عشق آغشته به خون

"عشق آغشته به خون "
P³⁴
______
لحظه‌ی سکوت تو اتاق حکم فرما شد..همه به‌هم‌ نگاه می‌کرديم..نگاه‌های که منتظر یه جواب بود..یه‌ جواب خود یا بد!
جین‌آئه:م..م..راستش..
اگه تهیونگ مانع نمیشد منم نمیتونستم با لکنت که تنها دلیلش دوراهی بودنم بود جمله‌مو تموم کنم
تهیونگ:مگه تو قانون سلطنت نيست که هیچوقت یه شاهزاده نمی‌تونه برای انتخاب همسرش یه خدمتکار و یا یه فرد عادی رو انتخاب کنه!؟
شاه:اینکه درسته،خوشحالم که همه‌ِ اینارو یادته..اما،اما،اگه انسان بخواد به کلی زندگیش به دار و ندارش گند بزنه میتونه زیر پا بزار اون قانون رو که از اول بهش عمل نکرده بود،مگه نه!!
تهیونگ:قانون که تو سلطنت وجود دارد بجز یه حرف پوچ که برا من چیزی نیست..اما مطمئنم که جین‌آئه نمی‌خواد خودش رو وارد یه زندگی نفرین شده کنه؟
شاه:جین‌آئه،تهیونگ راست میگه؟
جین‌آئه:...(سکوت)
تهیونگ:منو جین‌آئه فقط تو بچه‌گی زمانی‌که بی‌خبر از این زندگی و دنیا نفرین شده بودیم تو رویاها دوست هم بودیم..دو دوست که تو بچه‌گی وجود داشت،و الان فقط ازش یه یاد باقی مونده و یه خاطره شيرين..فک نکنم غیر این چیزی باشه.
شاه:بابت شنیدن این حرفا و ثابت‌ کردن اینکه میان شما دوتا چیزی نیست..حالم رو جا آورد..امیدوارم همنطور که گفتین باشه..چون زیرپا گذاشتن قانون سلطنت به پایان زندگی یکی ختم میشه..می‌تونین برین.
زودتر از تهیونگ به سمت بیرون قدم برداشتم و اتاق شاه رو ترک کردم..بیرون کنار در منتظر تهیونگ ایستادم..بعدی بستن در برگشت و زمانیکه متوجه حضورم در کنارش شد خواست بره..مچ دستش رو گرفتم..ایستاد و نگاهی به‌ دستم انداخت..و با ضربت دستش رو از دستم کشید.
تهیونگ:چیزی میخوای؟
جین‌آئه:ممنون
تهیونگ:واسه چی؟
جین‌آئه:واسه حرفات..فکر می‌کردم ممکنه اینجا پایان خط باشه.
تهیونگ:فقط نخواستم..واسه یه حس مزخرف که میان منو تو به‌ وجود اومده بود خودمون رو فدا کنیم.
جین‌آئه:هرجور که باشه..باید ازت ممنون باشم.
بدون حرفی چند قدم ازم دور شد و دوباره ایستاد
تهیونگ:گفتنش واسم سخت بود..اما شجاعتم رو جمع‌ کردم و به خود گفتم..بهتره زودتر از شر این حس خلاص بشم..و این اولین قدمم بود و راستی..امیدوارم با جان خوش بگذره..در نبودم واسه‌تون خوش میگذره.
حرفاش خنجری شد و درست به شاهرگم فرو رفت تنها جایی که خیلی زود بعدی خون‌ریزی می‌تونست جون آدم رو بگیره.
با قدم های بلند بدون توجه به حالم که باعث و بانیش خودش و حرفاش بود اونجارو ترک کرد..بلاخره راهی رو برای ادامه دادن انتخاب کرده بود که من توش هیچ جای نداشتم حتی یه رهگذر هم نبودم.
_______
سقف اتاقم رو محل دیدم قرار داده بودم اگه سقف یه آدم بود بلاخره از این همه خیره شدن بهش خسته میشد و ازم میخواست تا دیگه نگاش نکنم یا حتی می‌تونست دعا کنه که کاش کور بشم..اما من میخواستم نگاش کنم اونقدر تا خوابم ببره..اونقدر که سقف آخرین تصویر باشه که قبل مرگ چشمام به خود دیده.
در اتاق با سرعت زیاد باز و بسته شد و جان که با حالت نگرانی وارد اتاقم شده بود نگاهی به منی که حتی نخواستم نگاش کنم و یا به اومدنش بدون در زدن گیر بدم انداخت
جان:انگار اوضاع خطیه!!
با بالا پایین شدن تخت حضور جان رو کنارم روی‌ تخت حس کردم
جین‌آئه:چرا هی بدتر میشه؟
جان:با شنیدن خبرایی که من آوردم بدترم میشه؟


غلط املایی بود معذرت 💜💫
نظرتون رو بگین....
بدون کامنت و لایک رد نشی؛))
دیدگاه ها (۴۱)

"عشق آغشته به خون "P³⁵_______جین‌آئه:هضم این همه اتفاق به یک...

"عشق آغشته به خون " P³⁶____صحبت منو جان گرم گرفته بود‌،انگار...

"عشق آغشته به خون "P³³________جین‌آئه ________تو فکر عمیق فر...

"عشق آغشته به خون "P³²____تهیونگ ____نیمه شب گذشته بود..سردی...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط