گشادیو گذاشتم کنار پارت نوشتم
گشادیو گذاشتم کنار پارت نوشتم
part 12 وقتی مجبور به بوسیدنش میشی
part 12
_من حوصلم سر رفته می خوام برم
+مگه قرار نبود تا وقتی که بره بمونی؟من واقعا میترسم
(ویو هوسوک)
بعد از اینکه رسیدیم رو به رو یه خونه ویلایی بودیم خونش خیلی فانتزی بود حصارای چوبی سفید جولو حیاطش بود، وارد حیاط شدیم منتظر وایستادم تا درو باز کنه وقتی وارد شدم شدیم تم خونش نظرمو جلب کرد، انگار وارد یه دنیای فانتزی شدیم، ولی خوب سلیقش با من خیلی فرق میکرد رفتم رو مبل نشستم و به رو به روم ذول زده بودم رفت لباساشو عوض کرد و با یه لباس گشاد که هودی و شلوار بود با رنگ سفید جولوم ظاهر شد ازم پرسید چیزی میخوری که گفتم نه ولی اصرا کرد تا چیزی درست کنه، حوصلم سرفته بود گفتم دیگه میخوام برم ولی با حالت خیلی دل آب کنی گفت نرم چون میترسه نتونستم نه بگم پس موندم، تلویزیونو روشن کردم و شبکه ها رو کمی بالا و پایین کردم نیم ساعت بعد صدام کرد برم آشپز خونه، کتمو در اواردم رفتم آشپز خونش میزو چیده بود، این چرا انقدر کاراش فانتزی
+بشین بخوریم
_ممنون
نشستم و شروع به خوردن کردیم بعد از خورن غذا داشت میزو جمع میکرد
_کمک نمیخوایی؟
+نه نیازی نیست تو برو بشین خودم کارارو انجام میدم
_عیی نمی خواد بابا
ظرفارو گذاشتم تو ماشین ظرفشوییش و میزو تمیز کرد کردم که به ساعت نگاه کردم، ساعت ۱ شده بود، میگم اینجا در پشتی نداره من از اونجا برم این یارو نفهمه؟
+خسته شدی؟
_میخوام برم بخوابم، خوابم میاد
+این تا صبح اینجاست، باید تا وقتی نرفته بمونی
_پس فردا چجوری بریم مدرسه من همه چیزم خونمه
+بریم خونه شما؟
+دیگه چی، ببینم تو ازم من خوشت میاد؟ آخه همش اصرار داری پیشت باشم
+برو بابا اگع محتاجت نبودم الان پوست سرتو کند بودم.....
part 12 وقتی مجبور به بوسیدنش میشی
part 12
_من حوصلم سر رفته می خوام برم
+مگه قرار نبود تا وقتی که بره بمونی؟من واقعا میترسم
(ویو هوسوک)
بعد از اینکه رسیدیم رو به رو یه خونه ویلایی بودیم خونش خیلی فانتزی بود حصارای چوبی سفید جولو حیاطش بود، وارد حیاط شدیم منتظر وایستادم تا درو باز کنه وقتی وارد شدم شدیم تم خونش نظرمو جلب کرد، انگار وارد یه دنیای فانتزی شدیم، ولی خوب سلیقش با من خیلی فرق میکرد رفتم رو مبل نشستم و به رو به روم ذول زده بودم رفت لباساشو عوض کرد و با یه لباس گشاد که هودی و شلوار بود با رنگ سفید جولوم ظاهر شد ازم پرسید چیزی میخوری که گفتم نه ولی اصرا کرد تا چیزی درست کنه، حوصلم سرفته بود گفتم دیگه میخوام برم ولی با حالت خیلی دل آب کنی گفت نرم چون میترسه نتونستم نه بگم پس موندم، تلویزیونو روشن کردم و شبکه ها رو کمی بالا و پایین کردم نیم ساعت بعد صدام کرد برم آشپز خونه، کتمو در اواردم رفتم آشپز خونش میزو چیده بود، این چرا انقدر کاراش فانتزی
+بشین بخوریم
_ممنون
نشستم و شروع به خوردن کردیم بعد از خورن غذا داشت میزو جمع میکرد
_کمک نمیخوایی؟
+نه نیازی نیست تو برو بشین خودم کارارو انجام میدم
_عیی نمی خواد بابا
ظرفارو گذاشتم تو ماشین ظرفشوییش و میزو تمیز کرد کردم که به ساعت نگاه کردم، ساعت ۱ شده بود، میگم اینجا در پشتی نداره من از اونجا برم این یارو نفهمه؟
+خسته شدی؟
_میخوام برم بخوابم، خوابم میاد
+این تا صبح اینجاست، باید تا وقتی نرفته بمونی
_پس فردا چجوری بریم مدرسه من همه چیزم خونمه
+بریم خونه شما؟
+دیگه چی، ببینم تو ازم من خوشت میاد؟ آخه همش اصرار داری پیشت باشم
+برو بابا اگع محتاجت نبودم الان پوست سرتو کند بودم.....
۹.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.