"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P³³
________
جینآئه
________
تو فکر عمیق فرو رفته بودم که به تنهایی نمیتونستم ازش بیرون بیام..به یه دست نیاز داشتم..که منو از این سیاه چاله که با افکارم واسم درست کرده بودم نجاتم بده..شاه بیمار بود، سوپ که مامانم درست کرده بود رو روی سينی گذاشته بود،داشتم به سمت اتاق شاه میرفتم..راهرو رو با هزار فکر و خیال میرفتم..که یکی با سرعت زیاد و خیلی محکم بازوم رو کشید..این کارش باعث شد تا سينی کف راهرو پرت بشه.. ترسیدم و دستام رو روی گوشام گذاشتم..با لکنت که از ترس به وجود اومده بود لب زدم
جینآئه:چیکار میکنی؟؟
سؤالی به ملکه که با عصبانیت نگام میکرد خیره موندم.
ملکه:بیشتر از این حقته.
جینآئه:منظورتون چیه؟؟دارین از چی حرف میزنین
ملکه:تو!!تو با این حس مزخرفت باعث شدی که همهی ما آسیب ببينيم امروز تهیونگ خودش رو زخمی کرد اما فردا ممکنه خودش رو بکشه..اما تو(نفس عمیق )اما تو چی؟بیپروا بدون تردید و با خوشحالی کامل تو قصر وقتت رو میگذرونی..حقت بیشتر از ایناست..تو باید بمیری..تو حتی لايق مُردن رو نداری..
به سمتم خیز برداشت و محکم موهام رو تو دست مشت شدهاش گرفت و به سمت خودش کشید..از درد زیادی که واسه کشیدن موهام به وجود اومد صورتم جمع شد و اخم غلیظی از درد مهمون پیشونیم شد..
جینآئه:اهه!!ولم کن
با دو دستم مانع کشیدن بیشتر موهام میشدم..اما فایده نداشت..جوری محکم گرفته بود که انگار فردی از یه ساختمون بلند در حال افتادنه و دست کسیو محکم گرفته تا از افتادن خودش جلوگیری کنه.
ملکه:من امروز تویی عوضی بیکس رو میکشم.(عربده)
تهیونگ:مامان(داد بلند)
تهیونگ سریع خودش رو به مامانش رسوند دستش رو کشید تا موهام رو ول کنه
تهیونگ:داری چیکار میکنی(جدی،عصبانی)مگه بهت نگفتم به جینآئه ربط نداره..چرا ول کن نیستی
ملکه:من خوب میدونم..اینجا چیخبره...این دختره بیکس زندگی مارو نابود کرده..همش تقصیر اینه..
ملکه دوباره خواست موهام رو بکشه که تهیونگ زودتر مانع شد
تهیونگ:فقط اگه یبار دیگه ببينم داری اینجوری با جینآئه رفتار میکنی..یا چیزی بگی که باعث ناراحت شدنش بشه..خودم رو گم میکنم..از زندگی همهتون گم میشم..میرم جای که دیگه نشه پیدام کرد..
تهیونگ نگاهی از سرتاپام انداخت و بعد از اینکه مطمئن شد آسیب ندیدم..
تهیونگ:برو..و راجع به این اتفاق به هیچکسی نگو.
سرم خم کردم و خواستم اونجارو ترک کنم..اما!!
خدمتکار:شاهزاده تهیونگ و جینآئه..شاه میخواد باهاتون صحبت کنه
چشمام رو محکم روی هم گذاشتم،یعنی چی میتونست باعث بشه که با وجود بیمار بودنش مارو اظهار کنه؟
ملکه:هه(پوزخند)الان میخوای چیکار کنی..همنجوری بازم از این(با دستش اشاره کرد به جینآئه )دفاع میکنی؟میدونی اگه رو حرف بابات حرف بزنی عاقبتش چی میشه.. پایان خوشی در انتظار شما نیست.
جلوتر از تهیونگ به سمت اتاق شاه راه افتادم..صدا قدماش که دنبالم ميومد معذبم میکرد،میخواست چی بگه؟
تا خواستم اجازه ورود رو بخوام..تهیونگ وارد اتاق شاه شد..دنبالش رفتم و درو بستم..
عقب تهیونگ ایستادم و تعظیم کردم..شاه که روی تخت خوابیده بود،با دیدنمون خودش رو کمی بلند کرد و تکیه داد به تاج تخت.
شاه:خبرایی به گوشم رسیده،هضمش واسه منی که همه چیز رو قورت میدم سخته..امیدوارم آنچه که شنیدم فقط حرف باشه!!
تهیونگ:میشه واضحتر بگین؟
شاه:خب خب،میدونم خودتون بیشتر از من میدونین اما اینجا من بجز حقیقت نمیخوام چیزی دیگهِ بیشنوم،امیدوارم اینو بدونین،مدتیه که ازش چشم پوشی کردم..اما اتفاق که الان رخ داد و داد وبداد و تو مامانت و جینآئه،ازم خواست..چشمپوشی رو بزارم کنار و از خودتون بپرسم..مطلب اینجاست که میگن تو و جینآئه باهم رابطهِ دارین..نمیدونم راسته و یا غلط..اما میخوام این گوشا فقط از خودتون بیشنوه..
تهیونگ:غلطه.(جدی)
اون با همهی ابهت که داشت و غرور جواب اشتباهِ رو کف دست شاه گذاشت..جوری تظاهر کرد که انگار واقعا اتفاق نیوفتاده..زیر چشمی نگاش کردم
شاه:خب،باشه،و تو جینآئه چیزی برا گفتن نداری میخوام از تو هم بیشنوم؟
ساکت با ذهن قفل شده و دهن که بهم چسبیده و دستای که شروع کرده بودن به لرزیدن نگام قفل شده بود به شاه،درسته نگاش میکردم اما نمیديدمش..چی بگم،کدوم رو انتخاب کنم.
غلط املایی بود معذرت 💜💫
حمایت کنیننننننن
نظرتون؟؟
P³³
________
جینآئه
________
تو فکر عمیق فرو رفته بودم که به تنهایی نمیتونستم ازش بیرون بیام..به یه دست نیاز داشتم..که منو از این سیاه چاله که با افکارم واسم درست کرده بودم نجاتم بده..شاه بیمار بود، سوپ که مامانم درست کرده بود رو روی سينی گذاشته بود،داشتم به سمت اتاق شاه میرفتم..راهرو رو با هزار فکر و خیال میرفتم..که یکی با سرعت زیاد و خیلی محکم بازوم رو کشید..این کارش باعث شد تا سينی کف راهرو پرت بشه.. ترسیدم و دستام رو روی گوشام گذاشتم..با لکنت که از ترس به وجود اومده بود لب زدم
جینآئه:چیکار میکنی؟؟
سؤالی به ملکه که با عصبانیت نگام میکرد خیره موندم.
ملکه:بیشتر از این حقته.
جینآئه:منظورتون چیه؟؟دارین از چی حرف میزنین
ملکه:تو!!تو با این حس مزخرفت باعث شدی که همهی ما آسیب ببينيم امروز تهیونگ خودش رو زخمی کرد اما فردا ممکنه خودش رو بکشه..اما تو(نفس عمیق )اما تو چی؟بیپروا بدون تردید و با خوشحالی کامل تو قصر وقتت رو میگذرونی..حقت بیشتر از ایناست..تو باید بمیری..تو حتی لايق مُردن رو نداری..
به سمتم خیز برداشت و محکم موهام رو تو دست مشت شدهاش گرفت و به سمت خودش کشید..از درد زیادی که واسه کشیدن موهام به وجود اومد صورتم جمع شد و اخم غلیظی از درد مهمون پیشونیم شد..
جینآئه:اهه!!ولم کن
با دو دستم مانع کشیدن بیشتر موهام میشدم..اما فایده نداشت..جوری محکم گرفته بود که انگار فردی از یه ساختمون بلند در حال افتادنه و دست کسیو محکم گرفته تا از افتادن خودش جلوگیری کنه.
ملکه:من امروز تویی عوضی بیکس رو میکشم.(عربده)
تهیونگ:مامان(داد بلند)
تهیونگ سریع خودش رو به مامانش رسوند دستش رو کشید تا موهام رو ول کنه
تهیونگ:داری چیکار میکنی(جدی،عصبانی)مگه بهت نگفتم به جینآئه ربط نداره..چرا ول کن نیستی
ملکه:من خوب میدونم..اینجا چیخبره...این دختره بیکس زندگی مارو نابود کرده..همش تقصیر اینه..
ملکه دوباره خواست موهام رو بکشه که تهیونگ زودتر مانع شد
تهیونگ:فقط اگه یبار دیگه ببينم داری اینجوری با جینآئه رفتار میکنی..یا چیزی بگی که باعث ناراحت شدنش بشه..خودم رو گم میکنم..از زندگی همهتون گم میشم..میرم جای که دیگه نشه پیدام کرد..
تهیونگ نگاهی از سرتاپام انداخت و بعد از اینکه مطمئن شد آسیب ندیدم..
تهیونگ:برو..و راجع به این اتفاق به هیچکسی نگو.
سرم خم کردم و خواستم اونجارو ترک کنم..اما!!
خدمتکار:شاهزاده تهیونگ و جینآئه..شاه میخواد باهاتون صحبت کنه
چشمام رو محکم روی هم گذاشتم،یعنی چی میتونست باعث بشه که با وجود بیمار بودنش مارو اظهار کنه؟
ملکه:هه(پوزخند)الان میخوای چیکار کنی..همنجوری بازم از این(با دستش اشاره کرد به جینآئه )دفاع میکنی؟میدونی اگه رو حرف بابات حرف بزنی عاقبتش چی میشه.. پایان خوشی در انتظار شما نیست.
جلوتر از تهیونگ به سمت اتاق شاه راه افتادم..صدا قدماش که دنبالم ميومد معذبم میکرد،میخواست چی بگه؟
تا خواستم اجازه ورود رو بخوام..تهیونگ وارد اتاق شاه شد..دنبالش رفتم و درو بستم..
عقب تهیونگ ایستادم و تعظیم کردم..شاه که روی تخت خوابیده بود،با دیدنمون خودش رو کمی بلند کرد و تکیه داد به تاج تخت.
شاه:خبرایی به گوشم رسیده،هضمش واسه منی که همه چیز رو قورت میدم سخته..امیدوارم آنچه که شنیدم فقط حرف باشه!!
تهیونگ:میشه واضحتر بگین؟
شاه:خب خب،میدونم خودتون بیشتر از من میدونین اما اینجا من بجز حقیقت نمیخوام چیزی دیگهِ بیشنوم،امیدوارم اینو بدونین،مدتیه که ازش چشم پوشی کردم..اما اتفاق که الان رخ داد و داد وبداد و تو مامانت و جینآئه،ازم خواست..چشمپوشی رو بزارم کنار و از خودتون بپرسم..مطلب اینجاست که میگن تو و جینآئه باهم رابطهِ دارین..نمیدونم راسته و یا غلط..اما میخوام این گوشا فقط از خودتون بیشنوه..
تهیونگ:غلطه.(جدی)
اون با همهی ابهت که داشت و غرور جواب اشتباهِ رو کف دست شاه گذاشت..جوری تظاهر کرد که انگار واقعا اتفاق نیوفتاده..زیر چشمی نگاش کردم
شاه:خب،باشه،و تو جینآئه چیزی برا گفتن نداری میخوام از تو هم بیشنوم؟
ساکت با ذهن قفل شده و دهن که بهم چسبیده و دستای که شروع کرده بودن به لرزیدن نگام قفل شده بود به شاه،درسته نگاش میکردم اما نمیديدمش..چی بگم،کدوم رو انتخاب کنم.
غلط املایی بود معذرت 💜💫
حمایت کنیننننننن
نظرتون؟؟
۹.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.