ف۲ پ ۶۷
ف۲ پ ۶۷
و بعد با روشن کردن موتور سمت مقصد میره چند دقیقهای طول کشیده بود ولی بالاخره تونست برسه اما فقط وسط یه خیابون با کلی ساختمون بود از کجا مسخواست بفهمه کدوم ساختمونه که ملینا توشه اما در همین حین صدای عجیبی رو توی یکی از ساختمونا شنید با لبخند مسلسلشو برداشت و سمت اونجا حرکت کرد کمی اطراف خونه رو از نظرش گذروند و یه ورودی راحت پیدا کرد با دیدن اینکه خواهرشو محاصره کردن بیش از اندازه عصبانی شد مسلسلشو دستش گرفت و مادمازل رو زد
زمان حال*
یونا*
بعد از اینکه آرورا بهمون خبر داد که انیس و ادوارد رو از اونجا خارج کرده نفس راحتی کشیدم اونها مثل خانوادم بودن و اینکه یه همچین اتفاقی براشون افتاده بود و من اونجا نبودم تا مغز استخونم تو استرس و درد بود ولی الان داشتم راداری که به آرورا وصل بود رو میدیدم اینکه از اونجا دور میشدن باعث خوشحالی من بود جیهوپ لپ تاپ رو بست خواستم اعتراض کنم که حرف زد
_دیگه بسه اونا الان حالشون خوبه ما هم اینور مکافاتی داشتیم یادت که نرفته حتی لباساتم عوض نکردی
یونگی روی تخت دراز میکشه چشاش رو میبنده
_من یکی حال ندارم همین الان میخوابم حالا برین بیرون
جیهوپ میخنده دروغ نگه دلش برای رفتار این آدم تنگ شده بود یونا میاد غر بزنه که جیهوپ دستشو میگیره و از اتاق میره بیرون یونا نفس کلافهای میکشه یکم هضم این رفتارا براش سخته بود شاید به خاطر اینه که سالهاست رفتار آدمای دیگهای رو داره تحمل میکنه جیمین نزدیکشون میشه
_همه چی حله؟ حالشون خوبه؟
_آره آره حالشون خوبه یونا بهتره که بری یه دوش بگیری بعدش بخوابی همین الان
همین الان گفتن جیهوپ نشونه این بود که یونا باید تنهاشون بزاره پس بدون هیچ حرفی از اونجا خارج میشه جیهوپ نگاهی به جیمین میکنه لبخند میزنه
_پسر خوشحالم دوباره میبینمت خوشحالم همتونو میبینم ازت یه خواهشی دارم میتونی برام یه هواپیما به اینجا بگیری همه باید بیان اینجا اینکه اونجا بمونن یکم رو مخمه بالاخره یه دورهای باهاشون بودم حکم بچههامو دارن
جیمین ......
و بعد با روشن کردن موتور سمت مقصد میره چند دقیقهای طول کشیده بود ولی بالاخره تونست برسه اما فقط وسط یه خیابون با کلی ساختمون بود از کجا مسخواست بفهمه کدوم ساختمونه که ملینا توشه اما در همین حین صدای عجیبی رو توی یکی از ساختمونا شنید با لبخند مسلسلشو برداشت و سمت اونجا حرکت کرد کمی اطراف خونه رو از نظرش گذروند و یه ورودی راحت پیدا کرد با دیدن اینکه خواهرشو محاصره کردن بیش از اندازه عصبانی شد مسلسلشو دستش گرفت و مادمازل رو زد
زمان حال*
یونا*
بعد از اینکه آرورا بهمون خبر داد که انیس و ادوارد رو از اونجا خارج کرده نفس راحتی کشیدم اونها مثل خانوادم بودن و اینکه یه همچین اتفاقی براشون افتاده بود و من اونجا نبودم تا مغز استخونم تو استرس و درد بود ولی الان داشتم راداری که به آرورا وصل بود رو میدیدم اینکه از اونجا دور میشدن باعث خوشحالی من بود جیهوپ لپ تاپ رو بست خواستم اعتراض کنم که حرف زد
_دیگه بسه اونا الان حالشون خوبه ما هم اینور مکافاتی داشتیم یادت که نرفته حتی لباساتم عوض نکردی
یونگی روی تخت دراز میکشه چشاش رو میبنده
_من یکی حال ندارم همین الان میخوابم حالا برین بیرون
جیهوپ میخنده دروغ نگه دلش برای رفتار این آدم تنگ شده بود یونا میاد غر بزنه که جیهوپ دستشو میگیره و از اتاق میره بیرون یونا نفس کلافهای میکشه یکم هضم این رفتارا براش سخته بود شاید به خاطر اینه که سالهاست رفتار آدمای دیگهای رو داره تحمل میکنه جیمین نزدیکشون میشه
_همه چی حله؟ حالشون خوبه؟
_آره آره حالشون خوبه یونا بهتره که بری یه دوش بگیری بعدش بخوابی همین الان
همین الان گفتن جیهوپ نشونه این بود که یونا باید تنهاشون بزاره پس بدون هیچ حرفی از اونجا خارج میشه جیهوپ نگاهی به جیمین میکنه لبخند میزنه
_پسر خوشحالم دوباره میبینمت خوشحالم همتونو میبینم ازت یه خواهشی دارم میتونی برام یه هواپیما به اینجا بگیری همه باید بیان اینجا اینکه اونجا بمونن یکم رو مخمه بالاخره یه دورهای باهاشون بودم حکم بچههامو دارن
جیمین ......
۹۳۵
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.