لطفا لایک یادتون نره 🥺😍
#نفرین شده #پارت_پنجاه_و_هفت
کرم سوختگی رو برداشتم و گفتم که میرم تو اتاق
جلوی میز آرایشم نشستم و پماد رو به دستم زدم خیلی میسوخت و کاملا جای هر پنج انگشتش روی دستم بود نمیدونم دستش چقدر داغ بوده که تا این حد سوخته آروم آروم پماد رو روی دستم مالیدم و صبر کردم داشت بهتر میشد کمی که از سوزشش کم شد پماد رو گذاشتم تو کشو و روی تخت دراز کشیدم با اینکه امشب خیلی ترسیده بودم ولی نمیتونستم برم پیش مامان یا بقیه بخوابم ممکن بود دستمو ببینن قشنگ هم معلوم بود که جای دست روی دستمه و نمیشد بهونه بیارم ، پس سعی کردم تو اتاق خودم بمونم و به چیزی فکر نکنم ، بدون هیچ فکر دیگه ای خوابم برد . صبح با صدای در اتاق بیدار شدم ، بابا داشت صدام میزد
بابا :الینا بیداری ؟
_بله بابا بیدارم
اومد داخل اتاق و گفت آماده شو باید بریم
منم از همه جا بیخبر گفتم کجا؟
بابا : یادت نیست ، قرار بود بریم پانسمان پات رو باز کنیم
_آهااا یادم افتاد باشه باشه الان حاضر میشم ولی صبحانه نخوردم که
بابا : زود برمیگردیم ، چون عمو سپهر و زنعمو شادی میان گفتم زود بریم و برگردیم
با این حرف یادم اومد که قرار بوده امروز بیان و با خوشحالی زیادی از روی تخت اومدم پایین بابا گفت تو ماشین منتظرم میمونه سریع لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که مامانو دیدم
_ سلام صبح به خیر
مامان : سلام گلم ، بیا لقمه گرفتم برات بین راه بخور
لپ مامانو بوسیدم و لقمه رو گرفتم کلا یه دستم از کار افتاده بود نمیتونستم کفش اسپرت بپوشم چون باید با هردو دست بند کفش رو میگرفتم واسه همین یه جفت سندل که مال خیلی وقت پیش بود پوشیدم و رفتم تو ماشین بین راه لقمه ای که مامان گرفته بود رو خوردم بعد چند دقیقه جلوی بیمارستان بودیم
چون از قبل بابا نوبت گرفته بود معطل نشدیم وارد اتاق دکتر شدیم آقای دکتر یه مرد میانسال خیلی خوشرو بود بابا با دکتر سلام و احوال پرسی کرد و گفت که اومدیم پانسمان پام رو باز کنیم
دکتر : بله چشم دخترم شما روی تخت دراز بکش من الان با وسایل میام
_خیلی ممنون
کفشم رو درآوردم وروی تخت دراز کشیدم دکتر با چند تا وسیله اومد و شروع کرد به باز کردن پانسمان وقتی همه پانسمان ها رو باز کرد شروع کرد به کشیدن بخیه ها یه ذره پام میسوخت ولی در حدی نبود که تحمل نکنم
دکتر : پات آسیب جدی دیده بود با این که شیشیه رفته بود تو پات با همون پا راه رفته بودی و شیشه تو جریان خونت حرکت کرده بود و تقریبا تا مچ پات اومده بود ما مجبور شدیم پات و تا چند روز جراحی نکنیم که ببینم تا کجا رو شیشه گرفته بعد چند روز که مکانشون معلوم شد جراحی شدی خیلی جراحی سختی بود توصیه میکنم تا چند روز هم زیاد ازش کار نکشی شاید بازم شیشه باشه
#رمان_z #رمان #نویسنده #ترسناک
کرم سوختگی رو برداشتم و گفتم که میرم تو اتاق
جلوی میز آرایشم نشستم و پماد رو به دستم زدم خیلی میسوخت و کاملا جای هر پنج انگشتش روی دستم بود نمیدونم دستش چقدر داغ بوده که تا این حد سوخته آروم آروم پماد رو روی دستم مالیدم و صبر کردم داشت بهتر میشد کمی که از سوزشش کم شد پماد رو گذاشتم تو کشو و روی تخت دراز کشیدم با اینکه امشب خیلی ترسیده بودم ولی نمیتونستم برم پیش مامان یا بقیه بخوابم ممکن بود دستمو ببینن قشنگ هم معلوم بود که جای دست روی دستمه و نمیشد بهونه بیارم ، پس سعی کردم تو اتاق خودم بمونم و به چیزی فکر نکنم ، بدون هیچ فکر دیگه ای خوابم برد . صبح با صدای در اتاق بیدار شدم ، بابا داشت صدام میزد
بابا :الینا بیداری ؟
_بله بابا بیدارم
اومد داخل اتاق و گفت آماده شو باید بریم
منم از همه جا بیخبر گفتم کجا؟
بابا : یادت نیست ، قرار بود بریم پانسمان پات رو باز کنیم
_آهااا یادم افتاد باشه باشه الان حاضر میشم ولی صبحانه نخوردم که
بابا : زود برمیگردیم ، چون عمو سپهر و زنعمو شادی میان گفتم زود بریم و برگردیم
با این حرف یادم اومد که قرار بوده امروز بیان و با خوشحالی زیادی از روی تخت اومدم پایین بابا گفت تو ماشین منتظرم میمونه سریع لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که مامانو دیدم
_ سلام صبح به خیر
مامان : سلام گلم ، بیا لقمه گرفتم برات بین راه بخور
لپ مامانو بوسیدم و لقمه رو گرفتم کلا یه دستم از کار افتاده بود نمیتونستم کفش اسپرت بپوشم چون باید با هردو دست بند کفش رو میگرفتم واسه همین یه جفت سندل که مال خیلی وقت پیش بود پوشیدم و رفتم تو ماشین بین راه لقمه ای که مامان گرفته بود رو خوردم بعد چند دقیقه جلوی بیمارستان بودیم
چون از قبل بابا نوبت گرفته بود معطل نشدیم وارد اتاق دکتر شدیم آقای دکتر یه مرد میانسال خیلی خوشرو بود بابا با دکتر سلام و احوال پرسی کرد و گفت که اومدیم پانسمان پام رو باز کنیم
دکتر : بله چشم دخترم شما روی تخت دراز بکش من الان با وسایل میام
_خیلی ممنون
کفشم رو درآوردم وروی تخت دراز کشیدم دکتر با چند تا وسیله اومد و شروع کرد به باز کردن پانسمان وقتی همه پانسمان ها رو باز کرد شروع کرد به کشیدن بخیه ها یه ذره پام میسوخت ولی در حدی نبود که تحمل نکنم
دکتر : پات آسیب جدی دیده بود با این که شیشیه رفته بود تو پات با همون پا راه رفته بودی و شیشه تو جریان خونت حرکت کرده بود و تقریبا تا مچ پات اومده بود ما مجبور شدیم پات و تا چند روز جراحی نکنیم که ببینم تا کجا رو شیشه گرفته بعد چند روز که مکانشون معلوم شد جراحی شدی خیلی جراحی سختی بود توصیه میکنم تا چند روز هم زیاد ازش کار نکشی شاید بازم شیشه باشه
#رمان_z #رمان #نویسنده #ترسناک
۱۰.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.