ف۲ پ ۶۸
ف۲ پ ۶۸
جیمین و جیهوپ میخندن و جیهوپ توی یه لحظه توی بغل جیمین میره و چند ثانیه میمونه و بعد جیمین فاصله ای بینشون میندازه
_دل هممون برات تنگ شده بود دیگه نرو و در مورد هواپیما برای صبح آمادش میکنم بهشون خبر بده صبح اونجا باشن که بتونم بیان الانم برو بخواب قطعاً اون دختر دق داده تورو
جیهوپ میخنده دستشو روی شونه جیمین میذاره و بعد از شب بخیر گفتن سمت اتاق میره
فردا صبح*
یونا بعد از تماسی که با انیس داشت و فهمید که سوار هواپیما شدن و حالشون خوبه با خیال راحت وارد پذیرایی شد و با چهره اعضای خوشحال روبرو شد نامجون با لبخند رو به یونا گفت
_این بار یه آدم بهتر پیدا کردم فقط توی جای عجیب غریب قرار گذاشته ولی خب این دفعه فکر نکنم نیاز باشه بهمون تیکه بندازی
اینو نامجون با خنده گفت ولی دردی توی خندهاش بود اینکه یونا انقدر بهشون بیاعتماد بود خیلی براش سخت بود اینکه بزرگش کرده بود الان حتی نصف بزرگ شدن... قوی شدنشو ندیده بود براش سخت بود ولی میخواست ادامه این زندگی رو کنار این دختر باشه چرا که انگار مثل بقیه این دخترم همه چیزشه یونا سری تکون میده و با یه معذرت زیر لب کنار نامجون میشینه
اگه اینطوریه پس خودم تنهایی میرم تهش اینه که میمیرم
با این حرفش یه پس گردنی محکم از جیمین و یه پس گردنی محکم از جیهوپ میخوره یونا گردنشو میگیره و با مظلومیت به جیهوپ نگاه میکنه
تو کم بودی حالا بابا جیمینم اضافه شد
جیمین باز هم به خاطر بابا صدا شدن لبخند زد ولی جیهوب شروع به غر زدن کرد
_بچه فکر کنم دیروز رو یادت رفت متوجه این هستی که از یه ساختمون پریدی پایین همین کم مونده که تو رو تنها بفرستم یه جای دیگه زهی خیال باطل یک بار از دستت دادیم برا هفت پشتمون بسته توله
این حرفهای جیهوپ تایید همه بچهها رو داشت یونا اومد اعتراض کنه و حرفی بزنه ولی با حرفهای نامجون ساکت میشه
_جایی که قرار گذاشته بیمارستان متروکست در واقع میخواستم حتی بگم تو نری ولی گفت میخوام کسیو ببینم که این موادو پیدا کرده اطراف این بیمارستانو بررسی کردم میتونیم هممون قسمتی از این بیمارستان مخفی شیم ولی یکی حتماً باید با تو بیاد
یونا......
جیمین و جیهوپ میخندن و جیهوپ توی یه لحظه توی بغل جیمین میره و چند ثانیه میمونه و بعد جیمین فاصله ای بینشون میندازه
_دل هممون برات تنگ شده بود دیگه نرو و در مورد هواپیما برای صبح آمادش میکنم بهشون خبر بده صبح اونجا باشن که بتونم بیان الانم برو بخواب قطعاً اون دختر دق داده تورو
جیهوپ میخنده دستشو روی شونه جیمین میذاره و بعد از شب بخیر گفتن سمت اتاق میره
فردا صبح*
یونا بعد از تماسی که با انیس داشت و فهمید که سوار هواپیما شدن و حالشون خوبه با خیال راحت وارد پذیرایی شد و با چهره اعضای خوشحال روبرو شد نامجون با لبخند رو به یونا گفت
_این بار یه آدم بهتر پیدا کردم فقط توی جای عجیب غریب قرار گذاشته ولی خب این دفعه فکر نکنم نیاز باشه بهمون تیکه بندازی
اینو نامجون با خنده گفت ولی دردی توی خندهاش بود اینکه یونا انقدر بهشون بیاعتماد بود خیلی براش سخت بود اینکه بزرگش کرده بود الان حتی نصف بزرگ شدن... قوی شدنشو ندیده بود براش سخت بود ولی میخواست ادامه این زندگی رو کنار این دختر باشه چرا که انگار مثل بقیه این دخترم همه چیزشه یونا سری تکون میده و با یه معذرت زیر لب کنار نامجون میشینه
اگه اینطوریه پس خودم تنهایی میرم تهش اینه که میمیرم
با این حرفش یه پس گردنی محکم از جیمین و یه پس گردنی محکم از جیهوپ میخوره یونا گردنشو میگیره و با مظلومیت به جیهوپ نگاه میکنه
تو کم بودی حالا بابا جیمینم اضافه شد
جیمین باز هم به خاطر بابا صدا شدن لبخند زد ولی جیهوب شروع به غر زدن کرد
_بچه فکر کنم دیروز رو یادت رفت متوجه این هستی که از یه ساختمون پریدی پایین همین کم مونده که تو رو تنها بفرستم یه جای دیگه زهی خیال باطل یک بار از دستت دادیم برا هفت پشتمون بسته توله
این حرفهای جیهوپ تایید همه بچهها رو داشت یونا اومد اعتراض کنه و حرفی بزنه ولی با حرفهای نامجون ساکت میشه
_جایی که قرار گذاشته بیمارستان متروکست در واقع میخواستم حتی بگم تو نری ولی گفت میخوام کسیو ببینم که این موادو پیدا کرده اطراف این بیمارستانو بررسی کردم میتونیم هممون قسمتی از این بیمارستان مخفی شیم ولی یکی حتماً باید با تو بیاد
یونا......
۱.۱k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.