
یکم مکث کرد بعدم دوباره شروع به نوشتن کرد
+:مامانم کجاست
-:بابا اون و برد بیرون چون حالش بد شد
+:بخاطر من بد شد
-:اره بخاطر تو
+:میشه بهش بگی بیاد
-:خودش یکم دیگه میاد الان اگه بگم بیاد فکر می‌کنه اتفاقی افتاده
+:اوهوم ببخشید..
-:چرا
+:چون عروسی رو خراب کردم
-:اشکالی نداره همین که الان خوبی مهمه
گوشی رو کنار گذاشت و سرش و روی بالشت کوبید
انگار خواست یه چیزی بگه ولی چون صداش درنمیومد نتونست حرفش و بزنه
بجاش برام زبون درآورد
این چشه حتما یه حرفی زده که نباید می‌فهمیدم
گوشی رو برداشت .. و بعد از اینکه چیزی نوشت گوشی رو کنار گذاشت
که همون لحظه گوشیم به صدا در اومد ..
بهم پیام داده بود
+:الان من میتونم کلی بخوابم و فردا مدرسه نرم ولی تو مجبوری بری مدرسه 😝😝الآنم میخوام بخوابم حرف بزنی میکشمت 🔪
-:چشم پس من میرم
بازم پیامی به گوشیم ارسال شد فکر کردم اونِ ولی اون نبود ..
اینکه...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید چند روزی هست سرما خوردم و نمیتونم زیاد بزارم امروزم شاید نتونم زیاد بزارم
دیدگاه ها (۵)

پارت ۲۰

پارت ۲۱

پارت ۱۸

#استوری درخواستی شوهر منه بهش نگاه کنی چشمات و درمیارم 😁🔪

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط