بی رحم
#بی_رحم
part 49
باز تحدیدم کرده بود و گفته بود درخواست طلاق بدم
هیچ وقت نمی تونستم دلیل کاراش رو بفهمم یعنی انقدر از اینکه کنار پسرش بودم میترسید
همینطور داشتم نامه رو میخوندم که جمله ی اخر بیشتر نطرم رو جلب کرد
گفته بود که بعد از جلسه توی بالکن شرکت همو ببینیم
بقیه ی نوشته های نامه رو بیخیال شد و با همون جعبه همه رو توی سطل اشغال انداختم
یه نگاه به ساعت مچیم انداختم یه چند دقیقه ی دیگه جلسه شروع میشد بهتر بودم برم اتاق جلسه
یکم خودم رو مرتب کردم
احتمالش زیاد بود توی جلسه ی امروز جیمین هم باشه چون این جلسه برای سرمایه گذاری و سودی که شرکت قرار بود ببره و همینطور صحبت در این باره که با ارائه ی این پروژه سهام شرکت چند درصد میتونه افزایش پیدا کنه
بعد از رسیدنم به اتاق جلسه طول چندانی نکشید که جلسه شروع شد
خبری از جیمین توی جلسه نبود
حتما درگیر کار ساخت و ساز جدیدشه ...هیج نمیشه از کار های اون سر در اورد
توی جبسه بحث های زیادی پیش کشیده شد اکثر سهام دارا و شرکا و از همه مهم تر مدیر عاملای شرکت توی این جلسه حصور داشتن و به نسبت جلسه های دیگه جلسه ی پر جمعیت تری بود
چند باری حین جلسه گوشیم زنگ خورد اما برای اینکه توی جلسه بودیم مجبور بودم خاموشش کنم برای همین بدون نگاه کردن به اینکه چه کسی داشت زنگ میزد فورا گوشی خاموش کردم
بعد از اتمام جلسه و خداحافطی از تمام کسایی که اونجا حضور داشتن از اتاق خارج شدم و به همونجایی که قرار بود اقای پارک اهنجونگ رو ببینم رفتم
به محض رسیدنم با اون مواجه شدم انگار خیلی وقت بود اونجا منتطرم بود
بهش کمی تعظیم کردم و بعد از سلامی گوشه ای روی صندلی نشستم
اونم با لحنی سرد و خشک سلامی گفت و رو به روم روی یکی از صندلی ها نشست
حرفی بینمون گفته نمیشد و اونجا در سکوت بود که اقای پارک این سکوت شکوند گفت : یوری قراره بیخیال خواستم بشم من سال های زیادی برای به هم نرسیدن شما دوتا تلاش کردم اما انگاری عشق شما دوتا از اونی که فکرش رو میکردم قوی تره
میزارم جیمین رو به دست بیاری اما مطمعن باش نمیزارم تا ابد توی این خوشی و خرمی باشی بلاخره روزی از این روز ها زندگیت رو به کلی نابود میکنم کاری میکنم که از ورودت به خانواده ی پارک پشیمون شی
و اینو خوب بدون که اون روز همین نزدیکی هاست مین یوری
بعد از گفتن این جملش بلافاصله از اونجا خارج شد نمی تونستم حدس بزنم که چی تو سرشه اما خوب از این موضوع با خبر بودم که نباید اون رو دست کم گرفت
چند دقیقه ای بود که همونجا نشسته بودم تازه به خودم اومدم از اونجا خارج شدم و به سمت اتاقم رفتم
به محص رسیدنم به اتاق به جیمین رو به رو شدم که روی کاناپه نشسته بود و مشعول گوشیش بودم
از دیدنش اینجا و این موقع تعجب کرده بودم اخه اون حتی به جلسه هم نیومده بود
به سمتش قدم برداشتم که انگاری تازه متوجه ی حضورم شده بود
بهم نگاهی انداخت و بعد لبخندی زد و به کنارش اشاره کرد
همونجا روی کاناپه کنار جیمین نشسته بودم
جیمین دستشو دور کمرم انداخت کمی منو به خودش نزدیک تر کرد و گفت : چرا انقدر دیر اومدی به اتاق نیم ساعتی میشه که جلسه تون تموم شده
از نوع رفتارش و حرفاش تعجب کرده بودم فکر میکردم باز اومده تا بهم غز بزنه سعی کردم افکارم رو کنار بزنم برای همین دستم رو روی دستی که دور کمرم حلقه کرده بود گذاشتم و گفتم : حالم زیاد خوب نبود برای همین بعد از جلسه به بالکن رفتم تا یکم هوا بخورم تا شاید حالم بهتر شد
نگاهی به پهرم انداخت و بعد با لحن نگرانی گفت: الا حالت چطوره
part 49
باز تحدیدم کرده بود و گفته بود درخواست طلاق بدم
هیچ وقت نمی تونستم دلیل کاراش رو بفهمم یعنی انقدر از اینکه کنار پسرش بودم میترسید
همینطور داشتم نامه رو میخوندم که جمله ی اخر بیشتر نطرم رو جلب کرد
گفته بود که بعد از جلسه توی بالکن شرکت همو ببینیم
بقیه ی نوشته های نامه رو بیخیال شد و با همون جعبه همه رو توی سطل اشغال انداختم
یه نگاه به ساعت مچیم انداختم یه چند دقیقه ی دیگه جلسه شروع میشد بهتر بودم برم اتاق جلسه
یکم خودم رو مرتب کردم
احتمالش زیاد بود توی جلسه ی امروز جیمین هم باشه چون این جلسه برای سرمایه گذاری و سودی که شرکت قرار بود ببره و همینطور صحبت در این باره که با ارائه ی این پروژه سهام شرکت چند درصد میتونه افزایش پیدا کنه
بعد از رسیدنم به اتاق جلسه طول چندانی نکشید که جلسه شروع شد
خبری از جیمین توی جلسه نبود
حتما درگیر کار ساخت و ساز جدیدشه ...هیج نمیشه از کار های اون سر در اورد
توی جبسه بحث های زیادی پیش کشیده شد اکثر سهام دارا و شرکا و از همه مهم تر مدیر عاملای شرکت توی این جلسه حصور داشتن و به نسبت جلسه های دیگه جلسه ی پر جمعیت تری بود
چند باری حین جلسه گوشیم زنگ خورد اما برای اینکه توی جلسه بودیم مجبور بودم خاموشش کنم برای همین بدون نگاه کردن به اینکه چه کسی داشت زنگ میزد فورا گوشی خاموش کردم
بعد از اتمام جلسه و خداحافطی از تمام کسایی که اونجا حضور داشتن از اتاق خارج شدم و به همونجایی که قرار بود اقای پارک اهنجونگ رو ببینم رفتم
به محض رسیدنم با اون مواجه شدم انگار خیلی وقت بود اونجا منتطرم بود
بهش کمی تعظیم کردم و بعد از سلامی گوشه ای روی صندلی نشستم
اونم با لحنی سرد و خشک سلامی گفت و رو به روم روی یکی از صندلی ها نشست
حرفی بینمون گفته نمیشد و اونجا در سکوت بود که اقای پارک این سکوت شکوند گفت : یوری قراره بیخیال خواستم بشم من سال های زیادی برای به هم نرسیدن شما دوتا تلاش کردم اما انگاری عشق شما دوتا از اونی که فکرش رو میکردم قوی تره
میزارم جیمین رو به دست بیاری اما مطمعن باش نمیزارم تا ابد توی این خوشی و خرمی باشی بلاخره روزی از این روز ها زندگیت رو به کلی نابود میکنم کاری میکنم که از ورودت به خانواده ی پارک پشیمون شی
و اینو خوب بدون که اون روز همین نزدیکی هاست مین یوری
بعد از گفتن این جملش بلافاصله از اونجا خارج شد نمی تونستم حدس بزنم که چی تو سرشه اما خوب از این موضوع با خبر بودم که نباید اون رو دست کم گرفت
چند دقیقه ای بود که همونجا نشسته بودم تازه به خودم اومدم از اونجا خارج شدم و به سمت اتاقم رفتم
به محص رسیدنم به اتاق به جیمین رو به رو شدم که روی کاناپه نشسته بود و مشعول گوشیش بودم
از دیدنش اینجا و این موقع تعجب کرده بودم اخه اون حتی به جلسه هم نیومده بود
به سمتش قدم برداشتم که انگاری تازه متوجه ی حضورم شده بود
بهم نگاهی انداخت و بعد لبخندی زد و به کنارش اشاره کرد
همونجا روی کاناپه کنار جیمین نشسته بودم
جیمین دستشو دور کمرم انداخت کمی منو به خودش نزدیک تر کرد و گفت : چرا انقدر دیر اومدی به اتاق نیم ساعتی میشه که جلسه تون تموم شده
از نوع رفتارش و حرفاش تعجب کرده بودم فکر میکردم باز اومده تا بهم غز بزنه سعی کردم افکارم رو کنار بزنم برای همین دستم رو روی دستی که دور کمرم حلقه کرده بود گذاشتم و گفتم : حالم زیاد خوب نبود برای همین بعد از جلسه به بالکن رفتم تا یکم هوا بخورم تا شاید حالم بهتر شد
نگاهی به پهرم انداخت و بعد با لحن نگرانی گفت: الا حالت چطوره
۹.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.