سوراخ پارت 24
#یونا
این اولین باره ک میخوام نامزد جیمین اوپاه رو ببینم....
باید واسه شام نگهشون دارم....ای داد....بازم جونگ یون زد زیر گریه....
رفتم و براش لالایی خوندم...تو چقدر شبیه کوکی😢❤....
خوابید...رفتم تو آشپزخونه و مشغول شدم....خیلی وقت نداشتم پس پیتزا بهترین گزینه بود...
یعنی نامزد جیمین چه شکلیه😊
#کیوکا
+جیمینااا
-جونم؟!
+رسیدیم؟!....
-آره همینجاس ....
خیلی دلم میخواست بدونم چرا جیمین میاد اینجا....😶
پیاده شدیم و رفتیم ته کوچه....
یه آپارتمان چهار طبقه ک نمای جالبی هم نداشت....
آیفون رو زد...
+طبقه چندمه؟!
-آخر....
+جدی؟!.....آسانسور...
-نچ....
+آیگو.....
در باز شد و رفتیم داخل....مثل زندان چند طبقه....حتما میاد اینجا به یه پیرمردی چیزی سر بزنه....شایدم نه...😶💔
#یونا
رفتم و در رو باز کردم....باورم نمیشد....
-ک...کیوکا...خودتی....
+ی...یونا...😭😭😭تویی دختر....
پریدیم تو بغل هم ....باورم نمیشد کیوکا نامزد جیمین باشه😁
-وایسین ببینم .....جیمینییییی....تو میای اینجا چیکار ...
+مثل همیشه ....هنوز این عادت بدت رو ترک نکردی....اوپاه تو چیزی بهش نگفتی؟؟؟😬
×ک...کیوکا راستش ....راستش یونا چان زن جونگ کوکه. ...
-چی؟! عررررررررر.....با...
صدای گریه بچه ها بلند شد ....
+این صدای بچس....😲😲😱
رفتم تو اتاق خواب ......کیوکا هم پشت سرم اومد ....
+وااااییییییی چ کیوتن. ...بچهای تو و کوکی هستن؟!😉
-آره😊😄
+وااایییییی خداااااا.....دوقلو....اسمشون چیه؟!
-جونگ یون....و.....یونسو....
+😭😭😭💔یونا.....
خودشو انداخت تو بغلم....
+تو....هق...چرا اینجایی؟!😭😭😭💔
-بهت میگم....فعلا بزار این جوجو ها رو آروم کنم چشم .....
+بزار منم کمکت کنم
(کیوکا....از دوستای قدیمیمه....اون یه خانواده پولدار داره .....البته خانواده واقعیش نیستن...
تو مدرسه همیشه هوامو داشت و همیشه بچه زورگو ها رو بخاطر من دعوا میکرد....خیلی خوشحالم ک اون اینجاس....)
+هووووی.....یونا کجایی؟ بازم رفتی تو هپروت...😤
-نه دیوونه...😅
بالاخره بچه ها خوابیدن....
قرار شد کیوکا بمونه پیشم و جیمین برگرده سئول...
#وقتی_جیمین_رفت.....
#یونا
یه قهوه دم کردم و نشستم از سیر تا پیاز ماجرای خودم و کوک رو به کیوکا گفتم....
کلی باهم گریه کردیم....
+یونا....اجازه نمیدم...اجازه نمیدم اینجا بمونی...باهام بیا سئول....تو رو خدا نه نگو...
-ولی کیوکا....من نمیتونم زحمت زندگیمو رو دوش بقیه بندازم....
+نه....نه....نه...چطور میتونی با دوتا بچه و یه قلب مریض زندگی کنی؟؟؟؟؟یکم واقع بین باش...
-ولی کیوکا.....
+ولی نیارررررررر.....تو همیشه این مرضو داری ک واسه هرچیزی اما و اگر بیاری.....اگه میخوای بگی سربار من میشی ....باید بدونی اصلا منو نشناختی...
-کیوکا....😭😭😭😭
+یونا.....😭😭😭😭
ادامه پارت بعدی.....
#سوراخ
#پست_جدید
این اولین باره ک میخوام نامزد جیمین اوپاه رو ببینم....
باید واسه شام نگهشون دارم....ای داد....بازم جونگ یون زد زیر گریه....
رفتم و براش لالایی خوندم...تو چقدر شبیه کوکی😢❤....
خوابید...رفتم تو آشپزخونه و مشغول شدم....خیلی وقت نداشتم پس پیتزا بهترین گزینه بود...
یعنی نامزد جیمین چه شکلیه😊
#کیوکا
+جیمینااا
-جونم؟!
+رسیدیم؟!....
-آره همینجاس ....
خیلی دلم میخواست بدونم چرا جیمین میاد اینجا....😶
پیاده شدیم و رفتیم ته کوچه....
یه آپارتمان چهار طبقه ک نمای جالبی هم نداشت....
آیفون رو زد...
+طبقه چندمه؟!
-آخر....
+جدی؟!.....آسانسور...
-نچ....
+آیگو.....
در باز شد و رفتیم داخل....مثل زندان چند طبقه....حتما میاد اینجا به یه پیرمردی چیزی سر بزنه....شایدم نه...😶💔
#یونا
رفتم و در رو باز کردم....باورم نمیشد....
-ک...کیوکا...خودتی....
+ی...یونا...😭😭😭تویی دختر....
پریدیم تو بغل هم ....باورم نمیشد کیوکا نامزد جیمین باشه😁
-وایسین ببینم .....جیمینییییی....تو میای اینجا چیکار ...
+مثل همیشه ....هنوز این عادت بدت رو ترک نکردی....اوپاه تو چیزی بهش نگفتی؟؟؟😬
×ک...کیوکا راستش ....راستش یونا چان زن جونگ کوکه. ...
-چی؟! عررررررررر.....با...
صدای گریه بچه ها بلند شد ....
+این صدای بچس....😲😲😱
رفتم تو اتاق خواب ......کیوکا هم پشت سرم اومد ....
+وااااییییییی چ کیوتن. ...بچهای تو و کوکی هستن؟!😉
-آره😊😄
+وااایییییی خداااااا.....دوقلو....اسمشون چیه؟!
-جونگ یون....و.....یونسو....
+😭😭😭💔یونا.....
خودشو انداخت تو بغلم....
+تو....هق...چرا اینجایی؟!😭😭😭💔
-بهت میگم....فعلا بزار این جوجو ها رو آروم کنم چشم .....
+بزار منم کمکت کنم
(کیوکا....از دوستای قدیمیمه....اون یه خانواده پولدار داره .....البته خانواده واقعیش نیستن...
تو مدرسه همیشه هوامو داشت و همیشه بچه زورگو ها رو بخاطر من دعوا میکرد....خیلی خوشحالم ک اون اینجاس....)
+هووووی.....یونا کجایی؟ بازم رفتی تو هپروت...😤
-نه دیوونه...😅
بالاخره بچه ها خوابیدن....
قرار شد کیوکا بمونه پیشم و جیمین برگرده سئول...
#وقتی_جیمین_رفت.....
#یونا
یه قهوه دم کردم و نشستم از سیر تا پیاز ماجرای خودم و کوک رو به کیوکا گفتم....
کلی باهم گریه کردیم....
+یونا....اجازه نمیدم...اجازه نمیدم اینجا بمونی...باهام بیا سئول....تو رو خدا نه نگو...
-ولی کیوکا....من نمیتونم زحمت زندگیمو رو دوش بقیه بندازم....
+نه....نه....نه...چطور میتونی با دوتا بچه و یه قلب مریض زندگی کنی؟؟؟؟؟یکم واقع بین باش...
-ولی کیوکا.....
+ولی نیارررررررر.....تو همیشه این مرضو داری ک واسه هرچیزی اما و اگر بیاری.....اگه میخوای بگی سربار من میشی ....باید بدونی اصلا منو نشناختی...
-کیوکا....😭😭😭😭
+یونا.....😭😭😭😭
ادامه پارت بعدی.....
#سوراخ
#پست_جدید
۲۲.۴k
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.