Part

#Part9


#هلیا
آخرین چیزیزکه دیرم کمربندی بود که روی کمرم فرود اومد و توان بیدارموندن و ازم گرفته شد سیاهی مطلق
۳ ساعت بعد ....
با درد شدیدی توی ناحیه کمر و شکمم چشام باز شد اول یه سقف سفید و بعدش یه پسری و دیدم
که داشت برام سرم میزد .... پس بیمارستان بودم!
کی دلش به حالم سوخت و آوردم؟ کی دلش به حالم میسوزه؟
به خواطر شنیدن چیزایی که نمیخواستم بشنوم دارم تاوان پس میدم ؟
ساعت چمدا ؟ شبه یا روز ؟ اصلا شاید چند روزه که اینجام و کسی سراغم و نمیگیره "
راستی منکه تنهام !
کار سرمم که تموم شد پسره برگشت که دیدم عه! اینکه سهیله ! یعنی اون منو آورده بود ؟ با تیر کشیدن پهلوم هام رشته افکارم پاره شد و آخی گفتم . سهیل با نگرانی نگاهم کرد و گفت :
جاییت درد میکنه؟ اگه اذیتی تا دوباره برات پماد بزنم ؟!
- مگه تو برام پماد زدی ؟
- خب .... خب آره دکتر محرمه ! هم کسی بیمارستان نبود هم .... گفتم اگه کسی ببینه به پلیس زنگ میزنن‌ منم
- منم گفتم گور بابای هلیا فقط پسر عموم نره زندان ! به منچه که بی کس و کاره ؟ هوم؟!
- اینطور فکر نکن. من ....
- خفه شو ! فقط منو ببر خونم !
- نمیشه تو فعلا عمارت میمونی !
- یعنی چی ؟ که دوباره کتک بخورم؟
- حالا حالا ها یاشار نمیاد منم با تو کاری ندارم درسته پسر عمومه ولی من مث اون نیستم الانم من اوردمت اگه به یاشار بود که همونجا ولت می‌کرد... منو زود قضاوت نکن اون موقع هم که زدمت دست خودم نبود .....
دیدگاه ها (۰)

#Part10- آها .... میخوای غرورت نزاشت بگی ؟- اهممم ....... آر...

#Part10- آها .... میخوای غرورت نزاشت بگی ؟- اهممم ....... آر...

#Part8فضا برام خفه شده بود ...دیگه نمیتونستم وایسم ...همیشه ...

#Part7شاید یه نیم ساعت همونطور پشیمون بهش زل زده بودم که یهو...

千卂ㄒ乇 ۲卩卂尺ㄒ : ۷غرغر کنان گفتم:دیگه نصف راه رو رفتیم میخوای بر...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

💫part 5&داداش"بله&فردا چند شنبست؟ " چهارشنبه&پس باید برم مدر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط